وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

شروع

آغاز این تعطیلات میتونه یه فرصت خوب برای من باشه برای یک شروع تازه تر! 

میخوام تا میتونم روی هدفهام تمرکز کنم ! 

رضا تو میتونی ! 

برو جلو به امید خدا 

چارت شخصیتی من ENTJ-A

بر اساس پرسشنامه ای که پر کردم چارت شخصیتی من  ENTJ-A  است. یک فرمانده! 

البته دو سال پیش هم من پرسشنامه دیگری را پر کرده بودم ونتیجه همان بود! 

اگر میخواهید بیشتر در مورد چارت شخصیتی من بدونید اون کلمه انگلیسی رو سرچ کنید بدانید که من که هستم! 

اگر میخواهید در مورد چارت شخصیتی خودتان بدانید و در ضمن ادعای انگلیسی تون هم میشه! این لینک رو کلیک کنید و به صد تا سوالش جواب بدید! تا چارت شخصیتی خود را ببینید و به این حقیقت پی ببرید که در مقابل حاج رضا هیچ نیستید ! 

https://www.16personalities.com/free-personality-test


یک روز کاملا دشوار

امروز واقعا تنهایی رو حس کردم (بگولیگگ)

هم امتحان نهایی ریاضیات گسسته رو دارم و هم از اون طرف سه تا پروژه رو هم باید تکمیل کنم و هم کار

وقتی یک معاون وزیر خارجه متخصص آمار میشود!

دیروز هنگامی که سر کار بودم مصاحبه آقای عراقچی را در مورد سیاست دولت ایران درباره مهاجرین افغانستانی را دیدم. شاید بتونم بگم تک تک جملات و آمارهایی که ایشان میداد حتی از نظر منطقی هم قابل باور نبود و قابل بحث. ثانیه ثانیه حرفهاش واقعیت نداشت چون همه اون آمارها رو من به نوعی از نزدیک احساس کرده بودم. یک احساس و درد کهنه از صحبتهای ایشان برام تازه شد. مدتی بود که با دوستان ایرانی ام اینجا و در فضای مجازی رابطه خیلی خوبی دارم و آنها و من همیشه احساس میکردیم که یکی هستیم و ایرانی و افغانستانی ندارد و در حقیقت خودم را تا حدی ایرانی میدانستم چون تمام خصوصیات و فرهنگهای ایرانی ها رو داشتم ولی حالا خیلی احساس بدی پیدا کردم و این جور موقع هاست که گاهی با خودم فکر میکنم من نباید هیچ وقت به خودم تلقین کنم که حتی یک درصد هم ایرانی هستم! برای اینکه از نظر آنها نیستم و نخواهم بود. من یک بیگانه هستم و این برخورد با بیگانه ها کاملاً هم معقول و منطقی است. 


احساس حسادتم وقتی عود میکنه که یک جوان چینی 19 ساله را که حدود شش سال است وارد کشور جدیدی شده را میبینم و وقتی ازش میپرسم که اهل کجایی؟ با همان لهجه مخصوص چینی ها که به زحمت میشد فهمید چی میگه میگه اهل همینجام من شش سال است که اینجام و حالا دیگه شهروند این کشور هستم!

در حالیکه بچه های افغانستانی که متولد ایران هستند و هرگز کشور افغانستان را ندیده اند حالا بزرگ شده اند ازدواج کردند و بچه های آنها دومین نسلی هستند که هیچ وقت افغانستان را ندیده اند ولی هنوزهم شهروند ایرانی محسوب نمیشوند! 


یک بخش سخنان ایشان خوب هم بود ایکاش مرزها را باز بگذارند و اجازه بدهند که این مهاجرینی که هرگز به عنوان شهروند شناخته نشدند از این کشور خارج بشوند و بروند. 

خدایا، چقدر خوب میشد الان پدر و مادر و خواهر و برادرانم پیش خودم و خارج از ایران میبودند. 



go "love" yourself!

 I never like to admit that I was wrong
And I've been so caught up in my job, didn't see what's going on
And now I know, I'm better sleeping on my own
'Cause if you like the way you look that much
.Oh baby you should go and love yourself

هفته گذشته و جایی که رفته بودم

فقط همین قدر وقت دارم که این عکس رو پست کنم و بگم دو روز قبل از شروع ماه رمضان چون هوا خوب بود رفتم اینجا 

خوش گذشت! 

پست بعد از نیمه شعبان - دو راهی- استاد نامرد فیزیک

شبی که نیمه شعبان بود بعد از چندین هفته رفتم مسجد. این بار فقط اومده بودم تا حالی عوض کنم و توی بحث دوستان در حیاط مسجد شرکت نکردم. 

اعمال نیمه شعبان رو  که نماز مخصوصش و چندین دعا هست رو بجا آوردیم. 

خیلی حالم بهتر شد و روحیه مضاعفی گرفتم. این چند مدت خیلی تو فشار روحی و مادی بودم و نیاز داشتم تا بیام و خودم رو کمی شارژ روحی کنم. 


یک موضوعی خیلی منو ناراحت کرد. 

شهری که ما هستیم چیزی حدود ده هزار ایرانی توش زندگی میکنه. ولی در شب نیمه شعبان به چهار تا پیرمرد ایرانی هیچ کس نیومده بود. 

چرا اینقدر از اعتقاداتشون گریزان شدند؟  در حالیکه سیزده به در و عید نوروز جای سوزن انداختن نبود. 

من خودم هم آدم معتقدی نیستم به اون صورت و خیلی وقتها هم نمازم رو نمیخونم ولی به اون چیزهایی که اعتقاد دارم اگر نمیتونم انجامش بدم حداقل احترام میزارم. دوست داشتم بیشتر در موردش بگم اما فکر کنم تا همین جا هم زیاد گفتم


===============================================================================================================

و باز هم یک دو راهی دیگه در زندگی ام ممکنه که رخ بده! 

نمیدونم چه حکمتی است که هر وقت من میخوام درس بخونم اینطوری میشه که ادامه ندم و برم دنبال موقعیتها 

خب بیشتر توضیح نمیدم چون هنوز هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته 

=================================================================================================================

خیلی نامرد بود این استاد فیزیک، من اینو یادم نمیره استاد حالا میبینی که نمره خوب میگیرم و بهت ایمیل هم میزنم 

ناشناس

دیروز باز هم از اون مهمانی ها و جشن تولدهای چشم و هم چشمی دعوت شده بودم. خلاصه یه تیپ مجلسی زدیم و رفتیم به رستورانی که تو دعوتنامه نوشته شده بود. جدیداً مد شده مردم یه رستوران و یا یک هتل رو قرق میکنند و تو خونه هاشون مهمونی برگزار نمیکنند. البته به نظرم اینطوری بهترم هم هست و آدم راحتتره و دیگه نمیخواد اون همه آدم رو تو خونه اش جا بده و منت و غر و لندهای همسایه ها رو بشنوه. 

خلاصه 

این دوست ما بعد از سالهای سال بالاخره صاحب فرزند شد. و به همین مناسبت (البته بعد از چهار ماه) و تولد برادرزاده اش یک جشن مفصلی گرفته و کل رستوران رو برای پنج ساعت به همراه غذاهاش کرایه کرده بود. 

همه چیز کاملاً درخور و عالی بود مخصوصا غذا که بوفه بود و هرچی میخواستی برمیداشتی. 

بعد از صرف غذا، طبق همیشه برنامه آهنگ و رقصیدن ها شروع شد. 

بعد از اون نوبت فوت کردن شمع و عکس یادگاری و بریدن کیک ها بود.

من روی صندلی ام نشسته بودم و یک لیوان چایی دستم بود و داشتم به این صحنه نگاه میکردم خیلی ها عکس و فیلم میگرفتند. که ناگهان یک دختر خانم زیبایی منو صدا زد و گفت رضا میشه بری اون جلو و برای من فیلم بگیری. چون همش آقایان اونجا هستند. گفتم باشه و گوشی اش رو داد به من و منم رفتم جلو و براش فیلم گرفتم و بعد از چند دقیقه گوشی رو بهش برگردوندم و ازم تشکر کرد. 

من همش با خودم فکر میکردم این دختر کی بود که منو به اسم صدا کرد. بعد از مراسم با دوستان کمی گپ و گفت کردیم و بالاخره شب برگشتم خانه.

من به غیر از چند تا خانواده دیگه کسی رو اینجا نمیشناسم و دخترهای اونها رو هم حداقل به چهره میشناسم ولی هیچ وقت این یکی رو ندیده بودم. خیلی خوشکل و خوش قد و قواره هم بود. و حالا دیگه ما کی دوباره یک مهمونی توی رستورانی مختلط داشته باشیم هم خدا داند. تازه اگر اونها هم دعوت بشند و یا اگر منم دعوت بشم! 

به هر حال، میبینید تو زندگی آدم گاهی یه همچین جرقه هایی زده میشه که آدم فکری میشه. 

سال نو و میثاق نو

البته یک یا دو پست قبلی ام هم در سال جدید هجری شمسی بود. ولی این پست رسمی تر است و طولانی تر. 

سال جدید رو میخواهم با تفاوت ها و کارهای جدید و اتفاقات جدید شروع کنم. میخواهم دوستان جدیدتری پیدا کنم. مثل گذشته دوباره همون رضا شوخ طبع و اجتماعی باشم. دیگه گوشه نشینی رو بس کنم. 

دیگه به اونهایی که بی وفایی کردند و با کلی زرنگی و مهمحلات من رو سر کار گذاشتند کاری ندارم. بی وفا و نامرد (حالا چه زن باشه چه مرد) از اسمش پیدا است. نمیخواد خوشی ات رو ببینه. سعی کنم با خوشی هام و دوری از اونها شاد باشم. 

پارسال سالی بود که برای مدتی هرچند کوتاه فکر کرده بودم که شریک زندگی ام رو پیدا کردم و بیخود و بیجهت وابسته شدم. خیلی تلاش کردم که به خودم بقبولانم که اشتباه بزرگی کردم. یاد گرفتم تا با آدمها چند روز از نزدیک برخورد نکردی هیچ وقت در موردشون قضاوت نکن. 

امسال اما اینطور نخواهد بود. از نظر روحی و عاطفی حتما بهتر خواهد بود. اون جور آدمها هیچ وقت وارد زندگی من نخواهند شد تا فرصت عرض اندام هم داشته باشند. 


سعی میکنم امسال حداقل از نظر مالی و اقتصادی روند رو به رشد این چند سال خودم رو حفظ کنم. هر چند که این دو ماه اخیر چندین تحفه ای نبود ولی با رئیس ام در مورد اضافه حقوقم صحبت کردم. یک فایل اکسل درست کردم که میزان درآمد هفتگی ای این هفته رو در مقایسه با سال بعد و دو سال بعد رو نشون میده. من نمیتونم کارهای جانبی دیگه ای بکنم و تنها امیدم به اضافه حقوق است.


امسال باید هر طور شده اسوشیت خودم رو بگیرم. هر چند که ترم بعدی ترم آخرم هست و نیازی نیست که زیاد نگران باشم ولی این باید در هر شرایطی صورت بگیره. شاید تا شروع سال تحصیلی جدید، در یو تی دی باشم. باید خودم رو آماده اش بکنم . اولین روز ام و اولین کلاسم رو در یو تی دی جشن بگیرم. هر چند که گرونترین دانشگاهی است که تا حالا رفتم اما حتما می ارزه. 


تا پایان این سال باید چهل درصد از قیمت مجموعی خونه رو پرداخته باشم! یعنی سال دیگه این موقعها من باید کمتر از 60 درصد از پول خونه رو بدهکار باشم. این هدف خیلی سخت است اما باید بتونم و براش برنامه ریزی هم کردم و نیاز داره که بیشتر روش کار کنم تا این عدد رو محقق کنم. 


یکی از مهمترین کارهای اداری ام در این سال اتفاق میفته. باید براش آماده باشم. امروز از یکی از دوستهام اطلاعات خوبی در این مورد گرفتم. 

در بستر

خدایا

این دیگه چه وضعیته من دارم نزدیک عیدی.