وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

عاغا من خوبم هیچ باکیم هم نیست!

از بس سرم گیر کارهای کوچک و وقت گیر هست یادم رفت که اینجا را آپدیت کنم. تشکر از دوستانی که پرسیدند و کامنت گذاشتند. ما با خوردن یک لیوان (البته خداییش دو لیوان خوردم ولی به نظرم همون لیوان اولی اثر کرد) چای عسل آبلیمو و زنجبیل کاملاً خوب شدیم و انگار نه انگار که سرفه میکردم. 

میان این همه بدبختی و مصروفیت این یکی خدا را شکر که دامن گیرم نشده و دعا میکنم همه دوستان و حتی دشمنان به این مشکل دچار نشوند و اگر شدند به سلامتی ازش عبور کنند. 

این روزها منی که بیشتر با برنامه نویسی سرم گرم بود دارم خودم رو با کماند های لینوکس مشغول میسازم. همه چیز داره هیجانی و استرسی میشه خدا کنه مثل همون یک لیوان یه چیزی پیدا بشه که بخورم و بشوره ببره! 

========================


نمیدونم چرا! ولی دارم احساس میکنم و حتی فکر میکنم!  که گاهی حس دوران تازه جوانی نوزده یا بیست ساله رو دارم! اینکه مردم بهم توجه میکنند و مردم منو دوست دارند! ولی خیلی گذرا است! فکر میکنم که من که دیگه به خوشتیپی و پر انرژی ای اون دوران نیستم پس چرا اینطوری فکر میکنم. ولی خب این دو حالت داره! یا بالاخره این ویروسها وقتی دیدند نمیشه به بدنش نفوذ کرد سعی کردند به مغزم نفوذ کنند و مرا شیرین عقل کنند. یا اینکه توقع من از دنیا و زندگی کمتر شده و همینکه یکی با من صحبت میکنه و احترامی میزاره فکر میکنم دنیا گل و گلزار شده! که اینم باز برمیگرده به اون بالاخونه هه! 

به هر حال به قول معروف وقتی ماشینی و یا سیستمی داره کارش رو میکنه و هر چی که هست برای تو که مشکلی ایجاد نمیکنه پس بزار کارش رو بکنه! منم دارم میزارم بزار همینطوری فکر کنم و احساس کنم و به این حس ادامه بدم ای چه بسا که افتخار هم بکنم! شاید موقتی باشه ها!  

بابا لنگ دراز

یادم هست تازه که جوانتر شده بودم قدم شده بود همینی که الان هستم!

کلا توی فامیل و همسایه ها و دور بری ها من بلند قد ترین بودم (البته هنوزم به نظرم من معمولی ام)‌ ولی خودتون دیگه تصور کنید

یک جوان لاغر ترکه ای به ۱۸۰ تا قد! به شدت لاغر بودم اونموقع ها

برای همین بعضی از بچه ها برای اذیت کردن من منو صدا میزدند بابا لنگ دراز


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

خداییش که چقدر بدم میومد اونزمان از این اسم . خب وقتی یکی شما رو همیشه اینطوری صدا بزنند و دایم گاه و بیگاه بلندی قدت رو به روت بیارند به اون موضوع حساس میشی .

اما الان تو وبلاگستان که چرخ میزنی اونم وبلاگ دخترها از ده نفرشون دوازده تاشون یه پست دارند در مورد اینکه اینا الکی مثلا جودی آبوت اند و دنبال بابا لنگ دراز رویایی شون هستند و براشون نامه مینوسیند

یعنی زنه بالای چهل سنش هست داره کم کم بچه اش به سن رشد میرسه تو وبلاگش با این تیتر شروع میکنه  بابا لنگ دراز عزیزم بعدش یه نامه سوزناک و جانگذاز طولانی!

خداییش بغیر از ایران تو هیچ جای دیگه حتی تو همون خود ژاپن هم این کارتون رو نمیشناسند


یعنی من الان حس بدی راجع به اون اسمم ندارم که هیچ خیلی هم خوشحالم که منو بابا لنگ دراز صدا بزنند!

ننه بیا منو نجات بده