| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | |||
| 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
| 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
| 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
| 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تقریبا این روزها دیگه تسلیم شدم. هیچ تلاشی نمیکنم که اوضاع بهتر از این بشه. دیگه دارم سعی میکنم از همین وضع موجود لذت ببرم و دیگه نگران بدتر شدن اوضاع نباشم. بنظرم دیگه دارم بزرگ میشم و پخته میشم.
گاهی اوقات آدم باید کم بیاره. اینو ویروس کرونا به من آموخت که چطور غرور و شکوه انسانها در برابر قدرت الهی هیچی نیست
ای بشر تو هیچی نیستی
پس لطفا چایت را بنوش و از وضع موجود لذت ببر
گاهی اوقات خیلی تو حکمت و رحمت خدا میمونم. در حدی که نمیدونم چی بگم.
امروز اون خانمی که راهنمای معاملات موقع خریدن این خونه بود بهم زنگ زد و عید رو تبریک گفت. بعد از سه سال که اون خونه رو خریدیم و بهم گفت بعد از اینکه من کار شما رو انجام دادم به کار و زندگی ام برکت اومده و گفت که برای عیدی مقداری پول میفرسته به حسابم.
همین که گوشی رو قطع کردم چند ثانیه بعدش دیدم که پیامک اومد و حدود صد دلار ریخته به حسابم! اون تو این شرایط حساس و سختی که این روزها دارم.
مرسی خدایا
و مرسی خانم
اینجا یادگاری مینویسم که همیشه یادم بمونه
خداییش من دارم بیخودی تلاش میکنم و حرص میخورم . تو این دوران کرونایی هیچ کاری پیدا نمیشه که من انجام بدم. راحت بشین خونه و از بیکار بودنت لذت ببر. آدم عاقل و بالغ و حالا یه کمی بدشانس و بدبخت
واقعا ببینین چقدر مهربان و دلسوزه.
یادش بخیر خانم نعمت الهی معلم ابتدایی بود فکر کنم کلاس اول یا دوم ابتدایی. مهربان دلسوز و چقدر هم صبور.
مادری بودند برای همه

البته نه ایشان خانم نعمت الهی هستند و نه خانم نعمت الهی معلم من بود! ایشان خانم صفایی هستند اما عجیب شبیه خانم نعمت الهی هستند.
خانم صفایی کیه؟ خودتون برید تو گوگل پیدا کنید دیگه. اگه خودش رو ندید حتما صداش رو شنیدید
خیلی امروز دلم برای ایشان سوخت
خیلی
از بس با موبایلم گیم بازی کردم که خسته شدم! در حالیکه کلی کار شخصی و عقب افتاده دارم اما اصلاً دلم به هیچ کاری نمیره!
دیروز یک پیشنهاد کاری جدی داشتم که البته مشکلش این بود که در شهری که ایالتش معروفه به سوسمارهاش بود. منم امروز جوابشون رو دادم و گفتم نه نمیتونم بیام بهم گفت که بیا ما چند هزار تا بیشتر میدیم اما بازم قبول نکردم.
این دومین باره که یک پیشنهاد جدی کاری رو خودم رد میکنم
این چند روز باید بشینم انگولار رو بخونم که میدونم خیلی مهمه
اوج فشارهای روانی شروع شد. در این هفته قرار بود روز چهارشنبه به طور رسمی شهروند بشم که اون رو هم بخاطر کرونا به تعویق انداختند. از نظر کاری اون هم تو این شرایط پا در هوا هستم و نمیدونم که چی میشه میدونم که اگر این فرصتها رو هم از دست بدم دیگه کاملاً بیکار خواهم موند چون تو این شرایط همه دارند از کار بیکار میشند. ای خدا
و حالا اعلام کردند که رستورانها، بارها، باشگاههای ورزشی بسته و اجتماعات بیشتر از ده نفر ممنوع شده. اگه با این شرایط اقتصادی بریم جلو یک فاجعه بزرگ رخ میده. قسط های خونه الان بزرگترین دغدغه من هست و اینکه این سه سال قسط دادم و حالا اگر نتونم چند ماه پرداخت کنم خونه ام از دستم میره!
عجب وضعی شده
خدایا فقط خودت کمکم کن
دیگه دیدن قفسه خالی فروشگاهها یک چیز عادی شده. این زامبی ها به همه جا حمله کردند و هر فروشگاهی که میری حتی فروشگاه های خیلی کوچک هم میبینی که اقلام مورد نیاز این روزها رو همه برداشتند. بعد از اون طرف میبینی که تو سایت آمازون یک عدد ژل ضدعفونی رو زدند 100 دلار که همونو در حالت عادی 5 دلار میخریدند! بابا ای ول به جمالتون.
منم که یک آدم لجباز تا وقتی جنس مورد نظرم به اون قیمت عادلانه ای که من میخوام نباشه نمیخرم. اصلاً بزار ویروس منو بگیره
حدود سه هفته پیش ماسک کلاً از فروشگاهها ناپدید شد
هفته بعدش ژل عفونی کننده به لقا الله پیوست
دو روز بعدش کاغذ توالت!! آخه کاغذ توالت برای چی ملت ؟؟؟ مگه میخواهی چیکار کنی تو دوره قرنطینه. یادمه یه خانمی رو دیده بودم که 5 تا بسته 12 تایی از نوع مگا اش خریده بود که برای بیشتر از دو سالش کافی بود . البته منم با نصب یک فروند (رأس!!) شیر آب مخصوص کنار توالت فرنگی اصلاَ ریشه ای مشکل رو حل کردم! ههههههه هر چند که قبلش آفتابه ای بود!
و از پریروز تا حالا برنج و آرد و حبوبات اصلا پیدا نمیشه. دیروز حتی سیب زمینی هم نبود!! آخه سیب زمینی ؟
امروز به سرم زد برم به فروشگاه فیستا که اصلاً فروشگاه لاتین تبار ها است و بیشتر اسپانیایی زبانها میرن اونجا. از اونجایی این قشر مردم منو یاد مردم ایران و افغانستان میندازه که تا یه بلایی جدی به سرشون نیاد، همیشه دم از دین و اعتقاد و ایمانشون میزنند و میگن به این چیزها باور ندارند فکر کردم شاید تو فروشگاه اینها بشه یه چیزی پیدا کرد که اتفاقا همینطور هم بود. چند بسته دستمال کاغذی، سیب زمینی، دو بسته لوبیا، و یک بسته آرد تونستم گیر بیارم. بازم دم بچه های لاتین گرم. (موچاس گراسیاس به قول خودشون)
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند