وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

جلسه سالانه مجتمع

دیروز جلسه سالانه مجتمع بود و همه ساکنین در این جلسه شرکت داشتند تا هم از نحوه مخارج و مصارفی که در این یک سال شده آگاه بشند و هم ساکنین مشکلاتشون رو بازگو کنند تا راه کاری براش پیدا کنند. 

تقریبا به جز دو سه نفر دیگه هیچ کس رو تو اون جمع نمیشناختم! چقدر بده که در دنیای شلوغ امروزی ما همسایه های خودمون رو نمیشناسیم. تو نگاه اول همه آدمهای متشخصی معلوم میشدند. (خدا کنه)

خدایا چقدر مشکلات داشتیم ما نمیدونستیم! مجتمع ما یک مجتمع قدیمی است که حدود 70 واحد داره. یعنی ما 70 تا همسایه هستیم و هر ساختمان مشکل خودش رو داره. طبق قراری که داریم همه ما باید دیوار خونه ها مون یک رنگ باشه و سر همین انتخاب اینکه چه رنگی باشه کلی بحث کردیم. فندانسیون بعضی خونه ها، دیوارها، ناودون ها، لوله کشی و کلی دردسر دیگه که دونه دونه سرش بحث شد. و آخر سر اینکه پول شارژ چقدر بوده و ما چقدر حالا ذخیره پولی داریم برای موارد اورژانسی. 


===============================================================================

یادتون هست که گفته بودم این همسایه شیرین مغز ما هم میخواست خودش رو در این جلسه سالانه به عنوان کاندید ریاست مجتمع معرفی کنه؟

دو روز قبلش بهش پیام دادم تو رو خدا بیا این مجسمه ترسناکت رو بردار هالووین تموم شد. پیام داد باشه برمیدارم ولی یادت باشه به من رأی بدی. 

حالا اینها به کنار دیروز صبح چند تا پیام ترسناک که آدم قلبش از حرکت می ایسته فرستاده که بیا به من رأی بده.  همین پیامها رو به چند تا دیگه از همسایه ها هم فرستاده بود و اونها رو هم سکته داده بود. 

من فکر کنم این دختره یه مشکل روحی روانی شدیدی داره. خیلی سیگار میکشه. از شوهرش چند ساله که طلاق داده. کار نمیکنه و پدرش مخارجش رو معمولا میده.چند وقتی هم هست که یک دوست پسر جدید داره که مثل خودش سیگاری هست و اونم یه جورهایی تعطیله. موقعی که داشتم میرفتم جلسه تو راه دیدمش که مثل بید میلرزید و کاملاً هم عصبی بود.

 در هنگام جلسه هرچی اینطرف و اونطرف رو نگاه میکردم نمیدیدمش! با خودم میگفتم بابا این که میخواست خودشو کاندید کنه پس کجاست.

حدود چهل دقیقه بعد ازشروع جلسه یوهو این خانم در رو با ضربه شدیدی کوبید و اومد داخل طوری که همه صحبتها قطع شد و همه ما رو به اونطرف نگاهش کردیم. با کلی داد و بیداد و در حالی که صداش هم گرفته بود دو دقیقه با صدای بلند در حالی که تمام بدنش میلرزید فقط داد و بیداد کرد! فحش نمیداد ولی تن صدا خیلی بالا بود من که نزدیک بودم نفهمیدم دقیقاً منظورش چی بوده. 

ظاهراً قبل از رأی گیری ایشان رو سلب صلاحیت کردند چون مالک خانه نبوده و در حقیقت پدرش مالک اون خونه بوده و پدرش اون خونه رو به دخترش داده تا توش زندگی کنه ولی خونه به نام دخترش نیست! بنابراین ایشان نمیتونستند کاندید بشند!

خب رای گیری تموم شد و یک خانم پیر برنده شد. این خانم خیلی زرنگ، موذی، و آب زیر کاه تشریف دارند و با صحبتها و لابی گری های خودش تیر خلاص رو به خانم همسایه ما که عضو بورد تصمیم گیری هم بود زد و از اونجا هم اخراجش کردند. این مجتمع ما به یه آدم جوان و پرکار نیاز داره اما هیچ کس داوطلب نمیشد. 

در راه برگشت به خونه این خانم همسایه رو دیدم که جلو در پارکینگ خونه اش با دوست پسرش ایستاده بود. هر دو سیگار به دست و او داشت مدام گریه میکرد و یه چیزهایی زیر لب میگفت. همسایه اونطرفی هم  اومد و کلی سرش داد و بیداد کرد که بابا این چه حرکتی بود کردی هم آبروی خودت رو بردی و هم تو رو از بورد اخراج میکنند حالا. 

ولی خداییش اگه این زن همسایه ما رئیس میشد این مجتمع ما تبدیل میشد به کلبه وحشت! دیونه است این بخدا.