وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

دنیای دختران

امروز سر کار چون یه کار مهم داشتم و نمیشد نیمه کاره رهاش کنم موقع ناهار که معمولا ساعت یازده و نیم بود نتونستم تعطیل کنم.  حدود یک ساعت دیرتر که کارم تموم شد و آماده شدم برم به سالن کوچک ناهار خوری ای که داریم و اونجا ناهارم رو نوش جان بنمایم. 

معمولاً موقع ناهار ما بچه های بخش گرافیک و بچه های انبار و نجارها باهم ناهار میخوریم و خودتون دیگه باید حدس بزنید که چه جوی اونجا حاکم خواهد بود! دو نفر اون گوشه میشینند و با پلی استیشن شرکت مشغول بازی هستند و بقیه هم سر میز بلند بلند صحبت کردن و شوخی کردن ها و بحث های جدی ورزشی و سیاسی و بحث های معمول پسرانه است. 

اما اون روز چون دیرتر رسیدم از بچه ها تو سالن خبری نبود و بجاش همه خانم بودند! ناهارم رو تو مایکرویو گرم کردم و اومدم سالن تنها یک صندلی خالی بود و با اشاره اون خانم ها بالاجبار رفتم رو همون صندلی نشستم. 

 همه من رو میشناختند و من هم اسم تک تک شون رو میدونستم چون بعد از این همه مدت دیگه همه همدیگه رو میشناسند و میدونند که غریبه نیستم. اما واقعاً در بین اون همه خانم احساس غریبی میکردم. 

وقتی ناهارم رو آوردم سر میز همه شروع کردن سوال کردن که ناهارت چیه!......... ای بابا! پسرها معمولاً به جای اینکه بپرسند ناهارم چی هست یه لقمه برمیداشتند و بعد نظر میدادند که این چی هست! 

حالا ناهار من چی بود! یه مقدار برنج و کوکو سبزی از نذری آخر هفته مسجد تو یخچال گذاشته بودم یه خرده هم از سالادی که دیشب خریده بودم ریخته بودم روش. اصلاً نمیشد روی ناهارم اسم بزاری که چی هست! مونده بودم بهشون چی بگم که این چیه. 

ولی حالا مثلا خودشون چی آورده بودند. یکیشون چند تا حبه انگور رو با چنگال ور میداشت میزد به شکلات میخورد. یا یکیشون وسط غذا پفک آورده بود به منم تعارف کرد. طعم عجیب غریبی هم داشت. 

حالا این زنها همه گیر که این چیه. بالاخره گفتم خودم هم نمیدونم این چیه! 

همه زدند زیر خنده که خودت هم نمیدونی چی آوردی. 

منم گفتم خانمم این غذا رو درست کرده و منم چون بهش اعتماد دارم نمیپرسم که چیه فقط گرمش میکنم و میخورم و لذت میبرم! 

بعد از چند لحظه سکوت یکیشون گفت: صبر کن ببینم تو زن داری؟ از کی تا حالا! هر کسی یه چیزی میگفت! 

تا اینکه من گفتم به نظرم  قلب خیلی ها رو شکستم امروز. که بعضی ها زدند زیر خنده و بعضی ها هم عصبانی تر شدند یکی هم گفت من میدونستم دیدید گفتم  بچه ها

به نظرم اینا در مورد من شرط بندی کرده بودند! 

به هر حال، بعد از اینکه این غائله ختم بخیر شد، در طول مدت ناهار من به بحث های بسیار مهم و استراتژیکی گوش میدادم و البته بیشتر موارد فقط گوش میدادم و جرأت ورود به بحث رو نداشتم. 

مثلاً یکی از دختر ها به اون یکی اشاره میکرد نگاه کن سارا رو. به نظرم موهاشو رنگ کرده. بعد یه دختر دیگه میگفت نه کوتاه کرده یکی دیگه هم یه چیز دیگه گفت که من نفهمیدم. اما یه خانم دیگه طوری که خود سارا هم بشنوه گفت خیلی هم زشت شده به نظرم. 

بحث مهم بعدی راجع به نوع شامپو بود! هر کدام راجع به فایده ها و اینکه چه نوع شامپویی با چه ترکیبی به موهاشون میزنند با آب و تاب خاصی صحبت میکردند. من تا حالا اینطوری به قضیه شامپو و تاثیر شگرفش بر زندگی انسانها نگاه نکرده بودم. بعد از قضیه شامپو مثل اینکه همه گرم اومده باشند شروع کردند به غیبت کردن یه بنده خدایی. واقعاً خالی از لطف نیست که خانم ها در این مواقع به نکات ظریفی از جنبه های زندگی ایشان اشاره میکردند و اینکه اخراج ایشان از شرکت واقعاً تصمیم درست و بجایی بوده. 

به هر حال هر طور بود امروز ناهار رو خوردم شاید هم چون من اونجا بودم خانم ها سعی میکردند خیلی از حرفها رو جلو من نزنند همونطوری که ما مردها وقتی یک خانم هست سعی میکنیم که بیشتر مواظب حرف زدنمون باشیم. برای همین تصمیم گرفتم دیگه در اون وقت ناهار نخورم یا قبلش و یا بعدش و اگر همزمان بود اصلاً برم تو ماشینم ناهار بخورم تا اونها هم راحت به برنامه مفصل ناهارشون برسند. 




کودک درون !

آهای خانمی که میری تو کتابخونه و صفحه اول هر کتابی رو که خوندی کامنت میزاری و نظرت رو میدی. اسمت رو هم میزاری آخرش. 

یه وقت نمیگی منم میام زیر کامنتت شماره تلفنم رو میزارم؟ 

بعد اونوقت نصفه شبی اون آقاهه سیبیل کلفته برام پیام داده که "عجیجم امشب کتاب جدید چی خوندی؟!!" 

خب نکن باعث این همه منکرات میشی دیگه! همش هم به نام تو.


+ مدیونید فکر کنید من شماره ام رو گذاشتم تا این خانمه بیاد برای بار سوم کتاب رو بعد از چند سال بخونه! 

کلاَ برای فان بود