وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

سونیک

امروز فیلم سونیک قسمت اولش رو دیدم محصول سال 2020  قسمت دوم رو هم دانلود کردم. کسی که تو بچگی اش با کنسول سگا بازی کرده باشه و تقریبا هشتاد درصد پول تو جیبی هاش رو تو گیم نت که اون زمان تو ویدیو کلوپ بود خرج کرده باشه حتما با بازی سونیک آشنا هست و حداقل یک بار بازیش کرده! 

یعنی اینقدر زندگی سر آدم رو شلوغ میکنه که نمیتونه یه فیلم رو که دو سال قرار بود ببینم رو الان دارم میبینم. 

بعضی فیلمها رو من تعجب میکنم که چرا حالا یادشون افتاده بسازند! چرا اینا رو همون موقع که ما بچه بودیم نساختند! والا!

فیلمش قشنگ بود یعنی بیشتر بچه گانه و جذاب و فانتزی بود قرار هم نبود فیلم مفهومی و پیام دار باشه اصلا چرا باید فیلمها همش توش پیام باشه میخواهیم یه فیلم ببینیم که فقط سرگرم کنه! 

یکی از بهترین انتخابهای کارگردان این فیلم انتخاب جیم کری هست! یعنی این بشر اصلاً ساخته شده برای نقش های عجیب و غریب مخصوصا با چاشنی طنز. 

من یک فیلم دیگه هم با بازی جیم کری رو امسال  دیده بودم به اسم درخشش ابدی یک ذهن پاک که یعنی باید بگم واو! چه فیلمی و چه بازی ای! من این فیلم رو تجزیه و تحلیل کرده بودم از نظر روانشناسی که استادم حتی بهم نمره اضافی هم داد چون خیلی خفن فیلم رو تحلیل کرده بودم! (تعریف از خود دیگه!)

من هنوز نتونستم زبان اصلی ببینم و دوبله فارسی اش رو دیدم اما یه جا جیم کری گفت "این یک قدم کوچک برای بشریت و یک قدم بزرگ برای من هست" رو مطمئنم خیلی از فارسی زبان ها منظورش رو نفهمیدن ولی خیلی طنز بود و ورژن زبان اصلی اش حتما خیلی ریزه کاری های طنزی داشته که نمیشده با ترجمه انتقال داده بشه. 

مثلاً آخر فیلم هم کارت هدیه الیو گاردن هم یک جوک بین آمریکایی ها است که وقتی خوب نگاهش کنی میبینی 50 دلاری هم هست این اصلا به زبان فارسی بار طنزش منتقل نشد. 

در کل از اون فیلمها بود که هم مار رو برد به یاد قدیمها و هم قشنگ بود و میشد بشینی کنار بچه ات نگاه کنی و لذت ببری. ای خدا من که بچه ندارم. 

پلیس آهنی

امروز که داشتم تو یوتیوب میچرخیدم که فیلم جدید ببینم که ناگهان چشمم به فیلم پلیس آهنی افتاد.این فیلم سینمایی رو شاید در اون سال 1999 تمام ایران دیده بودش که در نوروز از شبکه 3 پخش کرده بودنش. 

برای من جالب بود که اون زمان که ما پلیس آهنی رو میدیدم و به انگلیسی کلمه روبوکاپ رو در تلویزیون میدیدیم چقدر فکر میکردم فیلم جالب و جدیدی هست! اما اون قسمت (فکر کنم تنها قسمتی که در تلویزیون پخش شد) محصول سال 1987 بوده!! و در زمانی که ما تماشا میکردیم و به به و چه چه میکردیم 13 سال از ساختش گذشته بوده! و حتی چهار سال از قسمت سوم این فیلم هم گذشته بود! 

خداییش اون زمان چقدر عقب بودیم از جهان 

و یک نکته دیگه 

من اون زمان که بچه بودم و تماشا میکردم هیچ وقت باورم نمیشد که اون ساختمان شهرداری دیترویت و مقر او سی پی  توی این فیلم رو از نزدیک ببینم و برای جشن سال نو 2018 و آتش بازی های اون شب ماشینم رو درست کنارش (غیر قانونی) پارک کنم!!! 

و البته فهمیدم که اون ساختمان اصلا اصلا در دیترویت نبوده! 

ثبت با سند برابر است

امروز فیلم ثبت با سند برابر است را دیدم. فیلم جالبی بود ولی خیلی ضدحالی داشت و نمیشد این فیلم رو به عنوان یک فیلم کمدی صد در صد شناخت. 

چند تا دوست یه باغ میخرند و شرط میزارند هر کس آخرین نفری بود که مجرد میماند سند شش دانگ باغ به نام او باشد. 

واقعیتهای زیادی در این فیلم دیده میشد. این که دوستها زیرآب همدیگه رو میزنند و سر همدیگه رو کلاه میزارند تا اون یکی عروسی کنه به نظرم در دنیای واقعی هم وجود داره. 

شاهین که هشت سال خارج از کشور بود به ایران برمیگرده و کم کم بعد از مدتی عاشق مهشید میشه. و کار تا جایی پیش میره که مهشید رو راضی میکنه که بیاد خواستگاریش و باهم عقد کنند. 

این بزرگترین اشتباه شاهین بود که عاشق مهشید شده بود. چون مهشید هم آخرش هم سر او و هم سر همه رفیقهاش کلاه گذاشت و باغ رو بالا کشید. 

من اینجاش رو با نویسنده این فیلم موافقم. یک مرد هیچ وقت نمیتونه یک زن رو کامل بشناسه و اون همیشه از زیبایی و جذابیت زنانه اش استفاده میکنه و مرد رو جادوی خودش میکنه و قبل از اینکه مرد بفهمه ضربه خودش رو میزنه! دقیقا مثل همین فیلم اون مهشید زیبا میتونه خیلی بی رحم و بی احساس باشه. 


عشقولانس ، هالووین، تجربه کاری، کارت هدیه، خسته

دیروز کمی وقت داشتم و بعد از مدتها تلویزیون رو روشن کردم تا فیلمی ببینم . همین طوری شانسی فیلم عشقولانس رو انتخاب کردم. شاید بخاطر بازیگرهای معروفی که توش بازی میکردند مثل سحر قریشی اکبر عبدی علی صادقی و چند تا دیگه. 

فیلم خوب شروع شد و همانطوری که من میخواستم. یک فیلم کمدی و طنز گونه. داستان فیلم رو نمیگم. اما 99 درصد فیلمهای ایرانی که خوب شروع میشه خیلی بد و افتضاح تموم میشه. 

خب آخه چرا؟ نیم ساعت آخر فیلم دیگه رسماً از حالت طنز دراومد و عشقی دراماتیک شد و دیگه خیلی کسالت آور و بی معنی تموم شد! 

میگن مار از پونه بدش میومد در لونه اش سبز شد. من هیچ وقت سعی نمیکنم فیلم عشقی و غمگین ببینم بعد این فیلم هم آخرش اونطوری با تصوف و عرفان و فلسفه بازی تموم شد. 

اصلاً توصیه نمیشود که این فیلم رو ببینید خطر درگیر شدن با احساسات درونی خودتون به شدت درش وجود داره! 

--- 

شما هالووین رو که میدونید چیه؟

یک روزی هست در همین ماه میلادی اکتبر که البته مردمهای کشورهای خارجی سعی میکنند لباسهای ترسناک بپوشند و دکور خونه شون رو ترسناک کنند. 

بعد این همسایه دیوار به دیوار و در به در ما که پدر و مادرش مسلمان (از نوع معتقد رادیکالش!) هم هستند برداشته یه مجسمه یه جسد رو کنار در خونه اش گذاشته که هر وقت مخصوصاً شبها میبینمش برای یک لحظه از ترس قلبم می ایسته.

خواستم عکسش رو بزارم اینجا تا شما هم در این ترس با من شریک بشید ولی بنا به مشکلات فنی پیش آمده اینکار صورت نگرفته! 

 خب یعنی چی؟ یه جایی میزاشتیش که اینقدر تو چشم من نباشه. 

بهش پیام دادم بابا این چیه اینجا گذاشتی. امروز اومد در خونه مون رو زد. تا در رو باز کردم از خودش بیشتر از اون مجسمه ترسیدم! این چه تیپیه زدی بابا اصلاً چرا اینقدر جوگیر میشی؟ میگه این گریم رو الان زدم هفته بعد یه جا دعوتم هالووین پارتیه ببین خوبه یا نه! میگم حالا اصلا کو تا هالووین. 

بعد از معذرت خواهی و اینکه برش میدارم و بهم گفت که امسال میخوام خودم رو برای ریاست این مجتمعی که توش زندگی میکنیم کاندید کنم . آیا بهم رأی میدی؟ منم در حالیکه روم رو اون بر گرفته بودم تا گریم وحشتناکش رو نبینم گفتم حالا شما برو انتخابات برای رئیس جدید یک ماه دیگه است من اگه تا اون موقع از وحشت نمردم بهت رأی میدم. 

---

 در این مدت سالهایی که در زندگی ام در شغلهای مختلف با مسئولیتهای مختلف کار کردم به یک نکته رسیدم. گاهی اوقات لازم نیست به درخواست رئیست جواب مثبت بدی و از وقت و زندگی ات بزنی بری سر کار! 

الان دو هفته پشت سر همه که رئیس در روز آخر هفته که تعطیل هستیم زنگ میزنه بیا شرکت که یه کار اورژانسی پیش اومده. خب من چرا و به چه دلیل این گوشی رو خاموش نمیکنم؟

---

راستی اون کارت هدیه ای رو که هفته قبل گرفته بودم رو امروز رفتم یه کافی شاپ و یک فروند کاپوچینو و با یک رأس کیک زعفرانی زدم به بدن و بسی خشنود گشتم از این وعده رایگان! 

یک عادت بدی من دارم هر وقت میرم فروشگاهی و فروشنده میگه چی میخواهی باید سریع بگم و بهش نگم صبر کن ببینم اصلاً چی داری یا بزار فکر کنم! همین که وارد کافی شاپ شدم صندوقداره گفت بفرمایید و من اولین کلمه ای که به ذهنم اومد کاپوچینو بود بعدش سایزش رو متوسط انتخاب کردم  و با اشاره به کیک ها گفتم یه دونه از اونها هم لدفن! 

بعد از نوش جان کردن یادم آمد که من اصلاً اومده بودم که هات چاکلت بخورم نه کاپوچینو! 

دیدم هم موجودی کارت و هم ظرفیت شکم گنجایش یک سفارش دیگر رو ندارد بنابراین همانطوری که خوشحال و خندان بودم از کافی شاپ به بیرون جهیدم! 

---

اگه بدونید چقدر این روزها خسته ام! 

روزی شش ساعت خوابیدن دیگه کاملاً برای بدنم عادی شده و اگر خودم هم بخوام هم نمیتونم هشت ساعت بخوابم! 

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


مسافر - هاتف

به سفارش یکی از عزیزان فیلم مسافر از  آقای هاتف رو دیدم. 

اصولاً من هیچ وقت فیلم عشقی نمیبینم! ولی خب اینبار نشستم و تماشا کردم. 

قبل از تماشا با خودم جلیقه نجات شنا آورده بودم تا در قسمتهای آبکی این فیلم غرق نشم. اما خوشبختانه نیازی بهش نبود چون هم من قدم بلنده و هم ارتفاع آب زیاد نبود! 

فیلم سعی کرده بود خیلی خوب آمریکا رو به نمایش بزاره، هتل دابل تری هیلتون که از هتل های زنجیره ای معروف هست، استارباکس که کافی شاپ دانشجو ها است و مراکز خرید بزرگ که به مال معروف هستند. با راننده تاکسی بودن علی و جاهایی که با مشتری های مختلف سر و کله میزد لحظاتی خودم رو احساس میکردم چون خودم هم زمانی برای مدتی خیلی کوتاه راننده تاکسی بودم و میدونم سر و کله زدن با مسافر ها چقدر سخته. 

دختر این فیلم هم از ایران به آمریکا در جستجوی شوهرش آمده بود که چندین ماه بود هیچ نشانی و پیامی از او نداشت. چیزی که من برداشت کردم این بود که این خانم لابد خیلی پولدار بوده. چون هم همش در هتل های گرانقیمت شبی 200 تا 400 دلاری اقامت داشته و هم فرت و فرت میرفته از مراکز خرید لباسهای چند صد دلاری خرید میکرده! خب اگر شما هم چنین آرزویی دارید باید حداقل چند هزار دلار برای خرج کردن داشته باشید. (دلار رو که میدونید چنده! ). نکته دیگه ای که تو چشمم میزد این بود که هر چه از فیلم بیشتر میگذشت دختره بیشتر بی حجاب تر و لخت تر میشد! (استغفرالله) . 

البته این آقای هاتف که همش منو به یاد زنگ هندسه و کلاس درس و اون خانم همکلاسیش میندازه بعضی جاهای فیلم حرفهای خوبی راجع به مردمانی که خارج از کشور و بخصوص در آمریکا زندگی میکنند به زبان آورد. از مشغله کاری بیش از حد تا حدی که یازده سال بود به ساحل نرفته بود درحالیکه ساحل نزدیک خونه اش بوده، شبها در کاناپه همدیگه خوابیدن و درس خواندن و سختی کشیدن های بیشمار. 

برای کسی که چند سال کلاس انگلیسی خونده هم ترجمه زیر نویس به انگلیسی این فیلم خیلی نزدیک به افتضاح بود! شاید مترجمش خواسته بوده که حس آبکی بودن فیلم رو تا حدی به خارجی ها هم انتقال بده. 

آخرهای این فیلم خیلی بهتر از فیلمهای دیگر ایرانی تمام شد و ما زیاد توی آب غوطه ور نموندیم. 

در کل به جز مواردی که گفتم از فیلم خوشم آمد. ولی دیگه فیلم عشقی نمیبینم!

امروز- تماشای فیلم

بالاخره روز موعود رسید! امروز یک قدم مهمی برداشتم که حدود سه سال بود روش برنامه ریزی کردم. بیشتر از بیست تا ورق امضا کردم! خدا کنه اونقدر زنده بمونم تا بتونم آخرش رو ببینم! 

روز کاری هم از شلوغ ترین روزهای خودش بود. چند تا فستیوال بازیهای کامپیوتری داره شروع میشه و این روزها ما فرصت سر خاروندن هم نداریم. خیلی از دستیار جدیدم این روزها سر کار کفری میشم. همش میخواد به من ثابت کنه که از من بهتره و لیاقتش رو داره تا سرپرست بخش بشه. اما همه میدونند این اتفاق نمیفته تا وقتی من اونجام. اون پیرمرد حتی نصف دانش کاری من رو هم نداره. 

آخر شب بعد از کارها و برنامه دلداری دوستم، خواستم بشینم بعد از چند هفته یک فیلم نگاه کنم. 

فیلم اکسیدان رو فکر کنم قبلاً تا وسطهاش دیده بودم ولی اینبار تا آخرش تماشا کردم. من اصولاً تو فیلمهای ایرانی فقط فیلم طنز نگاه میکنم.

فیلم جالبی بود و بعضی از اتفاقهاش واقعی بود. 

من خیلی از ایرانی ها رو دیدم که بخاطر ویزا گرفتن مجبور شده بودن دین خودشون رو تغییر بدند و یا بگن که ما گی هستیم. 

اون جایی که اون خانم پولدار که سگ داشت و عاشق این آقا شده بود هم جالبه. تقریباً بیشتر فیلمهای ایرانی یکی از سوژه هاشون همین هست. فیلم در کل خیلی بهتر از بعضی از فیلم های به شدت آبکی بود اما انگار باید همه فیلمهای طنز ایرانی یه جوری خیلی ضایع و آبکی باید تموم بشه. 

در کل اگه وقت داشتید برید ببینید اگه دیدید هم خوش بحالتون! 

مرسی عَه! 

آس و پاس

این روزها گاهی اگر کمی وقت اضافه داشته باشم به تماشای فیلم وقتم رو میگذرونم. 

این بار فیلم آس و پاس رو دیدم! یک فیلم کمدی که محمد رضا هدایتی، مهران غفوریان و از همه مهمتر سحر قریشی توش بازی میکردند. 

طبق معمول فیلمهای طنز اینجوری، کلاً داستان و فیلمنامه آبکی بود. درسته قراره که یک فیلم تخیلی باشه اما خب یه کم واقعی ترش میکدید خب! 

اما در کل از اون فیلمهایی بود که من مشکل پسند و به سختی خنده کن برای چند لحظه اش خنده ام گرفت. ای ول مهران غفوریان. 

این اولین فیلمی بود که از سحر قریشی رو میدیدم. چقدر ادا و اطفار در میاره ولی خداییش خیلی تو دل برو هست. من از همین الان طرفدارش شدم! این سایت و پیج هاش رو پیدا کنم برم فالو و لایک کنم! 

شما هم اگه این فیلم رو ندیدید دانلود کنید ببینید فیلم باحالی هست برای چند دقیقه لبخند به لبتون میاره.

نهنگ عنبر

در زمینه فیلم دیدن من همیشه عقبم. همیشه فیلمهایی که الان میبینم ممکنه چند سال پیش پخش شده باشند. امشب فیلم نهنگ عنبر به کارگردانی سامان مقدم و بازی رضا عطاران و مهناز افشار رو دیدم. 

چقدر داستان این فیلم برام واقعی بود، یه جورهایی (البته یه طور دیگه اش) این داستان عشقی خیلی برام آشنا است. 

حیف که نمیتونم بعضی چیزها رو حتی اینجا که کسی منو نمیشناسه هم بگم.