وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

تشویق کردن

شما هم مثل من به بعضی از وبلاگها روزانه سر میزنید تا آمار بازدیدکنندگانشون بالا بره بلکه تشویق بشند پست جدید بزارند یا فقط من اینطوریم؟

بی بی سی مرموز

چند روز پیش در یکی از برنامه های بی بی سی مصاحبه ای داشتند با خانم جنیفر گراوت که یک خانم جوان آمریکایی بود. این خانم علاقه شدیدی به رومی (مولانا) و اشعارش داشت زبان فارسی را یاد گرفته بود و خیلی مسلط و با صوت قرآن را تلاوت میکرد. 

البته این خانم به زبان انگلیسی جواب سوالها را میداد و یک مترجم جوابهای او را ترجمه میکرد 

در کل برای من خیلی متعجب کننده بود که رسانه ای مثل بی بی سی دارد این کار را انجام میدهد و حاضر شده یک نفر در برنامه شان بیاید و قرآن را تلاوت کند. البته سوالهایی که مجری برنامه میکرد خیلی جهت دار و به قولی از دل خیلی از پرسشگران مخالف ایشان بود اما جالب این بود که ایشان با لبخند و خیلی منطقی جوابهای ایشان را میداد. 

نکته اصلی این مصاحبه برای من قسمت نظراتش در فیسبوک بود. 

90 درصد ایرانی هایی که کامنت گذاشته بودند به نحوی کاملاً مخالف مسلمان شدن این خانم بودند و نفرت و کینه از کامنتهایشان دیده میشد و 90 درصد افغان ها هم بخاطر اینکه ایشان رومی را شاعری اهل ایران (شاید همان ایران امروزی) خوانده شده بود ناراحت بودند و مدام در حال تذکر دادن بودند که اینطور نیست. 

عده خیلی کمی هم به اصل خبر توجه داشتند. 

بعد از دیدن کامنتها متوجه شدم بی بی سی چقدر راحت با یک خبر هدفدار تونست عمق فاجعه و اختلاف را نشان بده. شاید هم چند سال بعد موضوع خبرش دوباره این خانم باشد و با این تفاوت که اینبار ایشان سناریوی جدیدتری دارند. 

گفتم بی بی سی چون در مقایسه با خبرگزاری های غربی دیگه خیلی حرفه ای تر عمل میکنه. کسی که دیگه از رادیو آمریکا و دویچه وله و رادیو فردا و منو تو توقع بیطرفی نداره.

به هر حال به آب زیر کاه بودن این بی بی سی بیشتر پی بردم. در ظاهر فکر میکنی چقدر سعی میکنند حرفه ای و بیطرفانه عمل کنند اما میبینی هدفشان از کارهایشان چیز دیگری است و روی دیگر واقعیتشان همیشه پوشیده است. 

آدمهای دو رو همیشه همینطوری اند یک طرف ظاهرشان انسان مهربان و خیرخواه و همیشه دلسوز و طرف دیگر آدمی که مدام برای نفع شخصی خودش کار میکند.

اشتباه پشت اشتباه!

گاهی آدم یک کار اشتباهی میکنه که بعدش مجبوره چند کلی وقت و انرژی اش رو هدر بده و یا اصلا بهش تن بده! 


تن دادن من به این دوره آموزشی بیمه بیکاری یکی از اونها هست! داشتم قشنگ از زندگی ام لذت میبردم و پول بیمه بیکاری ام رو که اتفاقا بد هم نبود رو میگرفتم که به سرم زد برای این دوره اقدام کنم و بعدش به اصلاح سر کار برم. اصلا نه بدنم و نه روحیه ام برای این کار آماده نیست. هر روز حتی روزهای یکشنبه هم آموزش دارند. 


من مطمئنم اینا خودشون هم نمیدونند دارند چیکار میکنند و به شدت گیج و کلافه هستند آخه مگه میشه اون حجم زیاد از اطلاعات رو در یک هفته و روزی هشت ساعت به مردم یاد بدید و بعد توقع داشته باشید کسی یاد بگیره و سریع دست به کار بشه؟


یه کم در مورد کار بگم 

باورتون میشه که در کشوری که مهد تکنولوژی کامپیوتری هست. جایی که همه زبانهای برنامه نویسی در آن بوجود آمده و هنوز هم غولهای تکنولوژی از آی بی ام و مایکروسافت و اپل و گوگل و آمازون و کلی ابر شرکت در آن هست در ایالتی که یکی از سمبلهای بزرگ اون کشور هست مثل نیویورک هنوز هم از زبان برنامه نویسی کوبول در ادارات دولتی شون استفاده میکنند ؟؟؟

برنامه ای که 40 سال پیش نوشته شده و چند بار آپدیت شده! 

یعنی حتی از زبان قدیمی سی پلاس پلاس هم استفاده نکردند! زمانی که من دبیرستان بودم اسم این زبان کوبول رو به عنوان یکی از زبانهای قدیمی برنامه نویسی شنیده بودم! 

واقعا چرا؟؟؟؟

با خودم که فکر کردم جوابش رو اینطوری به خودم دادم شاید چون این برنامه ها هم قدیمی و هم نوشتنش فوق العاده سخت هست دیگه کسی نیست که اونها رو بلد باشه. خداییش دیگه جایی هست که کوبول یاد بده؟ اینطوری هک کردن این برنامه هم خیلی اعصاب و وقت و مهارت میخواد. آخه یه برنامه قدیمی دیگه اون قدر امکانات نداره که بشه ازش نقطه ضعف در آورد و راحت تر میشه ازش حفاظت کرد. 

نکته بعدی که به نظرم اومد این بود از اونجایی که این برنامه کامپایلر آنچنانی نمیخواد پس خیلی خیلی سریعتر اجرا میشه و این سرعت رو در پردازش اطلاعات واقعا حس میکردم یعنی در مبحث بیگ دیتا واقعا خیلی بهتر عمل میکنند


شدیم عین آدمهای 40 سال پیش با کیبورد همه اموراتمون رو انجام میدیم و یک صفحه سیاه زشت دائم جلو ما هست کار من پردازش و وارد کردن اطلاعات و نتیجه گیری هست! یک کار خیلی بیخودکه میتونستند برنامه اش رو بنویسند و اتوماتیک کارها رو انجام بده. و چون باید این کار را در خانه انجام بدی و روزهای اول هست و همه گیج و منگ هستند هیچ کس هم نیست که کمکت کنه. هیچ کس!!!

من هر روز در دوره های آموزشی حداقل چهل دقیقه اش رو خواب بودم!!!! یک ساعتش رو هم اصلا اهمیت نمیدادم کلا زمان مفید یادگیری ام یک یا دو ساعت در روز بود خیلی سخته آخه این 

خیلی کمر درد گرفتم این روزها و البته خسته! 


دل پر از این نژاد برتر آریایی


حدود دو هفته پیش با سریال نون خ آشنا شدم و راغب شدم تمام قسمتهای فصل دومش را ببینم. همین باعث شد که برم سراغ فصل اول این سریال و اون رو هم به طور کامل ببینم. هرچند سریالهای ایرانی و مخصوصا این چند سال کیفیت خودشون رو به شدت از دست دادند اما این سریال به نسبت بهتر و خوش ساخت تر بود و منم به سریال طنز معمولا نه نمیگم. 

خلاصه وقتی فصل اول این سریال رو نگاه میکردم دیدم چند جایی اشاره به مهاجرین افغانستانی هم در سریال داشت. نمیدونم چه اصراری هست که باید حتما مهاجران افغانستانی رو باید یک کارگر ساده و خیلی تحقیر آمیز نشون بدند. اصلاً اون قسمتهایی که با حضور چند کارگر ساده گذاشتند هیچ تاثیری در روند فیلم نداشت که باید حتما در متن فیلم میبود اما خواستند یه جوری عقده شخصی و تخریبشون رو در سریال به نمایش بزارند. 

============================================

دیروز در یکی از شبکه های خبری متوجه شدم که حدود 50 نفر که سعی داشتند به طور غیر قانونی ازمرز افغانستان بگذرند رو مرزبانها دستگیر کردند و بعد همه آنها را مجبور کردند که به قسمت عمیق رودخانه بپرند. جریان آب همه آنهارا با خودش برده و تا دیروز تونسته بودند جسد 7 نفر شان را پیدا کنند. 

زیر همون تیتر خبری خیلی از ایرانی ها هم کامنت گذاشته بودند که کار خوبی کردند چون آنها نباید به طور غیر قانونی وارد یک کشور بشوند. 

==========================================

هیچ موقع، در این مدت خیلی طولانی از سال 1383 تا حالا که وبلاگ داشتم هیچ وقت سعی نکردم از خاطرات بدی که بخاطر برخوردهای تبیعیض آمیز با خودم داشتم بنویسم. اما امروز فکر کردم کمی بنویسم شاید در آینده گذرم به این پست دوباره بخورد و یا کمی بیشترش کنم و یا کمی کمترش کنم و یا اصلا پاکش کنم. 

اینجا دو تا خاطره بدم  رو از زمانی که در ایران بودم مینویسم 

1- 

زمانی که تازه جوانتر شده بودم داشتم در خیابان راه میرفتم و همینطوری سر به زیر داشتم راه میرفتم که دیدم یک سرباز و یک آدم دیگه که لباس شخصی داشت من رو متوقف کردند و ازم خواستند که کارت شناسایی بهشون نشون بدم که دست بر قضا من هیچ وقت کارت شناسایی با خودم همراه نداشتم. و بالاجبار سوار یک اتوبوس شدم که همه آنهایی که کارت شناسایی نداشتند هم آنجا بودند. تنها کاری که تونستم این بود که یواشکی!! و دور از چشم آنها به شماره خانه مان زنگ زدم و گفتم منو گرفتند و الان هم اینجا هستم. چون بهم گفته بودند که تلفنم رو خاموش کنم. آن یکساعتی که در آن اتوبوس بودم واقعا در روحیه من تاثیر بدی گذاشت و کلاً شوکه شده بودم از اونهمه حرفهای رکیک و کتکهایی که میزدند و زورگویی هایی که میکردند (ببخشید بیشتر از این نمیتونم بازش کنم). 

خلاصه چون مدام در مسیر راه بهم پیام میدادند و منم آدرس میدادم (چون اتوبوس میرفت جاهای مختلف شهر برای چند دقیقه توقف میکرد تا پر بشه) بالاخره مادرم با تاکسی دربستی که گرفته بود اتوبوس رو متوقف کرد و با داد و بیداد و دعوا و نشون دادن کارت شناسایی و کارت دانشجویی ام منو از اتوبوس آورد بیرون!  ماشالله ننه 


2- 

زمانی بود که دیگه تصمیمم بزرگ زندگی ام رو گرفته بودم و میخواستم از ایران به افغانستان برم. طی یک ماجرایی که داستانش طولانیه در مسیری که راهی مشهد بودم و بعد از آنجا به طرف افغانستان در پلیس راه من رو متوقف کردند و اینبار دیگه خودم گفتم که هیچ کارت شناسایی ای ندارم و من را بردند به یک اردوگاه و بعد از آنجا به طرف مرز افغانستان. آنجا جایی بود که اون شوک روحی قبلی که در اتوبوس برام رخ داد مقابلش هیچی نبود. بیشتر از این توضیح نمیدم بابتش 


اینو هم بگم که من آدم نازک نارنجی ای نیستم تقریبا روز و هفته ای نبود که زخم زبان و گوشه کنایه از این و آن در مدتی که در ایران بودم نشنیده باشم. 


به هر حال همه اینها را گفتم ولی این را هم میخواهم بگویم که ایران زادگاه من است. در آنجا بزرگ شدم و درس خواندم و وارد زندگی ام شدم. بخش بزرگ، مهم، و شیرین زندگی من در ایران است. شاید علاقه و دلسوزی ای که برای ایران دارم اگر اندازه یک ایرانی نباشد کمتر هم نخواهد بود. ولی این را هم میدانم که این ذهنیت کلیشه ای از یک تبعه افغانستان  چه مهاجر در کشور خودشان باشد و چه اصلا مهاجر نباشد و چه جای دیگری باشد را همیشه دارند و هیچ استثنایی را تا حالا ندیدم .

آقا حقیقته دیگه الکی نزنید زیرش . از بدترین حالتش که میان جلو خودم بهم میگن و بهترین حالتش که میگن آخی شما خیلی آدمهای خوب و زحمتکشی هستید. 

برای همین تعداد دوستان صد در صد ایرانی من اندازه انگشتان یک دست هم نیست. چون همیشه این ذهنیت منفی و تحقیر آمیز رو دارند. همین وبلاگ رو دو بار آدرسش رو عوض کردم خیلی ها را از قسمت پیوندها پاک کردم چون نمیخواستم باهاشون دیگه صمیمی بشم وقتی که میفهمند از افغانستان هستم شروع میکنند احتیاط کردن و به قول خودشان زرنگی کردن.

 برای من کسی که ذره ای خودش را بهتر از من بداند در حالی که نیست و بخواهد طوری با من برخورد کند که احساس زرنگی کند، اون شخص یا بلاک شده یا مثل خودش باهاش رفتار شده. جدا از هرگونه تفکر و نژاد و جنسیتی که داشته باشه.  

متاسفانه به جز عشق و علاقه ای که به زادگاهم داشتم، زندگی  با مردمان نژاد برترش را هم تجربه کردم! 

ماه رحمت

خدا را شکر 

این ماه رمضان، همیشه ماه رحمت بوده. حالا مخصوصا وقتی که با اردیبهشت هم عجین بشه. 

الناز گلرخ تینک میکند

امروز بعد از کلاس آموزشی که داشتم بنا به اصرار خیلی از صفحات مجازی رفتم این آهنگ الناز گلرخ و شوهرش حمید فدایی به اسم "جاست فالو می"  رو گوش دادم. 

داشتم فکر میکردم بعد اینهمه اتفاق وحشتناک اوضاع کم کم بهتر میشه تا اینکه این ویدیو رو دیدم! 

هر چند که بابت گوش دادن این آهنگ فاخر پولی ندادم اما همش حس میکردم باید یه پولی هم بگیرم .!

آخه خانم نمیشد تو این دوران قرنطینه شما هم تو خونه همون کیک تون رو درست میکردید و آهنگ نمیخوندید؟

خداییش اصلاً تینک نمیکردم اینقدرخوب باشی! 

یک ساعت تینک از هزار سال عبادت بهتر است. شهرداری تهران

باز خدا رو شکر خارجیها اون قسمت فارسیشو نمیفهمن وگرنه اونو چطور جمعش میکردیم 


یعنی مدتها بود اینقدر نخندیده بودم . خداییش دمت گرم 

tomorrow

و فردا .... 

روز دیگری و آغاز دیگری است! 

به پیش .....

هدر وبلاگم

راستی این عکسی که من  گذاشتم هدر وبلاگم حالا جزو یکی از هدر های پیش فرض بلاگ اسکای شده ها! 

اینها بهم بدهکارند بابت این موضوع! 

واقعه طبس

امروز در اخبار دیدم که درست 40 سال پیش واقعه طبس رخ داده و برای همین کنجکاو شدم که داستان دقیق و کامل این واقعه رو پیدا کنم. باورم نمیشد که ویدیوهای ایرانی هم خیلی قدیمی و هم خیلی بی کیفیت بودند در این زمینه و اصلاً یک ویدیو کامل و مستند خوب پیدا نمیشد! 

چند ویدیو البته دیدم که به سبک اون زمان ها درست شده بود که وسطش سخنهای امام و دیگر رهبران هم توش بود. 

رفتم سراغ طرف دیگر ماجرا و البته آمریکاییها ویدیو ها و مستندهایی که درست کرده بودند بیشتر به روزتر و خبری تر بود ولی کاملا واضح بود که بعضی از حقایق رو پوشش نداده بودند . چند نکته از این چند تا مستند کوتاه که نهایتا 20 دقیقه ای بود برداشت کردم 


- نیروهای دلتا فورس که اینقدر تبلیغ ازشون میشه و همه میگن چقدر خفن هستند تو این عملیات نجات گروگانهای آمریکایی بودند! که همونها هم گند زدند 

- قرار بوده  از ورزشگاه آزادی برای فرودگاه هلیکوپترها استفاده بشه! 

- بیش از صد بار عملیات حمله رو تمرین کرده بودند و با اطلاعاتی که از آشپز سفارت بدست آورده بودند فهمیدند که گروگانها دقیقا کجاو در کدام ساختمان مستقر هستند 

- از قبل هماهنگی شده بوده که برای نیروها در نزدیکی قم کامیون آماده کنند تا برند به طرف تهران 

- بهشون گفته بودند که اگر کمتر از 6 هلیکوپتر باقی موند عملیات لغو میشه که همین طور هم شد 

- بعد از اینکه یک هواپیما به هلیکوپتر در صحرا برخورد میکنه یکی از هواپیماهای ترابری هم آسیب میبینه و باوجود همین آسیب دیدگی مجبور میشن هواپیما رو بلند کنند و نیروها رو تخلیه کنند که آمریکایی ها میگند این پرواز با وجود اون آسیبی که به بال رسیده بود در زمان خودش خیلی بی نظیر بوده 

- طوفان شن رو آمریکایی ها خیلی بهتر و البته وحشتناکتر توصیف کرده بودند اسم این طوفان را حبوب گذاشتند و عامل اصلی شکست این عملیات بوده- هر چند که کارشناسان پیش بینی هوای صاف کرده بودند اما این حبوب مثل این قابل پیش بینی نبوده و باعث شده 80 دقیقه دیرتر از قرار به محل برسند. خلبانها میگفتند بیشتر از صد متر جلوتر رو نمیدیدند و این واقعا برای یک خلبان وحشتناک هست. 

- موضوع اتوبوس مردم عادی و کامیونی که از جاده ای در نزدیکی هواپیماها و هلیکوپترها  رد میشده رو آمریکایی ها کاملا سانسور کرده بودند و حتی اشاره ای هم بهش نکرده بودند در حالیکه ایرانی ها به شدت و با آب و تاب به این موضوع پرداختند 

- اما بعد از فرار نیروهای آمریکایی و باقی گذاشتن هلیکوپترهایشان باز هم ایرانی ها گند زدند و به نیروهای خودی شان که مشغول بررسی هلیکوپترها بودند شلیک کردند و تمام هلیکوپترها را خاک یکسان کردند و کار آمریکا را حداقل از این نظر که به تکنولوژی شون دست پیدا کنند آسان تر کردند. فرمانده سپاه منطقه هم بخاطر همین موضوع کشته شد. 

بیکار شدن در خارج

 با این شیوع بیماری ویروس کرونا خیلی ها مثل خودم از کار بیکار شدند. من بعد از سالها این اتفاق برام افتاد بار قبلش زمانی بود که تازه به این کشور مهاجرت کرده بودم و بعنوان یک مهاجر تازه وارد و هیچی ندان اون موقع دنبال کار بودم. یادم هست دنبال ساده ترین کارها بودم چون یک تازه وارد دیگه چیزی برای از دست دادن نداره. اون موقع من صفر صفر بودم . نه خونه نه ماشینی و حساب بانکی و نه هیچ چیز دیگه ای داشتم. همه چیز برام تازگی داشت و برای همین تقریبا از شرایطی که داشتم راضی بودم و از زندگی در حدی که میرفتم یه فروشگاه معمولی و کلی عکس میگرفتم لذت میبردم!! 

ولی بیکاری الان در زمانی رخ داده که من به شدت درگیر این سیستم کاپیتالیستی اینجا بودم و هزار جور قسط و بیمه و دلمشغولی های ریز و درشت برای خودم درست کردم. میخوام بعضی از تجربه هام رو در این شرایط برای کسانی مثل من هست بگم. 

اولین کاری که بعد از اینکه فهمیدید کار رو از دست دادید و به این زودی ها قرار نیست کار جدید پیدا کنید این هست که سریع همه قسط ها و بدهی ها رو پرداخت کنید. مثلا برای من مبلمان و کامپیوتر و تختخواب رو قسطی خریده بودم حساب اینها رو در اولین فرصت صفر کردم که بعدا دست و پاگیرم نشند و در ضمن قسط خونه هم دارم ولی چون مبلغ این بالاتر از توانم بود سعی کردم قسط سه ماه رو پیش پیش پرداخت کنم که تا اون موقع خیالم راحت باشه. بعد از اون پرداخت قبض ها بود که سعی کردم یک یا دو ماه رو حداقل پرداخت کنم البته با این کارها حساب بانکی ام تقریبا نزدیک به صفر شد. در حدی که برای خورد و خوراک چیزی باقی نموند. 

اما تجربه ثابت کرده که وقتی جا و مکانت جور باشه پیدا کردن خورد و خوراک راحته. اینقدر اینجا سازمانهای دولتی و خیریه هستند که این چیزها رو ساپورت کنند . خوشبختانه کامیونیتی مسلمانها در این مورد خیلی کمکم کردند و به طور ناشناس اندازه یک ماه برام مواد غذایی آوردند و بعد از دو سه هفته کم کم کمکهای دولتی که فقط برای یکبار بود هم رسید و بعد از اون بیمه بیکاری هم رسید. من خیلی راحت بهشون میگفتم که برید حساب بانکی ام رو ببینید من چیزی ندارم و خیلی راحتتر میتونستم قانع شون کنم که این بیمه شامل ام بشه . خوشبختانه پرداخت دوم بیمه بیکاری شامل کمکهای اظطراری این دوره هم شد و مبلغش خیلی بیشتر شد. حالا از نظر مواد غذایی راحت تا چند ماه تامین هستم حتی میتونم دو ماه دیگه اضافه تر قسط خونه رو که از همه مهمتر و البته بیشتر هست رو پرداخت کنم. 

کار دیگه ای که کردم هم این بود تمام لوازم خانه ام رو همون اوایل مرور کردم و دیدم تعدادی از اونها رو الان نیاز ندارم و آنلاین همه رو فروختم و پولهاشون رو نقد پیش خودم نگه داشتم برای روزهای مبادا! 

خداییش من خیلی حرص این مال دنیا رو میخورم . خیلی خیلی زیاد 


این روزها علاوه بر جستجوی کار به صورت آنلاین که معمولا نتیجه ای ندارد، دنبال درسهای خودم و آموزش های بیشتر هستم. خوشبختانه خیلی از سایتها که قبلا پولکی بود الان آموزشها رایگان شده و باید از این فرصت استفاده رو کرد

اما حالا من حال من خیلی بهتر هست به بهتر شدن اوضاع به شدت امیدوار هستم و میدونم که همه چیز خوبتر خواهد شد. 

خدایا شکرت