وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

پلیس آهنی

امروز که داشتم تو یوتیوب میچرخیدم که فیلم جدید ببینم که ناگهان چشمم به فیلم پلیس آهنی افتاد.این فیلم سینمایی رو شاید در اون سال 1999 تمام ایران دیده بودش که در نوروز از شبکه 3 پخش کرده بودنش. 

برای من جالب بود که اون زمان که ما پلیس آهنی رو میدیدم و به انگلیسی کلمه روبوکاپ رو در تلویزیون میدیدیم چقدر فکر میکردم فیلم جالب و جدیدی هست! اما اون قسمت (فکر کنم تنها قسمتی که در تلویزیون پخش شد) محصول سال 1987 بوده!! و در زمانی که ما تماشا میکردیم و به به و چه چه میکردیم 13 سال از ساختش گذشته بوده! و حتی چهار سال از قسمت سوم این فیلم هم گذشته بود! 

خداییش اون زمان چقدر عقب بودیم از جهان 

و یک نکته دیگه 

من اون زمان که بچه بودم و تماشا میکردم هیچ وقت باورم نمیشد که اون ساختمان شهرداری دیترویت و مقر او سی پی  توی این فیلم رو از نزدیک ببینم و برای جشن سال نو 2018 و آتش بازی های اون شب ماشینم رو درست کنارش (غیر قانونی) پارک کنم!!! 

و البته فهمیدم که اون ساختمان اصلا اصلا در دیترویت نبوده! 

این روزهای سردرگم و شلوغ

شاید یه روزی بیاد وقتی دارم این پست رو میخونم به حال این روزهای خودم بخندم. همونطوری که وقتی پستهای دوازده سیزده سال پیش وبلاگهای قبلی ام رو میخوندم و با خودم میگفتم بابا عجب ذهن خجسته ای داشتم من اونموقع ها. 

این  روزها خیلی به گذشته فلش بک میزنم و خاطرات تلخ و شیرین گذشته رو با خودم مرور میکنم. باورم نمیشه اون روز که داشتم با خواهرم صحبت میکردم و حرف از یکی از دختر دایی ها شد اصلاً به زور چهره اش یادم میومد یعنی تا این حد من از اون محیط و مردمانش دور شدم که دارم فراموش میکنم. اوقات فراغتم رو با گذروندم فیلمهای دهه هفتاد و هشتاد ایرانی میگذرونم. فیلمهایی که به اعتقاد خیلی های ارزش دیدن نداره اما برای من یکی که خیلی ارزش دیدن داره همین که نقش پله ها و کاشی ها و دیوارهای خانه ها را میبینم لباس پوشیدن مردمها و مغازه ها برام اون تصویرهای تاری که از اون زمان ها داشتم کمی روشنتر میشه 

در بین این فلش بک ها گاهی به آدمهایی فکر میکنم که روزهایی وارد زندگی من شدند و خوب یا بد رفتند پی کار و زندگی شان. اصولاً من آدمی بودم که آدمها دوست داشتند باهاش نزدیک باشند و دم بگیرند و گاهی خودم هم خوشم میومد از این شرایط اما حالا فکر میکنم که کاش کمی در زندگی ام طوری میبودم که اینقدر راحت کسی رو وارد دنیای شخصی خودم نمیکردم. 

ولش کن وقتی این بحث میشه من زیادتر از اینکه خوشحال باشم ناراحت میشم 


امروز نشستم به این چند سال گذشته فکر کردم ، به نظرم سالهای 2016 -2017-2018 بدترین و سیاه ترین سالهای عمرم بود اوج فشار روحی و تنهایی را با خودم داشتم. وقتی با حالا الانم مقایسه اش میکنم فکر میکنم که شاید الانم هم کمی فشار روحی را دارم ولی دیگه خسته شدم از غر زدن و ناراحت شدنم. 


خدایا 

تو این وانفسا و بگیر ببند و اوج نفرت و وحشت که در این دوره زمانه بوجود اومده من رو در پناه خودت حفظ کن من دوستت دارم و تو هم مرا و کسانی را که دوست دارم را مشمول رحمت و لطفت و در آرامش قرار بده 


همین