ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فردا مهمونی دعوتم!
این خانم رو تو مسجد در مورد یک کار خیرخواهانه باهاش آشنا شدم. خیلی خانم شجاع ، زرنگ و خیرخواهی است. شوهر این خانم که بعدها آشنا شدیم هم یک آقای دکتر متخصص هست و مثل خانم همیشه دستش تو کار خیره. حداقل دو سه موردش رو که خودم شاهد بودم. بعضی وقتها متعجب میشم چون خانواده های پولدار و مرفه معمولاً از دین و مذهب دور هستند چون مست این ثروتشون هستند و همه چیز رو فراموش میکنند. اما این خانواده دقیقاً برعکس هستند و کاملاً معتقد و مذهبی هستند. علت مهمونی شون هم سفره امام رضا (ع) هست.
یک بار من رو شخصاً منزلشون دعوت کردند و همین که رسیدم نزدیکی های خونه شون .... اوه مای گاد! اون منطقه از بالاشهر هم بالاشهرتر بود! اینقد که من ندید بدید از خونه ها و محله ها با موبایلم عکس میگرفتم! خونه شون هم برای خودش قصری بود! من اصلاً باورم نمیشد اینها اینقدر خرپول هستند چون اینها که تو مسجد میومدند خودشون و بچه هاشون لباسهای کاملاً معمولی میپوشیدند و خیلی خاکی میرفتند اون گوشه موشه ها مینشستند!
خب بگذریم از اینها، من برم سراغ اصل ماجرای این پست من
من احتمالاً تو اون مهمانی فقط آقای دکتر و خانمش و بچه هاش رو بشناسم که اونها هم در اون روز سرشون شلوغه و هیچ کدام از اقوام و دوستانشون رو نمیشناسم.حتماً اونها هم مایه دارند و آدم حسابی اند شاید هم بر عکس خانواده دکتر کلی هم با فیس و افاده باشند.
خیلی سخته بری تو یه مهمونی که هیچ کس رو نشناسی و همه دارند باهم صحبت میکنند و چپ چپ بهت نگاه میکنند. اصلاً اون چند ساعت (به جز موقع صرف غذا ) همش عذاب میکشی و به خودت میگی بابا عجب غلطی کردم که اومدم.
الان دارم به این گزینه ها فکر میکنم:
1- یه بهانه توپ برای نرفتن! مثلاً همین دل درد شدید این چند روز که باعث کلی منکرات هم شد! ( هر بارش نیم ساعت داشتم برای خودم میچرخیدم با آهنگ فلانی)
2- برم و زودی بیام بیرون! مثلاً تنظیم کنم درست موقع شام برسم اونجا! شام رو بزنم به بدن و بعدش بزنم به چاک چون یک کار واجب پیش اومده!
3- از این تیپ کت شلواری ها بزنم و خودم رو به عنوان یکی از همکارهای جوان آقای دکتر معرفی کنم! اینطوری میری اون بالا بالاها قاطی آدم حسابی ها میشینی و دو تا لغت قلمبه سلمبه میدی بیرون. حداقلش بعدا برام هم فان میشه هم خاطره. ولی اگه لو برم و سوتی بدم مجبورم به یک پلن بی فکر کنم که حوصلشو ندارم.
4- بازم دارم به گزینه شماره یک فکر میکنم! مثلاً بگم پریسا (ماشینم) خوب نیست نشد بیام! (خونشون یک ساعت با ماشین راهه! )
5- فکر کنم تو این گزینه باید بیخیال همه چیز بشم و مثل مرد برم اونجا و نعره زنان خودم رو معرفی کنم و جای دو نفر رو هم سر سفره بگیرم! به اونها چی که من کی ام و چیکاره ام و چرا وضعم خرابه!
بالاخره هر چی شد شما رو در جریان میزارم!