وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

عشقولانس ، هالووین، تجربه کاری، کارت هدیه، خسته

دیروز کمی وقت داشتم و بعد از مدتها تلویزیون رو روشن کردم تا فیلمی ببینم . همین طوری شانسی فیلم عشقولانس رو انتخاب کردم. شاید بخاطر بازیگرهای معروفی که توش بازی میکردند مثل سحر قریشی اکبر عبدی علی صادقی و چند تا دیگه. 

فیلم خوب شروع شد و همانطوری که من میخواستم. یک فیلم کمدی و طنز گونه. داستان فیلم رو نمیگم. اما 99 درصد فیلمهای ایرانی که خوب شروع میشه خیلی بد و افتضاح تموم میشه. 

خب آخه چرا؟ نیم ساعت آخر فیلم دیگه رسماً از حالت طنز دراومد و عشقی دراماتیک شد و دیگه خیلی کسالت آور و بی معنی تموم شد! 

میگن مار از پونه بدش میومد در لونه اش سبز شد. من هیچ وقت سعی نمیکنم فیلم عشقی و غمگین ببینم بعد این فیلم هم آخرش اونطوری با تصوف و عرفان و فلسفه بازی تموم شد. 

اصلاً توصیه نمیشود که این فیلم رو ببینید خطر درگیر شدن با احساسات درونی خودتون به شدت درش وجود داره! 

--- 

شما هالووین رو که میدونید چیه؟

یک روزی هست در همین ماه میلادی اکتبر که البته مردمهای کشورهای خارجی سعی میکنند لباسهای ترسناک بپوشند و دکور خونه شون رو ترسناک کنند. 

بعد این همسایه دیوار به دیوار و در به در ما که پدر و مادرش مسلمان (از نوع معتقد رادیکالش!) هم هستند برداشته یه مجسمه یه جسد رو کنار در خونه اش گذاشته که هر وقت مخصوصاً شبها میبینمش برای یک لحظه از ترس قلبم می ایسته.

خواستم عکسش رو بزارم اینجا تا شما هم در این ترس با من شریک بشید ولی بنا به مشکلات فنی پیش آمده اینکار صورت نگرفته! 

 خب یعنی چی؟ یه جایی میزاشتیش که اینقدر تو چشم من نباشه. 

بهش پیام دادم بابا این چیه اینجا گذاشتی. امروز اومد در خونه مون رو زد. تا در رو باز کردم از خودش بیشتر از اون مجسمه ترسیدم! این چه تیپیه زدی بابا اصلاً چرا اینقدر جوگیر میشی؟ میگه این گریم رو الان زدم هفته بعد یه جا دعوتم هالووین پارتیه ببین خوبه یا نه! میگم حالا اصلا کو تا هالووین. 

بعد از معذرت خواهی و اینکه برش میدارم و بهم گفت که امسال میخوام خودم رو برای ریاست این مجتمعی که توش زندگی میکنیم کاندید کنم . آیا بهم رأی میدی؟ منم در حالیکه روم رو اون بر گرفته بودم تا گریم وحشتناکش رو نبینم گفتم حالا شما برو انتخابات برای رئیس جدید یک ماه دیگه است من اگه تا اون موقع از وحشت نمردم بهت رأی میدم. 

---

 در این مدت سالهایی که در زندگی ام در شغلهای مختلف با مسئولیتهای مختلف کار کردم به یک نکته رسیدم. گاهی اوقات لازم نیست به درخواست رئیست جواب مثبت بدی و از وقت و زندگی ات بزنی بری سر کار! 

الان دو هفته پشت سر همه که رئیس در روز آخر هفته که تعطیل هستیم زنگ میزنه بیا شرکت که یه کار اورژانسی پیش اومده. خب من چرا و به چه دلیل این گوشی رو خاموش نمیکنم؟

---

راستی اون کارت هدیه ای رو که هفته قبل گرفته بودم رو امروز رفتم یه کافی شاپ و یک فروند کاپوچینو و با یک رأس کیک زعفرانی زدم به بدن و بسی خشنود گشتم از این وعده رایگان! 

یک عادت بدی من دارم هر وقت میرم فروشگاهی و فروشنده میگه چی میخواهی باید سریع بگم و بهش نگم صبر کن ببینم اصلاً چی داری یا بزار فکر کنم! همین که وارد کافی شاپ شدم صندوقداره گفت بفرمایید و من اولین کلمه ای که به ذهنم اومد کاپوچینو بود بعدش سایزش رو متوسط انتخاب کردم  و با اشاره به کیک ها گفتم یه دونه از اونها هم لدفن! 

بعد از نوش جان کردن یادم آمد که من اصلاً اومده بودم که هات چاکلت بخورم نه کاپوچینو! 

دیدم هم موجودی کارت و هم ظرفیت شکم گنجایش یک سفارش دیگر رو ندارد بنابراین همانطوری که خوشحال و خندان بودم از کافی شاپ به بیرون جهیدم! 

---

اگه بدونید چقدر این روزها خسته ام! 

روزی شش ساعت خوابیدن دیگه کاملاً برای بدنم عادی شده و اگر خودم هم بخوام هم نمیتونم هشت ساعت بخوابم! 

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


شلوغ پلوغی این روزها!

آخ که چقدر خسته ام و چقدر سرم شلوغه این روزها! 

اون از سر کار که یه نفر جدید آوردند و ایشان هم روز اولی فکر میکنه همه چیز رو بلده و تلاش داره خودش رو بهتر نشون بده که جای من رو بگیره! در حالی که من باید به ایشان آموزش بدم.

درسها هم حسابی سنگین شدند و آدم رو مجبور میکنه عمقی بخونه تا بفهمه چه خبره! این یعنی وقت و انرژی بیشتر! 

باید رزومه ام رو درست کنم! هر چی میگردم فایل رزومه ای که پارسال درست کرده بودم رو پیدا نمیتونم! فکر کنم باید بشینم از اول یکی درست کنم که اینطوری خیلی وقت میبره! جیییییییییییییز

دنبال کارهای انتقال به دانشگاه هم هستم! (یادتون هست که قبلاً یه پست داشتم راجع بهش). کلی فرم هست که باید پر بشه. کلی مدارک رو باید آماده کنم! از همه مهمتر ...... چقدر گرونه این دانشگاه! خیلی بابت شهریه این دانشگاهی که میخواستم برم دپرس شدم! خیلی خیلی گرونه! یعنی هر چی کار کنم رو باید بدم برای دانشگاه! فعلاً که تصمیم دیگه ای ندارم، شاید یه دانشگاه دیگه رو  انتخاب کردم ولی هنوزم مصمم هستم که یه راهی بالاخره پیدا میشه.


دنبال کارهای قسط بندی خونه هم هستم! این روزها داشتم با بانک صحبت میکردم که راهی پیدا کنم زودتر قسط های خونه رو تمومش کنم. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که من یه مقدار ماهانه بیشتر بدم در عوض اونها هم درصد سودش رو کم کنند و هم مدت زمان این وام رو. اینطوری خیلی خیلی زودتر قسط خونه رو تموم میکنم (شاید تا 4 یا پنج سال دیگه تموم بشه). اما بانک هم کلی سند و مدرک و کارشناس میخواد! ای بابا! اول باید یه کارشناس بیطرف بیاد و خونه رو قیمت گذاری کنه و ببینند چقدر می ارزه. بعدش کارهای اداری دیگه. این میتونه یه ریسک بزرگ برای من باشه چون اگه من نتونم قسط های ماهانه رو که حالا قراره بیشتر بشه رو پرداخت کنم، اون وقت این خونه با تمام قسطهایی رو که پرداخت کردم رو از دست میدم! دارم به تمام جوانب این قضیه فکر میکنم ولی بازم مصمم هستم که قسط ها رو زودتر تمومش کنم بره پی کارش.


من همینطوریش دو سه تا هندونه با یک دست گرفته بودم تا حالا! اما این روزها دارم کاری میکنم دو تا هندونه دیگه هم بگیرم! ببین چه وضعی دارم من!