وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

چگونه با دوز دخترتان نیمه های شب چت کنید طوری که پدر و مادر و خانواده نفهمند!

عاغا از ما که گذشته، خواستیم این نکات و تکنیک ها رو به اون جوانهای 18 تا 25 ساله ای که درگیر این مسائل هستند بگم شاید کمکشون شد! 

البته این تکنیکها برای اون موقعیتهایی هست که ناچارا و بنا به اجبار در محیطی هستید که توی همان اتاق و یا سالن و یا نزدیکی اش چند نفر دیگه هم خوابیدند. مثلا تو خوابگاه دانشجویی یا وقتی تو مسافرت هستید.


1- نور صفحه گوشی خود را تا جایی که ممکن است کم کنید. حتی دو درصد نور هم در تاریکی شب و در زیر پتو جوابگو است و کارتان را راه میاندازد. بعضی جاها حتی با دیدن یک حرف یا دو حرف میتونید حدس بزنید چی نوشته شده. تم گوشی و برنامه ها رو هم کاملا روی دارک مود! 


2- اگر از کسانی هستید که در زیر پتو نمیتوانید نفس بکشید از قبل به فکر نصب یک هواکش مناسب باشید. فقط دقت کنید که این هواکش سیار باشد و فردا بدون اینکه کسی بفهمد جمعش کنید. بالاخره غواصی و تنفس در زیر پتو هم از مهارتهای لازم این کار است. دقت کنید که در این موارد نصب هواکش از نصب فیلتر شکن هم واجب تر است.


3- حتی الامکان یک بطری آب معدنی پر بابت اینکه هر وقت تشنه ات شد و یک بطری آب معدنی خالی جهت تخلیه در حالتهای اظطراری کنارتان باشد. فقط طوری باشه که جای بطری رو هم نصف شب توی تاریکی اشتباه نگیری که یه وقت از بطری که برای تخلیه استفاده میکردی برای آشامیدن استفاده کنی. مثلا یه سری نوک تیزی چیزی بهش بزن تا فرقش رو نصف شب بدونی و خدای نکرده نشه آن چیزی که نباید بشه. 


4- اگر ساعت دو نصفه شب زیدت گیر داده که باید ویس بفرستی. میتونی از این روش استفاده کنی که حرفت رو بزنی و بعدش طوری وانمود کنی که انگار تو خواب این حرفها رو زدی. سریع بعدش خر و پف کن که همه چیز عادی جلوه کنه. مثلا ایشان برای اولین بار یک عکس قدی به تمام معنی با تمام مخلفاتش فرستاده و شما مکلف هستید که ویس بفرستید بگید "جوووووونزززززز" سریع بعد از گفتن این ویس و ارسالش چند تا غلت بزنید و خر و پف کنید تا تابلو نشوید. به نظر من حتی برای محکم کاری میتونید یک باد معده ای هم رها کنید تا روند عادی سازی کامل شود


5- البته روش سنتی انداختن چند تا پتو روی هم و ساوند پروف کردن مکان زیرش هم جواب هست ولی گزارشات زیادی مبنی بر عوارض جانبی شامل تنگی نفس و آسم و حتی خفگی بر اثر گازهایی که خودتان تولید میکنید داشتیم که زیاد این مورد را توصیه نمیکنیم ولی اگر مجبور بودید و بعلت نبود امکانات چاره دیگری نداشتید همراه داشتن بوگیر و خوشبو کنند تا حدی میتونه شرایط رو قابل تحمل تر کنه برایتان. 


6- یکی از سختترین کارها فرستادن عکس سلفی در آن تاریکی شب است. میدانید که دوربین جلو فلش ندارد اما شما میتوانید با استفاده از دوربین عقب و داشتن تایمر از خودتان عکس بگیرید منتهی باید خودتان موقعیت دوربین را ثابت کنید. برای اینکه جای دوربین و نحوه گرفتنش رو در این شرایط بلد شوید چند تا عکس قلق گیری از خودتان با دوربین عقبی بگیرید. در عکسها سعی کنید عادی جلوه کنید و اصلا هم تابلو بازی در نیارید.  


7- با خواندن موارد بالا فکر میکنم داشتن یک جعبه یا کوله پشتی پر از وسایل اظطراری میتونه مفید باشه. این ابزارها ، بطری آب معدنی پر و خالی (بالا نحوه مصرف نوشته شده)، شارژر گوشی، هدفون گوشی، چراغ قوه! (بالاخره باید یه جاهایی رو بگردی اون زیر، سیستم تهویه هوای مطبوع سیار، صدا خفه کن! دستمال کاغذی! بوگیر و خوشبو کننده. 

چیپس

شاید ندونی .............

دیگه خیلی وقته چیپس نمیخورم! 

برنامه جوانان

امروز رفتم مسجد. دیر رسیدم و نماز تموم شده بود! به هر حال حداقلش به افطاری رسیدم. 

جمعیت مسجد ما تقریبا بیشترش بچه های پاکستانی و تعدادی عرب و افغانستانی و هندی هست. ایرانی ها البته درگیر برپایی تظاهرات و رژیم چنج شون هستند و وقت ندارند! و هر هفته دست از پا درازتر برمیگردند خونه شون. شاید این جمعه بچه شاه بیاید شاید! البته من یک پسر جوان ایرانی را چند وقت پیش دیده بودم که چقدر این پسر با معرفت و شیرین بود. امروز هم بهم زنگ زد و باهام احوالپرسی کرد. دمش گرم. خدا کنه همیشه همینطوری باشه آخه من تو زندگی ام از هر کی تعریف کردم بعدش پشیمونم کردند. 

خب داشتم میگفتم از اونجایی که جمعیت غالب پاکستانی هستند بنابراین روحانی مجلس هم از خودشونه و گاهی سوییچ میکنه به زبان اردو و ما مجبوریم بزنیم بیرون چون چیزی نمیفهمیم. افطاری هم که با شام یکجا میدند هم به سلیقه همین برادران تند و تیز و تلخ هست و من امشب مجبور بودم چند تا دستمال کاغذی با خودم بگیرم که اولش اشکهام رو پاک کنم بعدش هم کم کم دماغم رو! یه نگاه به سفره کردم دیدم همه غیر پاکستانی های یکی دو تا دستمال کاغذی کنارشونه! 

قراره چند شب افطاری رو ما تهیه کنیم و حتما اون روزها مصرف دستمال کاغذی کمتر خواهد بود. 

از همه اینها که بگذریم. امسال بعد از افطار یک برنامه ای هست به اسم برنامه جوانان که در یک اتاق مخصوص صورت میگیره و نود درصد شرکت کننده هاش جوانها و نوجوانها هستند. تعداد دخترها بیشتر از پسرها بود. منم رفتم شرکت کردم و خیلی برنامه خوبی بود. اونی که برنامه رو میگردوند هم جوان بود و ادبیات و دانش یک جوان امروزی رو داشت از بازی های کامپیوتری و شخصیتهای فیلم و اینا سر در میورد و کسی هم بوده که بزرگ شده همین جا بود و کاملا بدون لهجه هم صحبت میکرد. همه بچه ها باهاش کاملا اخت گرفته بودند و اینقدر درگیر کرده بود که اصلا نفهمیدم اون یک ساعت چطور گذشت.

این جور برنامه ها میتونه خیلی تاثیر گذار باشه مخصوصا برای بچه های که در محیط اینجا بزرگ شدند و نه در مدارس و نه در خانه آموزشی در مورد مسائل زندگی و اعتقادی ندارند. داشتم فکر میکردم چقدر خوب میبود عین همین برنامه رو به زبان فارسی میداشتیم. 

از این به بعد قرار گذاشتم هفته ای یکبار اینجا پست بزارم! البته اگر بتونم و تا زمانی که فیلترینگ باشه. همینکه راهی برای رفع فیلترینگ بیایم دیگه اینجا کمیاب میشم! حالا انتخاب دعاش با خودتون! 

ماه رمضان

ماه رمضان شد. امسال دعوا توی شهر ما سر اینکه چیکار کنیم زیاده! چقدر از این جو بدم میاد! همه سعی میکنند حرف خودشون رو و دیدگاه خودشون رو به کرسی بنشونند 

سال نو

نزدیک های لحظه سال تحویل آبجی زنگ زد بهم. بعد از این اغتشاشات، واتس آپ فیلتر شده و تا اونها زنگ نزنند من نمیتونم زنگ بزنم. خیلی وقت بود هم که زنگ نزده بودند و خیلی خوشحال شدم که دیدم تماس میگیرند. 

اینبار آبجی در کمال تعجب گفت که تماس رو تصویری اش کن، من همیشه نگران حجم اینترنت و فیلتر و مسائل اش بودم و وقتی تصویرش رو دیدم که لباس نو پوشیده و بچه ها هم اونجا بود مادرم و پدرم هم بود. 

خلاصه همینطوری اینقدری حرف زدیم تا اینکه خواهرزاده ام داد زد که سال تحویل شد و ما سال رو باهم تحویل کردیم. به حاجی گفتم که دعای سال تحویل رو بخونه و اون بلند میخوند و ما آمین میگفتیم. چقدر خوشحال بود حاجی و مادرم که من رو در تصویر میدیدند و با من صحبت میکردند. بعد که دعا تموم شد به حاجی گفتم که یکی از دعاها رو فراموش کرده و اون دوباره با تکرار خوند تا اینکه گفتم ببین این آخرش که حول حالنا الی احسن الحال هست رو نگفتی دیگه. همه خندیدند. خواهرزاده ام که ظاهرا حاجی و مادرم و مادرش و خاله اش همیشه بابت اشتباهاتش بهش سرکوفت میزدند انگاری خیلی خوشحال شد گفت وای ببین دایی اشتباه بابا بزرگ رو گرفت! البته فضا خیلی خانوادگی بود جدی نبود. 

امسال سفره هفت سین رو با سلیقه آبجی چیده بودند یه چیزهایی خریده بود که خودش هم نمیدونست کدومش کدومه! مثل نمیدونست کدومش سماق هست! گل اش رو میگفت ها! من گفتم مگه سماق از غوره انگور درست نمیشه؟ گفتند نه. ولی من یادم هست در کابل دیده بودم همه بجای سماق بهش میگفت پودر غوره انگور! خداییش اونی که من در تماس تصویری دیدم اصلا شبیه تصورات من راجع به سماق نبود. 

اون یکی خواهرزاده شیطونه تو خواب و بیداری تفنگ اسباب بازی اش رو همراهش داره همونی هم بود که من براش خریده بودم ولی با لباس های عیدی اش خوابش برده بود و خواهر بزرگترش با لگد و تشر بیدارش کرد که پاشو سال نو شده. اون یکی دیگه خواهرزاده هم ماشالله چه قدی کشیده! کمتر از یکساله که اینها رو ندیدم. 

فکر کنید توی تماس تصویری گاهی اینا یادشون میره من دارم میبینمشون و باهم بحث میکنند و دعوا و تو سرو کله همدیگه و بعد که من داد میزنم یادشون میفته من پشت خطم! البته هیچ وقت این عادت درست نمیشه! بحث هاشون هم همش خاله زنکی هست مثلا فردا کجا بریم عید دیدنی؟ میریم خانه فلانی و اون یکی میگه نه مگه یادتون رفته که چیکار کردند و همینطوری بحث میکنند که یادشون میره منم هستم حتی اونی که گوشی دستشه هم گاهی یادش میره!

آبجی ظرف آجیل رو نشون داد فکر کنم کلاً یه چیزی کمتر از نیم کیلو بود میگفت همین رو دویست هزار تومن خریدم! همه آجیل رو شروع کردن به خوردن حتی حاجی که میگفت من دندون درست و حسابی ندارم. خواهر زاده کوچیکه عین من عاشق بادوم هندی هاش هست و مادرم هم که یک تخمک خور قهار است. اونطوری که من دیدم اون ظرف و اون جمعیت نهایتا نیم ساعت دوام میورد! همشون انگار  میخندیدند و شاد بودند اما من با دیدنش خیلی ناراحت شدم. 

به آبجی گفتم فردا برو قشنگ دو کیلو آجیل بخر بزار این بچه ها و مامان و بابا هر چقدر دلشون میخوان بخورند پولش رو هم من میدم. 

بهم گفت اون پولی که تو فرستادی رو گذاشتیم برای آمپولهای مامان! 

هی زندگی ..........