ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
انشالله که این چند روز تعطیلی هاتون پر از آرامش و خاطرات خوب و هیجان انگیز باشه!
حاج رضا برای اولین باره که آرزو خوب برای دیگران میکنه ها!
خداییش چقدر خوبه که یکی همیشه حواست بهت باشه و نامحسوس زیر نظر داشته باشدتت.
این روزها همه چیز انگار میخواد نامرتب و ناموافق باشه.
بعد از اینکه حدود یک ماه کار ما بررسی فرم های درخواستی و انجام دادن کارهای اون در سیستم مرکزی بود هر چند کار پیچیده و مشکلی بود دیگه بهش عادت کرده بودم اما از روز جمعه اعلام کردند که دیگه هیچ کس این کار رو انجام نمیده و از فردا همه بخش تکنیکی خدمات مشتریان و پاسخگوی تماسها باشید.
تمام روز شنبه رو با دلهره گذروندم چند نفر از تماس گیرنده ها به زبان اسپانیایی حرف میزدند و من هیچی بلد نبود و بعضی خیلی ناراحت و شاکی بودند و بعضی ها هم میخواستند بدونند که کی پرداختی هاشون واریز میشه. خلاصه جهنم پر استرسی بود برای همه تیم. جالبه که سوپروایزر هم همون روز رو مرخصی گرفته و هیچ کس نیست که کمک کنه تنها چاره کار این بود که همه به همدیگه کمک کنیم. ولی باز هم خیلی هامون جواب خیلی از سوالها رو نمیدونستیم و بعضی وقتها جوابها خیلی دیر به همدیگه توی چت روم به هم میدادیم. خیلی سخت بود . هر چه بود آن روز گذشت . روز یکشنبه رو تعطیل بودم و خدا را شکر راحتتر بودم. نمیدونم تو این کار چقدر دوام بیارم خیلی سخته و از همه بدتر هیچ گونه کمک و اطلاعاتی رو در اختیارمون قرار نمیدند و انتظار دارند که کارها رو انجام بدیم.
اون بنده خدا سیاه رو هم که تو آمریکا کشتند روز اول خبری نبود اما کم کم موجهای خشم رو میشد احساس کرد در بین سیاه ها. من این همه سال با این آدمها کار کردم چیزی که برای همه غیر سیاهها مشخصه (سفید پوستهای از خود راضی- اسپانیش ها- بقیه نژادهای آسیایی و خاور میانه ای) همه به اتفاق از سیاه پوستها بدشون میاد!!! این یک حقیقته تلخه که باید پذیرفت. نمیخوام زیاد نژادپرستی اش کنم اما همیشه تنبل و از زیر کار در رو و خیلی پر رو هستند و هر وقت جرم و جنایتی باشه همیشه در صحنه حاضر هستند.
بخاطر تظاهراتی که میشه تمام فروشگاهها که بخاطر کرونا تا ساعت ۸ شب باز بود حالا تا ساعت ۵ بعدازظهر باز هست! یعنی خدایی کی باورش میشد که زمانی فروشگاههایی مثل والمارت 24 ساعته باز بودند و حالا وضع اینطوری شده و داره کم کم همه رو روانی میکنه
بعد از شوکهای مالی و روحی مختلفی که به من وارد شده بود بالاخره دست به جیب شدم و ماشینم رو که دو ماه پیش تصادف کرده بودم رو درست کردم!! چون ماشین جدید بود قطعات یدکی اش کم یاب و تعمیر کارهای اینجاهم تمایل شدیدی برای عوض کردن به جای درست کردن دارند! خلاصه اندازه قیمت یک ماشین دست دوم معمولی (یه چیزی بهتر از پراید) هزینه درست کردنش شد!!! چقدر زور داره که مقصر هم خودت نباشی اما مجبور باشی درستش کنی! خیلی زور داشت اما باید این فشار روانی رو کم میکردم چون هر بار ماشینم رو میدیدم متاسف میشدم
شوک بعدی خراب شدن سیستم تهویه هوا!!! ای خدا! اینم حدود ۶۳۰ دلار خرج داره!
خداییش دیگه دارم کم میارم! هرچی کار میکنم دارم به ضررهام میدم تازه یه چیزی هم دارم از جیب میدم تا زنده بمونم!!!
اون از کار- از اجتماع- از هزینه های بالای اقتصادی حالا این درس مدارهای الکتریکی رو کجای دلم بزارم!!
من همیشه با استاد زن مشکل داشتم و دارم!!!
این زنها چون خودشون ظریف و عاطفی هستند سر کارشون دیگه چیزی اینها رو آروم نمیکنه و بینهایت خشک و جدی درس میدند! اصلا چیزی به اسم رحم و مروت ندارند. هیچ وقت نشده از استاد زن من نمره کامل بگیرم! این یکی رو دارم به زور (یعنی واقعا به زور) ازش نمره میگیرم! هر روز تا ساعت ۳ شب بیدارم!!!
به نظر من یه طوری شده که زنها بهشون تلقین شده که همیشه تو هر کاری و هر چیزی اینها مظلوم واقع شدند و هر کاری که شما میکنید درسته! بابا خانم پاتو از رو گردنمون در بیار! مهربون! خفه شدیم!
یکی از خوبیهای کرونا این بود که الان هشت هفته است استقلال دیگه نمیبازه!
در طول این سالها یکی از نقطه ضعف های بزرگ زندگی ام رو پیدا کردم و اونم اینه که بیشتر مواقع در بحث های رو در رو و اینکه کی مقصر هست ساکت میمونم و این سکوتم باعث میشه اتوماتیک وار به نوعی آدم بده این ماجرا بشم. زیاد شنیدم که من خوبی و محبتی کردم یا تو اینطور بد برخورد کردی و ناراحتم کردی و یا اینجاها کم کاری کردی. اما من زیاد اهمیتی نمی دادم و مثل طرف مقابل زیاد از خوبی های خودم و زرنگی ایشان نمی گفتم (هنوزم همینطوری ام) چون یا می گفتم اینقدر مهم نیست که بگم، یا می گفتم صبر کن به موقعش بگو که البته هیچ وقت هم به موقعش نمیشد.
حالا سعی میکنم کمی بهتر بشم و اگر کسی منتی و یا چیزی گفت سریع و بدون فوق وقت جوابش رو بهش بدم و بگم که خودش هم مبری از اشتباه نیست
آره اینجوریاست دیگه
الان اگر بری فضای مجازی ملت کلاً دو دسته هستند.
یا میخوان در مورد درمان و پیشگیری کرونا براتون اظهار فضل و نظر کنند
یا دارند میخوان به شما یاد بدند چجوری در بازار بورس سرمایه گذاری کنی! (این یکی مختص ایرانه البته)
بعضی وقتها من در مورد قضاوت کردن آدمها دچار اشتباه میشم چون فکر میکنم همه آدمها مثل من فکر میکنند و مثل خودم بعضی چیزها و بعضی جزییات ها خیلی براشون مهم است. به نظر من این میتونه یک نقطه ضعف خیلی بزرگ باشه (برای من یا دیگران؟ من اینجا منظورم برای خودم هست)
من و مجتبی 4 سال باهم همکلاس بودیم سه سال دوره راهنمایی و یک سال دوره دبیرستان. از این مدت سه سال آخرش رو ما هم مسیر بودند و هنگام بازگشت به خانه باهم میرفتیم تا خانه. شاید بعضی ها بپرسند چرا فقط مسیر بازگشت رو باهم بودید. باورتان نمیشه که در تمام این چهار سال مسیر رفتن به مدرسه رو تنها بودم! چون من کسی بودم که همیشه و بدون استثناء دیر سر کلاس حاضر میشدم! پس رسیدن رو بیخیال! ولی برگشتن باهم بودیم
فکر کن اون سالهای بین 11 تا 16 سالگی از شیرین ترین و خاطره انگیزترین سالهای زندگی آدم هست و مجتبی از کسانی بود که من شاید هیچ وقت فراموشش نکنم بیشتر صحبتها و جاهایی که باهم میرفتیم
دست بر قضا بعد از چندین سال روزی در فیسبوک دیدمش مدت کوتاهی باهم صحبت کردیم و مجتبی از اینکه تمام خاطرات آن دوران را یادم هست تعجب کرده بود چون آن زمان من دیگر ایران نبودم (افغانستان بودم). بعد از اون صحبت دیگه هیچ وقت باهم صحبت نکردیم یا من سرم شلوغ بود و اونهم اصلاً راغب نبود که چت رو با من شروع کنه و البته دیگه فیسبوک هم نبود
چند روز پیش چشمم به پروفایلش در واتس آپ خورد و گفتم احوالپرسی ای باهاش کنم و این بار از اینکه همون یه ذره خاطرات رو هم فراموش کرده بود تعجب کردم. اگر راستش را بگم کلاً ناراحت شدم که این چه جور دوستی ای است بین من و اون.
بعدها با خودم فکر کردم خب شاید مشکلات و سختی های زندگی است که اینطور شده ولی کمی بیشتر که فکر کردم به خودم گفتم مرد حسابی اون بعد از این 17-18 سال چطور اینقدر باید یادش مانده باشد اینکه تو اینقدر غیر نرمالی تقصیر اون نیست
خلاصه همینطوری به خودم دارم تسلی میدم
البته وقتی این نوع برخورد رو بیشتر و بیشتر از دیگران دیدم دارم بیشتر به این موضوع میرسم که باید کمتر در این مورد حرص بخورم
چند هفته پیش اتفاقی یک استوری در اینستاگرام از یکی از شاخهای معلوم الحال مجازی دیدم که تعریف میکرد:
"در یکی از اکانتهای فیکم یک دختر هست که فالو اش میکنم، این دختر فوق العاده مهربون هست و همیشه و در همه حال تنها چیزی که ازش میبینیم مهربانی است یعنی هیچ وقت خشم ناراحتی و حتی خندیدن را هم ازش نمیبینی هیچ وقت نمیبینی غیبت کسی رو بکنه یا شوخی کنه یا هر کار دیگه ای. این تو اینستاگرامش فقط یه آدم مهربونه. به نظر من این آدم یه مشکل جدی با خودش داره که خودش نیست. واقعا چقدر آدم کسل کنند ه و بیخودی هست این آدم. من به شدت ازش بدم میاد. یعنی چی همیشه در حال مهربانی کردن هستی؟ همه پستهاش همه کارهاش و حرفهایی که در ظاهر نشون میده همش همینطوریه.
آدم مجموعه ای از حس ها و حالت های مختلف هست. گاهی شاده گاهی غمگین گاهی ناراحت و عصبانی و گاهی حسود. این آدم اصلا خودش نیست از اینجور آدمها بترسید چون در باطن خیلی عوضی تر بقیه هستند"
خداییش گاهی این شاخهای مجازی با وجود این گنده دماغی هاشون راست میگن ها
این چند روزی که کارم همش با کیبورد و کامپیوتر و وارد کردن اطلاعات و محاسبه آنها هست به این نکته پی بردم که من تایپ کردنم کاملا اشتباه هست
در واقع من با پنج انگشت به جای ده انگشت تایپ میکنم سه تا انگشت از دست راست و دو انگشت از دست چپ (که همونم به نظرم یک انگشت هست)
تازه وقتی که بیشتر دقیق شدم فهمیدم که بیشتر عمل اصلی تایپ رو انگشت اشاره دست راستم میکنه و اون چند تا انگشت دیگه فقط بهش کمک میکنند.
و ناگفته نماند که وظیفه کلیک کردن در موس هم همین انگشت طفل معصوم انجام میده
برای همین بعد از این چند روز دیدم که این انگشت اشاره ام چقدر درد میکنه
هفته پیش از طرف یکی از دوستان مسجدی زنگ زدند و گفتند برات افطاری میاریم. وقتی آوردند هم خیلی غذای مفصل و متنوعی هست و هم خیلی زیاد هست و حتی اگر غذا را بزارم یخچال و کم کم استفاده کنم باز هم خراب میشه برای همین فکر کردم که حیف هست این غذا که به نیت افطاری به من داده شده دور ریخته بشه. در خونه همسایه ها رو زدم و به بعضی هاشون هم پیام دادم. نه جواب دادند و نه در رو باز کردند. (ترس از کرونا هست دیگه!)
تا اینکه یادم اومد یه خانم مسلمان بنگلادشی بود که یه زمانی باهم در یک دوره آموزشی بودیم . بهش زنگ زدم و خیلی خوشحال شد که براش افطاری میارم و با کمال میل قبول کرد. منم نصف بیشتر اون سینی غذا رو که فکر کنم برای 4-5 نفر آدم کافی بود خیلی تمیز و شیک بسته بندی اش کردم (ترس از کرونا هست دیگه!) و بردم بهشون دادم. هم خودش و هم شوهرش خوشحال شدند. واقعاً شاید قسمت این بود که این افطاری فقط به مسلمانها برسه.
امروز خانمه بهم زنگ زده که آدرست رو برامون بفرست چون ما هم نذر افطاری داریم برات بیاریم.
خلاصه آدرس دادم
و وقتی رسیدند زنگ زدند و ازشون غذا رو که اتفاقا خیلی خیلی بهتر از من بسته بندی کرده بودند گرفتم و خوشحال و خرامان رفتم خونه تا بازشون کنم.
که دیدم ای دل غافل. غذاشون صد در صد گوشت هست! عاقا تماماً قرمه گوشت! یعنی من حتی نمیتونم بهش لب بزنم!
حالا من کی رو پیدا کنم این غذا رو ببرم دم در خونه شون؟؟؟؟