وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

خدا حفظش کنه

واقعا ببینین چقدر مهربان و دلسوزه. 

یادش بخیر خانم نعمت الهی معلم ابتدایی بود فکر کنم کلاس اول یا دوم ابتدایی. مهربان دلسوز و چقدر هم صبور. 

مادری بودند برای همه 

البته نه ایشان خانم نعمت الهی هستند و نه خانم نعمت الهی معلم من بود! ایشان خانم صفایی هستند اما عجیب شبیه خانم نعمت الهی هستند.

خانم صفایی کیه؟ خودتون برید تو گوگل پیدا کنید دیگه. اگه خودش رو ندید حتما صداش  رو شنیدید 

خیلی امروز دلم برای ایشان سوخت 

خیلی 

عجب حوصله بر شده این روزها

از بس با موبایلم گیم بازی کردم که خسته شدم! در حالیکه کلی کار شخصی و عقب افتاده دارم اما اصلاً دلم به هیچ کاری نمیره! 

دیروز یک پیشنهاد کاری جدی داشتم که البته مشکلش این بود که در شهری که ایالتش معروفه به سوسمارهاش بود. منم امروز جوابشون رو دادم و گفتم نه نمیتونم بیام بهم گفت که بیا ما چند هزار تا بیشتر میدیم اما بازم قبول نکردم. 

این دومین باره که یک پیشنهاد جدی کاری رو خودم رد میکنم

این چند روز باید بشینم انگولار رو بخونم که میدونم خیلی مهمه 


و شروع بحران

اوج فشارهای روانی شروع شد. در این هفته قرار بود روز چهارشنبه به طور رسمی شهروند بشم که اون رو هم بخاطر کرونا به تعویق انداختند. از نظر کاری اون هم تو این شرایط پا در هوا هستم و نمیدونم که چی میشه میدونم که اگر این فرصتها رو هم از دست بدم دیگه کاملاً بیکار خواهم موند چون تو این شرایط همه دارند از کار بیکار میشند. ای خدا

و حالا اعلام کردند که رستورانها، بارها، باشگاههای ورزشی بسته و اجتماعات بیشتر از ده نفر ممنوع شده.  اگه با این شرایط اقتصادی بریم جلو یک فاجعه بزرگ رخ میده. قسط های خونه الان بزرگترین دغدغه من هست و اینکه این سه سال قسط دادم و حالا اگر نتونم چند ماه پرداخت کنم خونه ام از دستم میره! 

عجب وضعی شده 

خدایا فقط خودت کمکم کن

اینقدر بخرید تا جونتون بالا بیاد

دیگه دیدن قفسه خالی فروشگاهها یک چیز عادی شده. این زامبی ها به همه جا حمله کردند و هر فروشگاهی که میری حتی فروشگاه های خیلی کوچک هم میبینی که اقلام مورد نیاز این روزها رو همه برداشتند. بعد از اون طرف میبینی که تو سایت آمازون یک عدد ژل ضدعفونی رو زدند 100 دلار که همونو در حالت عادی 5 دلار میخریدند! بابا ای ول به جمالتون. 

منم که یک آدم لجباز تا وقتی جنس مورد نظرم به اون قیمت عادلانه ای که من میخوام نباشه نمیخرم. اصلاً بزار ویروس منو بگیره 

حدود سه هفته پیش ماسک کلاً از فروشگاهها ناپدید شد

هفته بعدش ژل عفونی کننده به لقا الله پیوست 

دو روز بعدش کاغذ توالت!! آخه کاغذ توالت برای چی ملت ؟؟؟ مگه میخواهی چیکار کنی تو دوره قرنطینه. یادمه یه خانمی رو دیده بودم که 5 تا بسته 12 تایی از نوع مگا اش خریده بود که برای بیشتر از دو سالش کافی بود . البته منم با نصب یک فروند (رأس!!) شیر آب مخصوص کنار توالت فرنگی اصلاَ ریشه ای مشکل رو حل کردم! ههههههه هر چند که قبلش آفتابه ای بود! 

و از پریروز تا حالا برنج و آرد و حبوبات اصلا پیدا نمیشه. دیروز حتی سیب زمینی هم نبود!! آخه سیب زمینی ؟

امروز به سرم زد برم به فروشگاه فیستا که اصلاً فروشگاه لاتین تبار ها است و بیشتر اسپانیایی زبانها میرن اونجا. از اونجایی این قشر مردم منو یاد مردم ایران و افغانستان میندازه که تا یه بلایی جدی به سرشون نیاد، همیشه دم از دین و اعتقاد و ایمانشون میزنند و میگن به این چیزها باور ندارند فکر کردم شاید تو فروشگاه اینها بشه یه چیزی پیدا کرد که اتفاقا همینطور هم بود. چند بسته دستمال کاغذی، سیب زمینی، دو بسته لوبیا، و یک بسته آرد تونستم گیر بیارم. بازم دم بچه های لاتین گرم. (موچاس گراسیاس به قول خودشون)

 

زاهد

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

خسته

خدایا دیگه خسته شدم 

کرونا - کار- دوری

متاسفانه فشار روانی این ویروس کرونا خیلی بیشتر از خودش هست. اخبار و رسانه ها هم به شدت دارند به این موضوع میپردازند. ایرانی های همیشه جو گیر هم که همیشه بدتر از همیشه! 

برای دوستانی که مریض شدند دعا میکنم و امیدوارم که هر چه زودتر خوب بشند. 

دیروز داشتم اخبار بی بی سی رو نگاه میکردم در مورد شیوع ویروس کرونا در ایتالیا، خبرنگار خانم به جای اینکه جواب مجری در مورد شیوع ویروس در ایتالیا رو بده گیر داده بود به شیوع و نحوه بد کنترل در ایران!! یعنی هر کاری بکنی ایرانی جماعت باید عقده خودش رو خالی کنه. 

کلاً و بیشتر و بیشتر از ایرانی های خارج از ایران متنفر میشم که اصلاً درست و منطقی در مورد کشورشون فکر نمیکنند و با چهار تا خبر رسانه ای و چهار تا شبکه سریع جو گیر میشند. 

==========================================================================================================================


این هفته بیکار ام و امیدوارم که هفته بعدی کار جدیدم رو شروع کنم. پست قبلی ام در مورد شدت استرس ام بخاطر همین بود. نگرانم که بتونم انجامش بدم یا نه. هفته قبل هم خیلی دراماتیک بود برای من. همه دوستان و همکارها چه اونهایی که با من خوب بودند و چه اونهایی که بد بودند همه با من خداحافظی کردند و برام آرزوی موفقیت کردند. خیلی دلم گرفت. حتی فیروز که این چند روز آخر باهم دعوا کرده بودیم هم منو محکم بغل کرد. چندش که هیچ وقت باهاش صحبت نمیکردم با من دست داد. نفرت برانگیز هم منو بغل کرد. مستر لو خیلی ناراحت بود. پروفسور که اصلا چیزی نمیگفت و سرش پایین بود. کیمبرلا رو بغض گرفته بود و سوپررانی هم همینطور. رئیس هم باوجود اینکه آدم خشک و جدی ای بود اومد کنارم و برام آرزوی موفقیت کرد. سوپروایزر منو بغل کرد. و همه و همه ناراحت بودند. 

برام یه کیک بستنی ای سفارش داده بودم و طبق رسوم اونجا باید اول خودم برای خودم برمیداشتم سعی کردم بر خلاف میلم اینبار قاچ کوچکتری جدا کنم تا بقیه بیشتر بردارند. رفته بودند از ترانسلیتور گوگل به فارسی پیدا کرده بودند که برام بنویسند موفق باشی و داده بودند سوپررانی برام نقاشی کرده بود. من بودم و این همه محبتی که برام نثار شده بود.

و آخرین دقیقه ای که داشتم میرفتم کلاک اوت (ساعت خروج) نزدم. من همیشه اونجا هستم و خارج نمیشم. اگر خودم رفتم حداقل قلبم اونجا خواهد موند


=================================================================================================================

گاهی اوقات دوری از دوستان و خانواده حیلی روی آدم فشار میاره. دوری خیلی چیز بدی هست مخصوصا لحظات سختی که آنها دارند و تو باید در کنارشان میبودی و بهشون آرامش میدادی. ای کاش میتونستم بیشتر و بیشتر کنارشون باشم 


استرس

در اوج استرس و نگرانی هستم این روزها 

دلتنگی های لحظه ای

گاهی اوقات از این شدت سادگی خودم ناراحت میشم. 

دور و برم آدمهایی هستند که همه چاپلوسی همدیگه رو میکنند و برای همین همیشه دور و بر همدیگه هستند ، آدمهای دروغگو و خائن هم زیادند. 

ولی چون اینطوری نیستم همیشه در جمعشان احساس تنهایی میکنم 

باشه 

ما هم خدایی داریم. درسته که ما رو در نظر نمیگیرین اما همین که منت کسی رو نمیکشم خودش یک دنیا می ارزه 

بله 

کار جدید

هفته پیش واقعا به سختی تونستم با رئیس صحبت کنم و بهش بگم که دو هفته دیگه من کارم رو رها میکنم. یعنی بگم کار خیلی سختی بود اما باید این کار انجام میشد تا اونها هم از قبل بدونند و بتونند تصمیم بگیرند و برنامه ریزی خودشون رو بکنند. 

شاید برای شرکت بزرگی مثل اونها این کار اونقدرها هم سخت نباشه اما برای من که اون شرکت خانه دومم شده بود واقعا سخت است و میدانید که دوری از خانه چقدر سخت و ترسناک است. 

این کاری که کردم یک ریسک بزرگ بود. به هر حال باید از چیزی دل میکند و میبریدم تا به چیزی برسم. هنوز هم نمیدونم که در کار جدید چقدر موفق میشم. به همه گفتم احتمال نود درصد موفق میشم و میجنگم و اونجا میمونم. اما تو دلم خدا میدونه که پنجاه درصد هست همه چیز! 


این استرس و ترس نمیزاره من کاری بکنم! فقط خدا کنه این سردرگمی و استرس هر چه زودتر تموم بشه.