وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

نسل جدید

چند روز پیش یکی از دوستان به من یک لینک دادند که مربوط به یک گروه تلگرامی میشد و تقریبا نود درصد اعضا زیر 25 سال بودند! وقتی وارد این گروه شدم متوجه شدم چقدر سطح فکری ام با این جوان تر ها فرق میکنه! اونها تو یه دنیای دیگه هستند و ما تقریبا دست نیافتی به همدیگه! 

ولی همگی از دم شاخ مجازی! 

چیزی که توش خیلی تابلو بود این بود که همه به خودشون ماسک زده بودند! خیلی ها بودند که فکر میکردم چقدر اینها مرفه های بی دردی هستند اما وقتی پای صحبتهاشون مینشستم متوجه میشدم چقدر درد و بدبختی دارند! 

باورتون میشه نسل جدید خیلی هاش تو درسها و اطلاعات عمومی افتضاح هستند! مثلا خیلی هاشون جغرافی رو خوب نمیدونند. خیلی هاشون نمیتونستند اسم چند تا مکان گردشگری شیراز رو بگند! یکیش اومده بود میگفت سی و سه پل! یعنی در این حد! یا آرامگاه فردوسی! 

احیانا گروه بلک پینک رو که میدونید چیه؟ یه گروه جوان خواننده کره ای! همه هم دختر. عاغا من طرفدارشونم! 

جالب بود همه بچه های این گروه به نوعی کف این خواننده های این مدلی بودند مثل اکسو یا بی تی اس  و فقط و فقط بخاطر قیافه و رقص شون بود که کشته مرده شون بودند! 

یکی از دلایلش فکر کنم وابستگی بیش از حد به گوشی و فضای مجازی هست! آخه کی میاد یه کلیپ نوجوان پسند بسازه که مثلا آرامگاه ابوعلی سینا همدان است! والا 

برنامه جوانان

امروز رفتم مسجد. دیر رسیدم و نماز تموم شده بود! به هر حال حداقلش به افطاری رسیدم. 

جمعیت مسجد ما تقریبا بیشترش بچه های پاکستانی و تعدادی عرب و افغانستانی و هندی هست. ایرانی ها البته درگیر برپایی تظاهرات و رژیم چنج شون هستند و وقت ندارند! و هر هفته دست از پا درازتر برمیگردند خونه شون. شاید این جمعه بچه شاه بیاید شاید! البته من یک پسر جوان ایرانی را چند وقت پیش دیده بودم که چقدر این پسر با معرفت و شیرین بود. امروز هم بهم زنگ زد و باهام احوالپرسی کرد. دمش گرم. خدا کنه همیشه همینطوری باشه آخه من تو زندگی ام از هر کی تعریف کردم بعدش پشیمونم کردند. 

خب داشتم میگفتم از اونجایی که جمعیت غالب پاکستانی هستند بنابراین روحانی مجلس هم از خودشونه و گاهی سوییچ میکنه به زبان اردو و ما مجبوریم بزنیم بیرون چون چیزی نمیفهمیم. افطاری هم که با شام یکجا میدند هم به سلیقه همین برادران تند و تیز و تلخ هست و من امشب مجبور بودم چند تا دستمال کاغذی با خودم بگیرم که اولش اشکهام رو پاک کنم بعدش هم کم کم دماغم رو! یه نگاه به سفره کردم دیدم همه غیر پاکستانی های یکی دو تا دستمال کاغذی کنارشونه! 

قراره چند شب افطاری رو ما تهیه کنیم و حتما اون روزها مصرف دستمال کاغذی کمتر خواهد بود. 

از همه اینها که بگذریم. امسال بعد از افطار یک برنامه ای هست به اسم برنامه جوانان که در یک اتاق مخصوص صورت میگیره و نود درصد شرکت کننده هاش جوانها و نوجوانها هستند. تعداد دخترها بیشتر از پسرها بود. منم رفتم شرکت کردم و خیلی برنامه خوبی بود. اونی که برنامه رو میگردوند هم جوان بود و ادبیات و دانش یک جوان امروزی رو داشت از بازی های کامپیوتری و شخصیتهای فیلم و اینا سر در میورد و کسی هم بوده که بزرگ شده همین جا بود و کاملا بدون لهجه هم صحبت میکرد. همه بچه ها باهاش کاملا اخت گرفته بودند و اینقدر درگیر کرده بود که اصلا نفهمیدم اون یک ساعت چطور گذشت.

این جور برنامه ها میتونه خیلی تاثیر گذار باشه مخصوصا برای بچه های که در محیط اینجا بزرگ شدند و نه در مدارس و نه در خانه آموزشی در مورد مسائل زندگی و اعتقادی ندارند. داشتم فکر میکردم چقدر خوب میبود عین همین برنامه رو به زبان فارسی میداشتیم. 

از این به بعد قرار گذاشتم هفته ای یکبار اینجا پست بزارم! البته اگر بتونم و تا زمانی که فیلترینگ باشه. همینکه راهی برای رفع فیلترینگ بیایم دیگه اینجا کمیاب میشم! حالا انتخاب دعاش با خودتون! 

عاغا من خوبم هیچ باکیم هم نیست!

از بس سرم گیر کارهای کوچک و وقت گیر هست یادم رفت که اینجا را آپدیت کنم. تشکر از دوستانی که پرسیدند و کامنت گذاشتند. ما با خوردن یک لیوان (البته خداییش دو لیوان خوردم ولی به نظرم همون لیوان اولی اثر کرد) چای عسل آبلیمو و زنجبیل کاملاً خوب شدیم و انگار نه انگار که سرفه میکردم. 

میان این همه بدبختی و مصروفیت این یکی خدا را شکر که دامن گیرم نشده و دعا میکنم همه دوستان و حتی دشمنان به این مشکل دچار نشوند و اگر شدند به سلامتی ازش عبور کنند. 

این روزها منی که بیشتر با برنامه نویسی سرم گرم بود دارم خودم رو با کماند های لینوکس مشغول میسازم. همه چیز داره هیجانی و استرسی میشه خدا کنه مثل همون یک لیوان یه چیزی پیدا بشه که بخورم و بشوره ببره! 

========================


نمیدونم چرا! ولی دارم احساس میکنم و حتی فکر میکنم!  که گاهی حس دوران تازه جوانی نوزده یا بیست ساله رو دارم! اینکه مردم بهم توجه میکنند و مردم منو دوست دارند! ولی خیلی گذرا است! فکر میکنم که من که دیگه به خوشتیپی و پر انرژی ای اون دوران نیستم پس چرا اینطوری فکر میکنم. ولی خب این دو حالت داره! یا بالاخره این ویروسها وقتی دیدند نمیشه به بدنش نفوذ کرد سعی کردند به مغزم نفوذ کنند و مرا شیرین عقل کنند. یا اینکه توقع من از دنیا و زندگی کمتر شده و همینکه یکی با من صحبت میکنه و احترامی میزاره فکر میکنم دنیا گل و گلزار شده! که اینم باز برمیگرده به اون بالاخونه هه! 

به هر حال به قول معروف وقتی ماشینی و یا سیستمی داره کارش رو میکنه و هر چی که هست برای تو که مشکلی ایجاد نمیکنه پس بزار کارش رو بکنه! منم دارم میزارم بزار همینطوری فکر کنم و احساس کنم و به این حس ادامه بدم ای چه بسا که افتخار هم بکنم! شاید موقتی باشه ها!