وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

وقتی یک معاون وزیر خارجه متخصص آمار میشود!

دیروز هنگامی که سر کار بودم مصاحبه آقای عراقچی را در مورد سیاست دولت ایران درباره مهاجرین افغانستانی را دیدم. شاید بتونم بگم تک تک جملات و آمارهایی که ایشان میداد حتی از نظر منطقی هم قابل باور نبود و قابل بحث. ثانیه ثانیه حرفهاش واقعیت نداشت چون همه اون آمارها رو من به نوعی از نزدیک احساس کرده بودم. یک احساس و درد کهنه از صحبتهای ایشان برام تازه شد. مدتی بود که با دوستان ایرانی ام اینجا و در فضای مجازی رابطه خیلی خوبی دارم و آنها و من همیشه احساس میکردیم که یکی هستیم و ایرانی و افغانستانی ندارد و در حقیقت خودم را تا حدی ایرانی میدانستم چون تمام خصوصیات و فرهنگهای ایرانی ها رو داشتم ولی حالا خیلی احساس بدی پیدا کردم و این جور موقع هاست که گاهی با خودم فکر میکنم من نباید هیچ وقت به خودم تلقین کنم که حتی یک درصد هم ایرانی هستم! برای اینکه از نظر آنها نیستم و نخواهم بود. من یک بیگانه هستم و این برخورد با بیگانه ها کاملاً هم معقول و منطقی است. 


احساس حسادتم وقتی عود میکنه که یک جوان چینی 19 ساله را که حدود شش سال است وارد کشور جدیدی شده را میبینم و وقتی ازش میپرسم که اهل کجایی؟ با همان لهجه مخصوص چینی ها که به زحمت میشد فهمید چی میگه میگه اهل همینجام من شش سال است که اینجام و حالا دیگه شهروند این کشور هستم!

در حالیکه بچه های افغانستانی که متولد ایران هستند و هرگز کشور افغانستان را ندیده اند حالا بزرگ شده اند ازدواج کردند و بچه های آنها دومین نسلی هستند که هیچ وقت افغانستان را ندیده اند ولی هنوزهم شهروند ایرانی محسوب نمیشوند! 


یک بخش سخنان ایشان خوب هم بود ایکاش مرزها را باز بگذارند و اجازه بدهند که این مهاجرینی که هرگز به عنوان شهروند شناخته نشدند از این کشور خارج بشوند و بروند. 

خدایا، چقدر خوب میشد الان پدر و مادر و خواهر و برادرانم پیش خودم و خارج از ایران میبودند. 



شروع کلاسها - تعمیرات -قبض وحشتناک برق - دل درد - تبعیض

به زودی کلاسهای جدیدم شروع میشه! 

فیزیک! ریاضیات گسسته! 

چقدر خوب بود این مدت که کلاس نداشتم. ولی به زودی طوفان شروع میشه. پس منتظر ناله ها و ننه من غریبم هایم باشید! 

===========================================================================================================================

سیستم تهویه هوای طبقه بالا دوباره خراب شد! تعمیر کردنش خیلی خرج برمیداره! بدون اون هم نمیشه! 

این سیستم سیم کشی این خونه خیلی قدیمی شده و باید آپدیت بشه. یه روزی باید درستش کنم! حالا کی رو نمیدونم ولی این از اون کارهایی هست که باید تا یک یا دو سال آینده حتما انجامش بدم.

خیلی عصبانی ام کرد ولی سعی میکنم که خودم رو کنترل کنم. این بار سومه. این بار مجبورم بعد از تعمیرش بیمه اش کنم و یه پولی ماهیانه بدم که حداقل از بابت تعمیرش راحت بشم. خدایا چرا این قدر بدبختی دارم من ؟

امروز نشستم سیفون دستشویی طبقه پایین رو درست کردم. از روز اولش هم بهتر فلش میزنه! خب این یکی اونقدرها خرج نداشت. طبقه بالا رو هم چند هفته پیش درست کردم.

از من به شما نصیحت، وقتی خونه یا آپارتمان میخرید، حداقل نوساخت بخرید. گرونتره و ممکنه مالیات بیشتری بدید ولی تا چند سال این دردسرها رو ندارید. 

==========================================================================================================================

خدایا این یکی رو دیگه کجای دلم بزارم! 

قبض برق این ماه، سه برابر همیشه اومده! خب چون از بس بخاری و تهویه هوا  رو روشن گذاشته بودم 

یه ضرر مالی دیگه به هزینه سنگین تعمیر تهویه هوای طبقه بالا اضافه شد! 

==============================================================================================================================

به این هارمونی بازگشت قهرمانانه دل دردم رو هم اضافه کنید! 

تقریباً هر چیزی میخورم بعدش دلم درد میگیره! 

باید برم عای دکتر رو ببینم و ایشان هم حتما آندوسکوپی تجویز میکنند! 

به اون هزینه های بالا، هزینه دکتر و درمان رو هم اضافه کنید! 

فعلاً تا اطلاع ثانوی من غلط بکنم چیز جدیدی بخرم (با وجود اینکه بعضی ها واقعاً باید بگیرم!) 

=============================================================================================================================

خب بعد از همه این حال و احوالات که انشالله تنم سالم باشه و پول چی چیه و خدا از این دست بدهد و از آن دست بگیرد و جریانات امتحان و مشیت الهی میرسم به موضوع اصلی این پستم. 

امروز پیامی از دوستم دریافت کردم مبنی بر شرکت کردن درکمپینی به نام "چرا من حق ندارم از کارت بانکی استفاده کنم". 

وقتی متن این پیام را خواندم  خیلی ناراحت شدم.

موضوع این بود که مهاجرین افغانستانی مقیم ایران حق استفاده از کارت بانکی ندارند! و برای همین موضوع کمپینی را درست کردند که اجازه استفاده از آن را به آنها بدهد. 

من با خودم هر چقدر فکر کردم دلیل قانع کننده ای پیدا نکردم که چرا یک مهاجر قانونی حق استفاده از این تسهیلات آنهم در دنیای دیجیتال امروزی را ندارد؟ 

اینکه فردی پول خود را در بانک بگذارد و به گردش مالی و اقتصادی کمک کند که خیلی خوب است. در ضمن چه خطری ممکن است جامعه را تهدید کند که یک فرد حساب بانکی داشته باشد و از کارت بانکی خودش استفاده کند؟ اون توهین و تحقیرهای همیشگی هم که آنها باعث انتقال بیماری  و بالا بردن نا امنی جامعه و پایین آوردن اشتغال که در این مورد داشتن کارت بانکی کارساز نیست و اصلاً ربطی هم نداره.

این موضوع روی احساسات من هم تاثیر میزاره. چون من خودم هم در یک خانواده مهاجر بزرگ شدم. در ایران متولد شدم همانجا بزرگ شدم و همانجا هم درس خواندم. اما این مسائل گاهی باعث میشه تا من بین خودم و دیگران همیشه یک فاصله بزرگ ببینم. گاهی زخم های بزرگ عاطفی ام هم خوردم در این رابطه خوردم. اگر همین دیدگاه و قانونهای عجیب نمیبود شاید الان من و او داشتیم در مورد اسم فرزند آینده مون بحث میکردیم. ولی خیلی راحت تفاوتها را بهانه کرد و رفت. 

 


حالا خورشید - پیام دوست

چقدر خوب، امروز یک خانم افغانستانی از مشهد برنده جایزه 5 میلیون تومانی برنامه تلویزیونی "حالا خورشید" شبکه سه شد. 

برخورد خوب و زیبای آقای رشید پور برای من واقعا قابل تحسین بود. 

تا جایی که یادم هست، صدا و سیما و برنامه هاش همیشه برخورد زشت و تحقیر آمیزی با مهاجرین افغانستانی داشتند. 

این رو من که در یک خانواده مهاجر بزرگ شدم خوب میدیدم و بعداً عواقبش و برخورد مردم رو هم در جامه هم میدیدم. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------




اگر ارزش تلفن همراهت صد میلیون هم باشه ، وقتی کسی که باید مسیج بزنه ، نمیزنه ، هیچ ارزشی نداره ...