وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

هوای اینجا و حال این روزها

خیلی خیلی سرد شده این روزها که در این چند سال هیچ وقت سابقه نداشته. 

یعنی من میتونم این سرما رو پشت سر بزارم ؟ بخاطر این سرما خیلی از کارهام رو به تعویق انداختم و دنبال چند تا از برنامه هام نرفتم! 

راستی، میدونستید که یک برنامه نویس یا یک مهندس سیستم (سیستم انجینر) اگر انگشت اشاره اش زخم بشه، یک فاجعه است؟! 

دارم به این واقعیت پی میبرم که هرچیزی که زمانی آرزوت بود وقتی بهش برسی میبینی که همچین چیزی هم نبوده و باید برای اهداف بالاتر تلاش کنی. دارم حس میکنم حالا که وارد این کار شدم انگار وارد یک بن بست شدم، مسیر پیشرفت درست و حسابی ای هم نیست ولی از اینکه کار میکنم لذت میبرم. گاهی اوقات حتی ساعتهایی که برای تفریح هم در نظر گرفتند رو هم من کار میکنم. نیم ساعت زودتر شروع میکنم و نیم ساعت دیرتر هم تموم میکنم. 

هفته دیگه برای اولین بار بعد از سالها! شاید هم برای اولین بار در طول عمرم من باید ساعت شش صبح کارم رو شروع کنم! تا دو هفته این شیفت زجر آور صبح را خواهیم داشت! کار من شیفت چرخشی هست. 

راستی یک میز خفن خریدم! خیلی خفن! 

با اشاره دوستان فهمیدم که فردا ولنتاین هست! چقدر ایرانی ها این روز رو جدی گرفتند خداییش! امسال سالی هست که به یاد یکی هستم که خودش هم میدونه!


حدود یک ماه و نیم هست که سرفه هام هستند و تمامی ندارند. البته شدید نیستند و کمتر رخ میده اما وقتی صحبت میکنم همیشه هست. بعد از حدود یک دقیقه حتما این سرفه میاد. این مدت طولانی داره منو نگران میکنه مخصوصا این روزها که هر جا سرفه کنی همه چپ چپ نگاهت میکنند.


دیروز بابای دختر همسایه مون بهم پیام داد که من دیروز یه بسته غذا گذاشتم جلو در خونه اش ببین برداشته یا نه. رفتم نگاه کردم دیدم اون بسته هنوز جلو در هست. پدرش خیلی نگرانش هست این روزها، چو هر پولی که دخترش با کردیت کارت پدرش خرج میکنه، باباش مطلع میشه و بهم گفته که الان چند روزه که هیچ چیزی نخریده و غذاش رو هم نمیگیره. بعد از چند ساعت دیدم غذا رو برداشته به پدرش پیام دادم. خیلی خوشحال شد. پدرش خیلی نگرانه که نکنه یک روز دخترش خودکشی کنه. واقعاً دلم هم به پدرش سوخت و هم به دخترش که مشکل روانی داره. یادم میومد سال اول مشکلی نداشت و خیلی خوب با ما برخورد میکرد. عجب زندگی و دنیایی شده. 



بهمن خونین جاویدان

هر چقدر سالها میگذرد و این نفاق، خود بزرگ بینی و چند دستگی و دو رویی ایرانی ها را میبینم بیشتر به عظمت کار امام خمینی پی میبرم که چگونه در بین این جماعت بدون هیچ قدرت نظامی و سیاسی و پشتوانه مالی بدون هیچ ترسی آمد و حرفش را زد و انقلابش را هم کرد.

حرف حق را بزن ، نترس نترس تا وقتی خدا را داری چرا باید بترسی. با آرامش برو و ببین اون آتشی که بختیار میخواست توی فرودگاه برای تو درست کند چطور گلستان میشود.