وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

پدرم

چند روز پیش بود هنگامی که خیلی خسته و بی حوصله از سر کار به خانه برگشته بودم که دیدم گوشی ام زنگ خورده و شماره پدرم حاجی بابا بود. 

خدا همه پدرها رو حفظ کنه. هر وقت زنگ میزنه بهم آرامش و قوت قلبی میده که باعث میشه مشکلاتم رو فراموش کنم.

میگفت امسال هم به خاطر اربعین میخواد با مادرم بره کربلا. گفتم بابا جون خب آخه شما چند باره که رفتید در ضمن یادته پارسال چقدر خطرناک بود و حمله انتحاری شده بود. 

هر چی گفتم گوشش بدهکار نبود که نبود و به جاش کلی دلیل و بهانه میاورد. آخرش گفت حالا هزینه سفر رو کمکم میکنی؟ گفتم اون که چشم ولی باید مواظب خودتون باشید ها. 

خیلی دوستش دارم همیشه تکیه گاه من بوده و همیشه منو تشویق کرده. حاجی بابا هر وقت اراده کرده که به چیزی برسه و یا کاری رو انجام بده حتماً هم بهش رسیده. خودم هم گاهی خیلی تعجب میکنم. مثلا چند سال پیش یادم هست اراده کرد که میرم سفر حج و این کار رو کرد باوجودی که من که پسر بزرگ و زمانی حسابدارش بودم میدونستم که درآمد پدر اونقدرها نیست و از طرفی اونقدر بزرگواره که از کسی پول قرض نمیکنه. یادمه دوستان و قوم و خویش هر وقت جایی کارشون بند میشدمیومدند خونه ما و از پدرم میخواستند تا بره صحبت کنه و حاجی بابا میرفت و فقط با صحبت کردنش با اون اداره یا طرف مقابل مشکل رو حل میکرد.

همیشه هم شوخ طبع و شیرین سخن هست. 

حاجی بابا بهم گفت نائب الزیاره پسرش هم هست. چقدر خوب