وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

هفت!

این داستانو اینجا بنویسم حتما حمید منو پیدا میکنه و لو میرم و کل دودمانم به فنا میره! ههههههه 

همیشه آخر هفته ها ما میریم فوتبال. البته بهتره بگم بیشتر آخر هفته ها چون گاهی کار پیش میاد ولی کلاً مثل همه بچه کوچولوها این فوتبال خیلی برامون مهم هست و کلی بابتش کری میخونیم و جدی میگیریم و دست و پاهامون رو میشکنیم! مثلا من خودم فکر کنم دیگه تا آخر عمر این درد ساق پاهام رو داشته باشم از بس زدند نامردها. 


شدت کری خوندن ها و سر به سر گذاشتن ها به حدی زیاده که موقع بازی چنان بعضی ها با جان و دل بازی میکنند که انگار فینال جام جهانی هست و اگر ببازی دنیا به آخر رسیده. حالا کنار زمین ما دو تا تیم دیگه از پیرمردهای ایرانی هستند که با هم بازی میکنند (فکر کنم بیشترشون بچه های جنوب هستند) اینقدر اینها منظم و ریلکس میان بازی میکنند که آدم تعجب میکنه. همیشه زودتر از ما میان و سر ساعت بازی شون تموم میشه. هر تیمی هم لباس ورزشی یکرنگ و منظم هم داره. جوان ترینشون شاید 45 سال باشه و میانگین اگر بگم شاید 55 الی 60 سال. خیلی هاشون طاس شدند و موها سفید. اینها خیلی بی استرس بازی میکنند و مطمئنم از بس اینا زندگی رو سخت نمیگیرند اگر ایران میبودند هرکدومشون دو سه تا زن میگرفتن. 

این حمید هم یکی از خوره های وحشتناک فوتبال هست و اگر یک هفته بازی نکنه پیامهای دیوانه کننده اش همه رو میگیره. این هفته روز شنبه وقتی میخواستیم بازی کنیم موقع یار کشی افتاد تیم مقابل من و اتفاقا از نظر یارکشی بازیکنهای بهتری نسبت به ما افتاده بودند. بازی نیمه اول رو با نتیجه مساوی تموم کردیم اما اینها مدام غر میزدند که زمین کوچیک هست و حال نمیده و همش مدام روی اعصابم بودند وسط دو تا نیمه هی میگفتن که کوچیک بودن زمین باعث شده ما خوب بازی نکنیم! علتش هم این بود که تیم ما میانگین سنی بالایی داشت  و هیچکی نمیتونست زیاد دوندگی کنه و تیم اونها بازیکن دونده داشت. خلاصه غر زدنهای اینها کار خودش رو کرد و زمین رو بزرگتر کردند! حالا خداییش همون نیمه اول هم زمین بزرگ بود ولی خب اینها فکر میکردن با بزرگ تر کردن زمین میتونن تیم ما رو خسته کنند و بازی رو ببرند. ما هم دیدیم که نمیتونیم حریف دوندگی اینها بشیم ترکیب رو کاملا دفاعی چیدیم و فقط دو نفر اون جلو برای حمله! استراتژی ما این بود که بالاخره تو یه ضدحمله ای یکی یه اشتباهی میکنه و ما میتونیم گل بزنیم! همین هم شد و ما اون روز با اختلاف یک گل برنده شدیم! 

من خودم بیشتر خط حمله یا وسط بازی میکردم اما تو اون بازی دفاع آخر بودم و تمام نیمه دوم دعا میکردم بازی رو ببریم. وقتی بازی تموم شد اینقدر براشون کری خوندم و اینقدر مسخره شون کردم که اینها سرشون پایین بود بعد که رفتم خونه تا نصف شب خودم داب اسمش درست میکردم کلیپ طنز درست میکردم و خلاصه به ریششون میخندیدم! (دقیقا همون خنده ای که به ریش براندازهای بدبخت میکردم) 

یعنی من از بعضی لحاظ استاد پروپاگاندا و جو سازی و تضعیف روحیه و ایجاد عقده هستم خلاصه اینها رو و مخصوصا حمید رو شستم و رو طناب پهن کردم غافل از اینکه این بچه های شکست خورده کلی برنامه داشتند برای من! 

فرداش یادم اومد که ای بابا ما امروز هم بازی داریم! اینبار موقع یارکشی اونها سه برابر یارهای بهتری گرفتند طوری که ما چند نفری که با هم هم تیمی شدیم زدیم تو سر خودمون و همه میگفت رضا بخاطر تو اینها امروز میخوان انتقام بگیرند.

اینبار حمید با صدای بلند و چند بار طوری که همه بشنوند گفت: رضا به تلافی باخت دیروز و این همه کارهایی که بعدش کردی امروز میخواهیم با اختلاف هفت گل ازت ببریم! علتش هم برد هفت بر صفر لیورپول در اون روز بود.  واقعا هر چی خوب بود رو جمع کرده بودند! 

ما و بچه های تیم جمع شدیم و قرار شد حداقل حالا که میبازیم با یه نتیجه آبرومندانه ببازیم! باز هم ترکیب به شدت دفاعی بستیم و سه تا از سرعتی ها رو جلو گذاشتیم این بار من بجای دفاع آخر دفاع وسط بازی کردم! بازی شروع شد و اینها چنان طوفانی حمله میکردند ولی کم کم ما هم خودمون رو پیدا کردیم و بازی رو دست گرفتیم و هر چی میگذشت روحیه امون بالاتر میرفت. خلاصه ما با اختلاف سه گل ازشون بردیم! 

بعد از بازی اینقدر کری خوندم و مسخره شون کردم که گلوم گرفت بعد از اون هم تو گروه پیامکی مدام سر ساعت هفت بهشون پیام میدادم مثلا هفت صبح بهش میگفتم حمید ساعت هفت شده پاشو برو سر کار دیرت نشه. یا میگفتم حمید من الان تو یکی از پمپ بنزینهای مشهور هستم میگفت کدومش میگفتم سون ایلون! یا یه کاریکاتور از حمید فرستادم تو گروه که حمید هفت تا انگشت تو دستهاش داره یا میومدم یه پست آموزش میزاشتم آموزش شمردن از یک تا هفت به زبانهای مختلف دنیا یا راجع به عجایب هفت گانه جهان مینوشتم.

فردا هم هفت مارچ روز زن هست به نظرتون این روز رو بهش تبریک بگم؟ 

البته حمید قسم خورده که تو بازی بعدی منو نابود کنه.