وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

تصادف - پریسای من - زندگی ما آدمها

در مسیر خانه به سمت محل کار و در یکی از بزرگراهها و در اون شلوغی صبح و ترافیک باشی.

خسته و خواب آلود آروم آرم میری جلو و در دنیای خودت هم هستی. 

داری فکر میکنی که از خروجی بعدی میزنی بیرون و بعدش خیابون بعدی میپیچی به سمت کار. 

تو همین فکرهایی که ناگهان! ...... بوم ..... یه ماشین از پست سر میزنه بهت! 

همه چیز در کسری از ثانیه رخ میده. فرصت هیچ چیز رو نداری. 

تنها کاری که تونستم این بود که ترمز رو محکم بگیرم اقلاً نخورم به ماشین جلویی. گردنم بدجوری تکون خورد. 


این پریسا خانم (اسم ماشینمه فکر بد نکن) رو خیلی دوست دارم،

یه تویوتا پریوس نقره ای. سه ساله که باهم رفیقیم 

 رفیق راه در این سالها. باهم خیلی جاها رفتیم. 

من تو این ماشین خیلی وقتها بوده  که خوابیدم ، خندیدم، رقصیدم، گریه کردم، فریاد زدم. کلاً باهاش خیلی خاطره دارم و بدون شک بخشی از زندگی ام هست. 

و حالا سپر پشتی اش جابجا شده. و ضربه بدی هم خورده. حتما باید درستش کنم 


پیاده شدم. وسط بزرگراه تصادف کردیم از هر دو طرف ماشین ها با سرعت دارند رد میشدند و اوضاع خیلی خطرناک بود چون هر لحظه ممکن بود ماشین دیگه ای به ما بزنه. 

اون آقا شروع کرد داد و بیداد کردن . بابا چیزی نشده ماشین درسته که . چرا الکی گردنت رو گرفتی چیزی نشده که. 

داشتم همین طوری نگاهش میکردم تا ساکت شد. گفتم من چیزی گفتم تا حالا؟ گفت نه. گفتم حالا به جای معذرت خواهی ات هست اینایی که میگی؟ گفت ببخشید من واقعا آدم بدی نیستم. 

خیلی سریعاز  کارت بیمه اش،و از صحنه تصادف فیلم گرفتم.  شماره اش رو هم گرفتم. و نشستم پشت ماشین و به طرف کار. 


داشتم به این فکر میکردم که زندگی ما آدمها هم همین است. من تا چند دقیقه قبلش داشتم فکر میکردم که زودتر برسم سر کار ولی حتی لحظه ای هم نمیدانی که که چه سرنوشتی داری و هر لحظه ممکنه که پایان زندگی ات باشه. 

چه خوب گفته این همشهری مون که هر ر نفسی که فرو میرود ممد حیاتست و چون برمیاید مفرح ذات. 

واقعاً برای حتی همون یک لحظه نفس کشیدنت هم نباید مطمئن باشی که زنده هستی یا نه. 

قدر لحظاتتون رو بدونید. سعی کنید تا میتوانید خوب و مهربان باشید. 

همین 

دیدن حاجی

دیروز تعطیل بودم. 

یادتون هست گفته بودم که سید جواد رفته سفر حج؟ چند روز پیش برگشته بود. 

با بچه ها قرار گذاشتیم تا بریم دیدنش و زیارت قبولی بهش بگیم 

بالاخره رفتیم به دیدارش ماشالله چهره اش خیلی عوض شده بود 

بعد از دیدار چون خانم حاجی سید جواد نبود، همه ما رو دعوت کرد بریم رستوران و کباب بازی! خدا را شکر منم تازه از بند اون دل درد شدید و بد یمن رها شده بودم!

یکی از بهترین کبابهایی بود که خوردم! (یادتون هست که من گوشت نمیخورم! اما کباب که گوشت نیست! کبابه!) خیلی خوب بود و کلاً خوش گذشت. 

برای اینکه صرفه جویی بشه با هر سه نفر با یک ماشین اومده بودیم و بقیه ماشینهامون رو گذاشته بودیم جلو خونه حاجی سید. منم ماشینمو نیورده بودم و با اتفاق یکی از دوستان با ماشین یکی دیگه از دوستان اومده بودیم. 

سه نفری تو راه برگشت از رستوران بودیم که تصادف شدیدی کردیم. من و دوستم پشت سر بودیم و آسیب جدی ای ندیدیم ولی دوست راننده مون کمی زخمی شد و ماشینش نابود شد. 

یه خانم جوان که تازه گواهینامه گرفته بود پشت فرمون بود و زده بود به یک ماشین دیگه که در حال حرکت بود و اون ماشین هم مستقیم خورد به ما! 

همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد! و دردسرهای بعدش چندین ساعت! 

پلیس، آمبولانس، بیمارستان، بیمه، همه چیز. اما بخیر گذشت همه باوجود اون تصادف وحشتناک سالم بودیم! 

حاجی تو رو خدا دیگه نرو حج که اونوقت ما رو هم بزور میفرستی اون دنیا!