ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز کمی وقت داشتم و نشستم اولین قسمت سریال آچمز رو نگاه کردم. داستانش هر چند کلیشه ای بود ولی یکسره تا قسمت چهارم رو تو یوتیوب تماشا کردم.
شاید علتش این باشه که داستان و بعضی از شخصیت هاش هم واقعی و هم برام یادآور خاطراتی بودند.
این که آقای مصیب عاشق اون خانم معلم که تو روستا درس میده شده و واضح بود که با سن و سال و قیافه و سر وضع مصیب و در ضمن مشکل صحبت کردن و سواد نیمچه ای که داشت هرگز خانم معلم حاضر نمیشد زن مصیب بشه.
یه جاهایی مصیب فکر میکرد که خانم معلم که خیلی هم خوشگل و با کمالات بوده بهش چراغ سبز نشون داده اما خانم معلم میاد جلو پدر و مادر خودش آب پاکی رو میریزه روی دست مصیب و حتی ازش میخواد که جلو اونها اقرار کنه که هیچ چیزی بین من و خانم معلم نیست!
از اونجاییکه همه فیلمهای ایرانی اجباراً آخرش با ازدواج باید ختم بشه حدس میزنم که مصیب و خانم معلم یه جورهایی به هم برسند اما اگر واقعیت زندگی و خصوصا در ایران رو تحلیل کنیم اینقدر آسون هم نیست.
داشتم فکر میکردم که دخترها همیشه همینطوری هستند. همیشه یک صبر بیخود و بی جهتی دارند. یه طوری هستند که عادت کردند خودشون، خودشون رو سرکوب کنندو الکی بشینند با چهار تا گل و نقاشی و کتاب سر خودشون رو گرم کنند و همه چیز رو مصنوعی خوب ببینند. آخرش هم که زندگی اصلاً بر وقف مرادشون نمیشه که هیچ بدتر هم میشه!
خداییش اگر این اصرار و پررویی آقایان نبود تا حالا نسل بشر منقرض شده بود.