وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

پایان ماراتن جبر خطی- پیامهای فیسبوکی- فلش بکی به گذشته ام- کی بودم و کی هستم

بالاخره این درس جبر خطی هم با همه زحمات و مشقاتی که داشت تموم شد! نمره متوسطی گرفتم و راضی نبودم چون خیلی وقت و انرژی ام رو گرفته بود ولی به هر حال پاسش کردم. شاید اگر بگم سختترین روزهای سال 2018 و 2019 همین سه هفته بوده تاحالا. اشتباه بزرگی که کرده بودم این بود که این درس رو دست کم گرفته بودم و برای همین در ترم فشرده گرفتمش که در عرض یک ماه باید تمومش میکردم. خیلی درس سنگینی بود و همزمان فشار کاری هم در اوجش بود. اما بازم میگم. هر چی بود تموم شد رفت! حالا شد خاطره و تجربه! 


برای تقریبا یک هفته دیگه کاری با درس و مدرسه ندارم. 


----------------------------------------------------------------------------------------

تنها شبکه اجتماعی که من توش خیلی فعال هستم فیسبوک هست اما در این سه هفته اصلاً سراغش نرفته بودم، امروز پیامهای دوستان رو در این سه هفته داشتم میخوندم. یکی از دوستهام از یه شهر دیگه اومده بوده و یک روز قبل برگشتش میخواسته منو ببینه و گفته بوده فردا میام پیشت و منم چون پیام رو ندیده بودم ایشان هم فکر کردند که من نمیخوام ببینمشون و بیخیال شدند. حتما از دست من خیلی ناراحت شدند و مثل ببر زخمی منتظر انتقام. خب البته من تو شهر ایشان هیچ کاری ندارم که روزی گذارم به اونجا بخوره ولی باید از دلش در بیارم و توضیح بدم. 

---------------------------------------------------------------------------------------------

تو اون پیام ها، یه پیامی از یکی از اقوامم هم بود که ازم درخواست کمک مالی کرده بود. متن خیلی بلند بالایی نوشته بود وخیلی منو متأثر کرد واقعاً اگر شرایطش رو میداشتم ازش دریغ نباید بکنم. هر چند که هیچ وقت خاطره خوشی از پول قرض دادن مخصوصا به اقوامم نداشتم. تازه خانواده خودم باید همیشه در اولویت باشند. 

--------------------------------------------------------------------------------------------

امروز هارد اکسترنالم رو پیدا کردم، همه عکسهایی که داشتم از دوازده سال پیش تا حالا تو اون هارد هست. 

هی زندگی ، چی بودیم چی شدیم. 

من چند سال پیش یه آدمی بودم که از موقعیت اجتماعی خوبی که داشتم خیلی مغرور بودم. کسی بودم که خیلی ها آرزو داشتند باشند ولی ظرفیتش رو نداشتم و اون بالا دوام نیوردم. حالا بعد از چندین سال ترک تحصیل  در این سن دوباره از اول شروع کردم به درس خواندن. روزهای اول خیلی انگیزه داشتم ولی باز هم به مرور تمرکزم رو از دست دادم. 

خیلی اسیر روزمرگی شدم. بدجوری ............ 

عکسهام رو که مرور میکردم فهمیدم که چه آدم مغروری بودم که خیلی از اون آدمها رو از خودم طرد کردم و محلشون نزاشتم! تقریبا الان  به جز یکی دو نفر هیچ دوست حقیقی ای ندارم که بتونم برم پیششون و باهاشون دردل کنم! البته از نظر روابط اجتماعی و شخصیتی هنوز هم خیلی ها رو میشناسم و خیلی ها بهم احترام دارند ولی میدونم که دوست صمیمی ندارم.

خیلی عوض شدم در این سالها ........... 

برای همین امروز تصمیم