وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

کرونا - کار- دوری

متاسفانه فشار روانی این ویروس کرونا خیلی بیشتر از خودش هست. اخبار و رسانه ها هم به شدت دارند به این موضوع میپردازند. ایرانی های همیشه جو گیر هم که همیشه بدتر از همیشه! 

برای دوستانی که مریض شدند دعا میکنم و امیدوارم که هر چه زودتر خوب بشند. 

دیروز داشتم اخبار بی بی سی رو نگاه میکردم در مورد شیوع ویروس کرونا در ایتالیا، خبرنگار خانم به جای اینکه جواب مجری در مورد شیوع ویروس در ایتالیا رو بده گیر داده بود به شیوع و نحوه بد کنترل در ایران!! یعنی هر کاری بکنی ایرانی جماعت باید عقده خودش رو خالی کنه. 

کلاً و بیشتر و بیشتر از ایرانی های خارج از ایران متنفر میشم که اصلاً درست و منطقی در مورد کشورشون فکر نمیکنند و با چهار تا خبر رسانه ای و چهار تا شبکه سریع جو گیر میشند. 

==========================================================================================================================


این هفته بیکار ام و امیدوارم که هفته بعدی کار جدیدم رو شروع کنم. پست قبلی ام در مورد شدت استرس ام بخاطر همین بود. نگرانم که بتونم انجامش بدم یا نه. هفته قبل هم خیلی دراماتیک بود برای من. همه دوستان و همکارها چه اونهایی که با من خوب بودند و چه اونهایی که بد بودند همه با من خداحافظی کردند و برام آرزوی موفقیت کردند. خیلی دلم گرفت. حتی فیروز که این چند روز آخر باهم دعوا کرده بودیم هم منو محکم بغل کرد. چندش که هیچ وقت باهاش صحبت نمیکردم با من دست داد. نفرت برانگیز هم منو بغل کرد. مستر لو خیلی ناراحت بود. پروفسور که اصلا چیزی نمیگفت و سرش پایین بود. کیمبرلا رو بغض گرفته بود و سوپررانی هم همینطور. رئیس هم باوجود اینکه آدم خشک و جدی ای بود اومد کنارم و برام آرزوی موفقیت کرد. سوپروایزر منو بغل کرد. و همه و همه ناراحت بودند. 

برام یه کیک بستنی ای سفارش داده بودم و طبق رسوم اونجا باید اول خودم برای خودم برمیداشتم سعی کردم بر خلاف میلم اینبار قاچ کوچکتری جدا کنم تا بقیه بیشتر بردارند. رفته بودند از ترانسلیتور گوگل به فارسی پیدا کرده بودند که برام بنویسند موفق باشی و داده بودند سوپررانی برام نقاشی کرده بود. من بودم و این همه محبتی که برام نثار شده بود.

و آخرین دقیقه ای که داشتم میرفتم کلاک اوت (ساعت خروج) نزدم. من همیشه اونجا هستم و خارج نمیشم. اگر خودم رفتم حداقل قلبم اونجا خواهد موند


=================================================================================================================

گاهی اوقات دوری از دوستان و خانواده حیلی روی آدم فشار میاره. دوری خیلی چیز بدی هست مخصوصا لحظات سختی که آنها دارند و تو باید در کنارشان میبودی و بهشون آرامش میدادی. ای کاش میتونستم بیشتر و بیشتر کنارشون باشم 


استرس

در اوج استرس و نگرانی هستم این روزها 

دلتنگی های لحظه ای

گاهی اوقات از این شدت سادگی خودم ناراحت میشم. 

دور و برم آدمهایی هستند که همه چاپلوسی همدیگه رو میکنند و برای همین همیشه دور و بر همدیگه هستند ، آدمهای دروغگو و خائن هم زیادند. 

ولی چون اینطوری نیستم همیشه در جمعشان احساس تنهایی میکنم 

باشه 

ما هم خدایی داریم. درسته که ما رو در نظر نمیگیرین اما همین که منت کسی رو نمیکشم خودش یک دنیا می ارزه 

بله 

کار جدید

هفته پیش واقعا به سختی تونستم با رئیس صحبت کنم و بهش بگم که دو هفته دیگه من کارم رو رها میکنم. یعنی بگم کار خیلی سختی بود اما باید این کار انجام میشد تا اونها هم از قبل بدونند و بتونند تصمیم بگیرند و برنامه ریزی خودشون رو بکنند. 

شاید برای شرکت بزرگی مثل اونها این کار اونقدرها هم سخت نباشه اما برای من که اون شرکت خانه دومم شده بود واقعا سخت است و میدانید که دوری از خانه چقدر سخت و ترسناک است. 

این کاری که کردم یک ریسک بزرگ بود. به هر حال باید از چیزی دل میکند و میبریدم تا به چیزی برسم. هنوز هم نمیدونم که در کار جدید چقدر موفق میشم. به همه گفتم احتمال نود درصد موفق میشم و میجنگم و اونجا میمونم. اما تو دلم خدا میدونه که پنجاه درصد هست همه چیز! 


این استرس و ترس نمیزاره من کاری بکنم! فقط خدا کنه این سردرگمی و استرس هر چه زودتر تموم بشه. 

اتفاق بزرگ

دیروز چهارشنبه یکی از اتفاقهای بزرگ زندگی ام رخ داد! 

امتحان شهروندی رو قبول شدم 

یک آدم بیخیال که به ظاهر استرس هم دارد!

این دقیقا حال و روز من هست (خواستم بنویسم این روزهای من بعد دیدم من همیشه همینی هستم که هستم) 

تو این هفته به نظرم یکی از مهمترین اتفاقهای امسال برام رخ میده اما من بیخیال بدون اینکه کاری انجام بدم نشستم و دارم به قول خودم اظهار نگرانی میکنم! 


چرا این منابع انسانی اینقدر لفتش میده تا یه کاری رو انجام بده؟ بهشون گفتم بهم ایمیل رسمی بزنند و بگند که پوزیشن جدید کاری ام چی هست و کی قرار است شروع بشه و اصلا آدرسش کجا هست اما هر بار یه داستانی سر هم میکنند. من اصلا بهشون اعتماد ندارم و به نظرم یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست 


روز شنبه امتحان فیزیک داشتم و خیلی جالب بود که استاد سوالها رو کاملا غیر کلیشه ای و خلاقانه داده بود! ای لعنت به اون استاد فیزیک پارسال 


یه خبر خیلی بد در مورد طلاق یک تازه عروس و داماد که هر دو از دوستهای ما بودند شنیدم، خدا کنه که کوتاه بیاند و در آخرین لحظات به زندگی شون ادامه بدند. اما خب نامردها ما رو تو عروسی شون خبر نکرده بودند در حالیکه سالن عروسی درست نزدیک خونه ما بود

معجزه همیشه هست!

یکی از همکارهام از کسانی هست که حدود 25 سال در این شرکت کار کرده ولی با وجود این همه سابقه کاری یک انسان واقعا متواضع و بینهایت خوش برخورد هست. هر وقت میدیمش به شدت من رو روحیه میداد و با خوشرویی بسیار باهام برخورد میکرد و در عین حال در کار خودش استاد هست. 

به نظر من هر چقدر در مورد ایشان و از خوبیهایشان بگم کم گفتم و این را همه همکارها تایید میکنند. 

چند ماه پیش بود که متوجه شدم چند روزی سر کار نیست و بعدا از طریق اکانت فیسبوکش متوجه شدم که پسر بزرگش تومور مغزی داره و در عین حال مادرش هم با مشکلی مشابه پسرش مواجه شده. شاید این سختترین روزهای زندگی اش بود اما با چشمهای خودم دیدم که هیچ وقت ناامید نشد و در هر پست فیسبوکش و یا هر وقت من رو از نزدیک میدید از من و همه دوستهام میخواست که برای پسرش و مادرش دعا کنیم. 

شدت و بزرگی تومور اینقدر بوده که چشمهای پسرش قرینه نبودند و انگار یکی بالاتر و یکی پایین تر بوده. بعد از انجام چندین آزمایش و ام آر ای بالاخره چند عمل جراحی شد هر چند که به ظاهر عمل موفقیت آمیز بود و توانستند تومور رو بردارند ولی ظاهرا این توده چندین تومور بوده و یک تومور نبوده. 

من هر وقت میدیدمش از صمیم قلبم براش دعا میکردم و بهش میگفتم که من برای پسرت و حال خودت دعا میکنم. او هر چند که به ظاهر خوش بین و امیدوار بود ولی معلوم بود که عمل های پیش رو خطرناکترین و با ریسک بالایی خواهد بود. 

چند روز پیش ایشان دوباره پست گذاشتند و عکس پسرشان را که با لبخند و چهره خسته ای داشت ولی سر پا نشون داد. ایشان به طور معجزه آسایی بهبود کامل پیدا کردند طوری که دکترها هم نتوانستند بدرستی توضیح بدهند که چطور اون تومورهای اضافی ناپدید شدند.

در این مواقع دکترها فقط یک کلمه برای وصف این حالات دارند، معجزه! 

دکتر پسرشان گفت که این یک معجزه بوده. بله معجزه همیشه هست فقط کافی است که از صمیم قلب از خدایتان فارغ از هر دین و مذهبی بخواهید . 

این چند روز دوباره همان چهره بشاش و پر انرژی او را سر کار میبینم و جمله معروفش به من که رضا تو بهترینی من بهت افتخار میکنم رو بهم گفت امروز! 

اونی که از ما میباخت قهرمان شد!

واقعا کی باورش میشد که چیفز های تو سری خور از ما قهرمان بشند و اینطور فورتی ناینرز رو به خاک سیاه بکشونند!

در ضمن کی باورش میشد که اون پیرمرد 80 ساله پولدار شرکتمون که بچه هاش صاحب شرکتند بیشتر شرط بندی ها رو برده باشه. 

هر چیزی ممکن است! هر چیزی! 

وقتی یک مرد برای لحظاتی تنها میشود

امروز از بی حوصلگی با گوشیم ور میرفتم یه لحظه متوجه شدم که گوشی قابلیت فیلمبرداری اسلو موشن هم داره! 

هههههه چه کشف بزرگی کردم من 

هیچی دیگه یک ساعت تمام مشغول فیلم گرفتن و لذت بردن بودم! 

انتظار

خداییش یکی از سختترین کارهای دنیا منتظر بودن هست. اینکه هر روز بهت بگند که فردا خبر خوبی خواهی شنید و همه چیز رسمی میشه اما روز بعدش هیچ خبری نمیشه! و  فردای اون روز دوباره همون خبر و روز از نو روزی از نو! 

حدود یک ماه هست که بهم میگند فردا یا پس فردا یا هفته دیگه بهت خبر میدیم. اما هیچ خبری نیست که نیست! هیچی! 

صبر بی فایده 

انتظار بیهوده 

الکی خوش و ساده