وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

صحبت با مربی ام

دیروز با مربی ام صحبت کردم و باهاش در مورد احساس بدی که بعد از دوره مصاحبه آزمایشی داشتم گفتم

خیلی منو دلداری داد و گفت اگر از من بپرسند قطعا تو جزو اون چند نفری که انتخاب میشند هستی!

(این که راست میگفت یا نه به زودی معلوم میشه!)


عجب روز حساسیه امروز!

روز بعد از واقعه!

امروز روز بعد از واقعه است !‌

خدایی دیروز خیلی شوکه و دپرس شده بودم بابت قضیه ماک اینترویو.

وقتی از سرکار رسیدم خونه (یک روز بسیار سخت کاری هم بود) مستقیم رفتم سراغ تختم و چهار ساعت تمام خوابیدم! خیلی وقت بود اینقدر بعد از کار نخوابیده بودم! این سر درد لعنتی خدا کنه چیز مهمی نباشه! بعد از اتمام غائله این روزها باید دست به جیب بشم و یه آزمایش ام آر آی بدم تا خیالم راحت بشه ولی فعلاْ وقت این کارها نیست.

امروز که با خودم نشستم فکر کردم و همه چیز رو سبک سنگین کردم به نتیجه رسیدم که اولاْ من واقعا آماده نبودم تو این مدت از بس همه چیز تند و سریع بود که دیگه وقتی نبود درست و حسابی تمرین کنم

دوماْ خب دنیا که به آخر نرسیده هنوز یه کم (البته خیلی خیلی کم) وقت دارم که بیشتر تمرین کنم و بیشتر یاد بگیرم و آماده بشم برای مصاحبه واقعی

با حساب کتابهایی که کردم شانس من برای قبول شدن حدود ۲۰ درصد هست که با تلاشی که هفته بعد میکنم بشه ۳۰ درصد!


خب من خیلی زحمت کشیدم و شب بیداری ها و از همه تفریحات و خوشی ها و حتی از کارم هم زدم که به این هدف برسم دیگه یک مصاحبه نباید منو این قدر ناامید کنه. ولی اگر در مصاحبه قبول بشم رویای من تخقق  پیدا میکنه و بعد تازه اول سختی های من شروع میشه!!‌چون  هدف بعدی من کار کردن در بزرگترین شرکت دنیا هست! 


حالا بعد از رویاپردازی و خیالبافی باید کمی عاقلانه تر فکر کنم . حالا که احتمال قبول نشدنم بیشتر از دو برابر قبول شدنم هست باید برنامه بریزم که بعدش چیکار کنم.

راهم رو عوض کنم؟ ادامه بدم و برای شرکتهای بعدی شانسم رو امتحان کنم؟ برگردم دانشگاه و ادامه تحصیل بدم؟ به نظرم چند تا گزینه داشته باشم که همون شبی که از مصاحبه خسته و ناراحت و پریشان برگشتم به خودم بگم گور پدرش میرم این کار رو میکنم!‌

فعلا این هفته رو اصلاْ‌ روی اساینمنتها کار نمیکنم!‌والا! اصلا نمره ندند وقتی که تو مصاحبه قبول نشم نمره به چه دردم میخوره. فقط و فقط میشینم روی الگوریتم کار میکنم که تو مصاحبه میاد

Technical Mock Interview

خداییش چه روز بدی بود امروز

امروز از طرف کلاسمون یک دوره مصاحبه کاری گذاشته بودند . طوری که آدمهای متخصص برنامه نویسی میومدند از ما مصاحبه میگرفتند البته هدف فقط برای آمادگی بیشتر در مصاحبه های کاری اصلی بود و اینکه خودمون ببینیم که اصلاْ‌چیکاره هستیم 

و هر کدوم از ما دو تا مصاحبه فنی در مورد کار داشتیم

دور اول یک سوال سخت بود که باید برنامه اش رو مینوشتم و سیستم خودش نمره میداد

دور دوم در واقع متخصص از ما یک سوال میکرد و ما روی تخته کد رو مینوشتیم و براش توضیح میدادیم


باید بگم کاملاْ‌ گند زدم!


ولی خب با یک واقعیت روبرو شدم که در مصاحبه کاری که در آینده نزدیک دارم نباید زیاد روش حساب کنم و فکر نکنم این آرزو به این زودی ها تحقق پیدا کنه!‌ یا اصلاْ تحقق پیدا کنه!‌

خیلی دپرس شدم

یک هیکو کوموری

اینطوری که معلومه من دارم روز به روز به تبدیل شدن به یک هیکوکوموری نزدیک میشم!‌

My Linux

یه لپ تاپ قدیمی داشتم که حدود ۵ سال پیش خریده بودمش و کمتر از دو سال ازش استفاده کردم و بعدش چون ۱۴ اینچ بود و سرعتش به نظرم پایین بود رفتم یه لپ تاپ دیگه خریدم و اون لپتاپ رو گذاشتمش یه گوشه تا خاک بخوره تا اینکه دیروز اتفاقی چشمم بهش افتاد. این روزها لپ تاپم به شدت مشکل سرعت داره چون کار کردن با سرور های میون در برنامه جاوا و فریم ورک اسپرینگ بوت به شدت سرعت کامپیوتر رو پایین میاره. من همیشه برای تحقیق و وب گردی گوگل کروم رو هم همیشه باز دارم و این باعث میشد که کامپیوتر اصلاْ نفس نتونه بکشه.

برای همین به فکرم افتاد که وب گردی ها را با اون لپتاپ قدیمی بکنم و کارهای برنامه نویسی رو با اون یکی دیگه لپ تاپ. از اونجایی که سالها کامپیوتر رو باز نکرده بودم و درست هم کار نمیکرد تصمیم گرفته بودم که ویندوز براش نصب کنم و از آنجایی که در آن لحظه هیچ ویندوزی دم دستم نبود بالاجبار به جای ویندوز لینوکس نصب کردم!

الان هم این پست رو با همین لپ تاپ قدیمی و با سیستم عامل لینوکس مینت دارم تایپ میکنم.

باورتون میشه که لینوکس چقدر سریع تر از ویندوز کار میکنه. این لپ تاپ قدیمی با این ویندوز سرعتش از لپ تاپ جدید هم بالاتره

اما مشکلی که لینوکس داره اینه که خیلی از برنامه ها توش ساپورت نمیشه ولی برای کسی که فقط میخواد وب گردی کنه و فیلم تماشا کنه این سیستم عالیه

شب عاشورای امسال من

امشب من مسئول توزیع غذا بودم. یه مشکلی که هست اینه که هر چقدر هم که غذا زیاد باشه باز هم آخرش کم میومد و بعضی ها غذا گیرشون نمیومد! 

علتش هم این بود که بعضی ها بیشتر از یک غذا یا به عبارتی هرچقدر که بتونند غذا میگیرند و باعث میشند یک تعداد آخر کار بی غذا بمونند و معمولاً هم قبل از شروع توزیع غذا میومدند میگرفتند. 

من هیچ وقت آدم تندی نبودم اما به خاطر وظیفه ای که داشتم اجازه نمیدادم کسی زودتر از موقع غذا برداره و این باعث شد که خیلی ها از دست من ناراحت بشند و حتی بعضی ها قهر کردند و منتظر توزیع غذا نموندند. 

ولی خب موقع توزیع غذا به همه غذا رسید و آخر کار هم چند تا اضافه موند که هر کی نیاز داشت خودش برداشت و با خودش برد و هیچ چی اضافه نموند. 

 

 خلاصه خیلی ها رو ناراحت کردم. 

خدایا منو ببخش

حکایت مار و پونه

قدرت خدا رو میبینی 

منی که از گوشت بدم میاد و بهش حتی لب هم نمیزنم رو گذاشته بودند مسئول ریختن قرمه ها روی برنجهای نذری! 

حداقل صددرصد خیالشون راحت بود که بهشون ناخنک نمیزنم 

ماذا فاز یا اختی؟

خداییش فاز اونهایی که فکر میکنند به خاطر جنسیتشون این حق رو دارند که جواب طرف مقابل رو ندند رو نمیفهمیم. 

بابا یه جواب بده شاید نخواستیم مخت رو بزنیم شاهزاده. 

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا

داشتم تو اینترنت دنبال دانلود چند تا نوحه محرمی میگشتم تا مواقعی که تو ماشین هستم بهش گوش بدم که بصورت خیلی اتفاقی و در یک سایت روسی زبان چشمم خورد به این نوحه قدیمی از یحیی فیاض. 

یک نوحه افغانستانی و بسیار نوستالژیک که در دوران نوجوانی ام یک روز  چندین و چند بار گوشش داده بودم تا بتونم عین همین نوحه رو تو مسجد بخونم اما نمیتونستم و تو آخرین لحظات منصرف میشدم.

بعد از سالها گاهی یاد این نوحه میفتادم اما هر چی میگشتم پیداش نمیکردم چون هم خیلی قدیمی بود و هم اسم مداحش رو فراموش کرده بودم تا بتونم جستجو دقیق کنم. چند تا مداح ایرانی و افغانستانی هم این نوحه رو بعد از ایشون خونده بودند ولی خب به دل من همون اولی مینشست ولی امروز همین که چهره مداح و اسم نوحه رو دیدم شناختمش خود خودش بود. 

وقتی آهنگ رو پلی کردم بی اختیار یاد اون روزهای محرمی که تو شیراز داشتم افتادم. 

هم گوش میدادم، هم باهاش همزمان زمزمه میکردم و هم اشکم سرازیر میشد! 






این روزها

این روزها به شدت سرم شلوغه در حدی که حتی نوشتن چند خط پست ساده هم برام خیلی سخته! امروز چون تعطیل بودم تونستم این پست رو بزارم 

تا یک ماه دیگه قرار مصاحبه ای دارم. همه چیز نامعلومه شاید بگم کمتر از 50 درصد (شاید از اون هم کمتر شانس دارم که قبول بشم) ولی اگر قبول بشم زندگی ام وارد مرحله جدیدی میشه

دارم به شدت روی یک پروژه با چند تا از دوستان کار میکنم! اختلاف سلیقه به شدت بینمون موج میزنه! و منم از اون دسته آدمهایی هستم که همیشه خواسته بهترین و دستوره دهنده باشه! در حالیکه بقیه هم همینطورند! 

فستیوالهای بازیهای کامپیوتری داره شروع میشه و سر کار هم اصلاً وقت هیچ نوع سر خاروندن نیست. 

امسال مالیاتها بیشتر شده! لعنتی باید کلی پول اضافه بدم! خیلی بیشتر از اضافه

در میان این همه اتفاق های ریز و درشت و خسته کننده، آشتی با دوستی خیلی بهم روحیه داد. نمیدونم چرا ولی یه جوری شیفته مان کرد و بعد از آشتی بیشتر عزیز شده برام! دیگه بماند چرا 

امروز نشستم به پنج جای مختلف رزومه ام رو فرستادم! این یکی از خواسته های مشاورم بود! منم فقط برای رفع تکلیف این کار رو کردم و اسکرین شات گرفتم تا براش بفرستم چون هنوزم دلم پیش اون بانکه هست که اگه بشه چی میشه!