-
یلدا
جمعه 29 آذر 1398 09:19
شب یلدا شد و شام گشنه کبابه وای آخه وضع جیبامون بدجورخرابه وای رنگ گوشتو که کسی الان نمیبینه هر کی ام دیده لابد ُ عالیجنابه وای با این حال پاشو بیا مهمون خونه ام باشیه لقمه نون البته هیچی نداره لاش جای میوه و آجیل و هندونه خالی چیپس و ماست داریم نه چیز .... آب هویجم جاش هنوزم به ما تو پوزخند میزنی یا نه ؟کسری بودجه رو...
-
بار
سهشنبه 19 آذر 1398 12:04
امشب شاید سنگین ترین بار زندگی ام ر ا از شانه هایم خالی کردم بعد از سالها اینقدر گریه کردم که سبک شدم زندگی همینه گاهی بالا گاهی پایین و خدا چجوری بخت و تقدیر آدمها رو تعیین کرده خودش یک حکمت بزرگه ولی امروز اینقدر فهمیدم که من نالایق ترین و عوضی ترین آدمی هستم که خودم تا حالا بخودم دیده ولی نازنینم هم رحمان است و هم...
-
هفته ای که گذشت
دوشنبه 18 آذر 1398 10:09
کارهای مختلفی در هفته گذشته انجام دادم اول از همه ثبت نام برای بیمه سلامتی بود. ای امان ای امان از دست اینها (خودشون میدونند کی ها). برای سال بعد قیمت بیمه رو چهار برابر امسال کردند! بعد از کلی فرم پر کردن و اطلاعات دادن سهم امسال من طبق معمول ارزانترین و مزخرف ترین بیمه با چهار برابر قیمت پارسال بود که خداییش خیلی...
-
امشب
جمعه 15 آذر 1398 08:15
چه فرخنده شبی بود امشب نرود هرگز از یادم
-
هر دم از این باغ بری میرسد
چهارشنبه 13 آذر 1398 08:32
گاهی اوقات من از زمین و زمان و از این جماعت حسابی شاکی میشم. نمونه اش امروز وقتی تو رسانه های اجتماعی کلیپی رو دیدم که یک پسرک بیچاره که ظاهرا آشغالها را میگشته میندازند تو سطل آشغال و فیلم میگیرند و کلی هم بهش میخندند. پسرک بیچاره از سطل اومد بیرون و هاج و واج نگاه میکرد. احساسش رو کاملا درک میکردم چون تقریبا عین...
-
بابا لنگ دراز ۲
یکشنبه 10 آذر 1398 10:45
هفته پیش که پست قبلی رو گذاشته بودم اصلا باورم نمیشد عمق فاجعه خیلی خیلی بیشتر از این حرفها بوده! یعنی کی باورش میشه که عدل یه خانمی پیدا بشه که هم وبلاگ نویس باشه - هم احساس جودی آبوت بودن بهش دست داده باشه و در این رابطه یک پست سوزناک همراه با ناله هم گذاشته باشه- اتفاقا بالای چهل سال هم بوده باشه- اتفاقا بچش هم تو...
-
بابا لنگ دراز
چهارشنبه 6 آذر 1398 10:59
یادم هست تازه که جوانتر شده بودم قدم شده بود همینی که الان هستم! کلا توی فامیل و همسایه ها و دور بری ها من بلند قد ترین بودم (البته هنوزم به نظرم من معمولی ام) ولی خودتون دیگه تصور کنید یک جوان لاغر ترکه ای به ۱۸۰ تا قد! به شدت لاغر بودم اونموقع ها برای همین بعضی از بچه ها برای اذیت کردن من منو صدا میزدند بابا لنگ...
-
امان از دست همسایه بد
دوشنبه 4 آذر 1398 05:14
بالاخره مجبور شدم از دست این همسایه مون که یک دختر روانی هست یه دوربین امنیتی بخرم و با کلی زحمت و غر غر کنان جلو در نصبش کردم. ایشان تو آخرین اقدام ضربتی ای که داشتند موفق شدند که یه میخ رو تو تایر ماشینم فرو کنند و من همش تعجب میکردم که چرا باد یکی از تایر ها با وجود اینکه کهنه هم نیست کم میشه. با مدیریت و همسایه ها...
-
بازگشت اینترنت
شنبه 2 آذر 1398 23:56
فقط میتونم بگم خدا را شکر دوره سختی بود دوری از دوستان و خانواده و عزیزم
-
روز از نو! روزی از نو!
شنبه 2 آذر 1398 07:58
این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست باید خودم رو آماده کنم برای دو هفته دیگه! امتحان های مهمی در پیش است. درسی نیست اما بسیار مهم است. و منم طبق معمول تنبل و آدم ثانیه های آخر! حاج رضا دیگه باید آماده بشه پاشو که خیلی کار داریم
-
خیرخواهی ما رو باش!
شنبه 2 آذر 1398 07:44
من گاهی به خودم میگم چرا همچین آدمی هستم باعث میشه طرف مقابل گیج بمونه! از چند هفته پیش تو اینترنت (یادش بخیر اینترنت آزاد بود) یه خانمی اعلام کرده بود که در تاریخ مشخصی که هفته دیگه از این پست هست یک برنامه استند آپ کمدی خواهد داشت. من هم با دقت این اعلانات رو دنبال میکردم و برای دوستهام هم میفرستادم تا اگه بتونند...
-
حالا که اینترنت نیست
جمعه 1 آذر 1398 08:02
این چند روز که اینترنت ایران کاملاْ قطع است من هم تقریبا رابطه ام را با دنیای مجازی قطع کردم و کمتر میام و همینطور رابطه ام رو با دنیای واقعی هم. سعی کردم گیم بازی کنم چند تا چیز یاد بگیرم و فیلم نگاه کنم و بیشتر ورزش کنم! حوصله هیچ کسی رو ندارم (البته بعضی ها که خودم هستند) ! حالا که همه تنها هستند منم تنها میشم! در...
-
توکلت علی الله
سهشنبه 28 آبان 1398 06:37
چقدر دلهره و ترس و نگرانی دارم این روزها. از وقتی که اینترنت قطع شده دیگه هیچ راه تماسی با عزیزانم نیست. دیروز به حاجی بابا زنگ زدم . حتی حاجی بابا هم نگران بود بهش گفتم حاجی تو رو خدا از خانه بیرون نیا. آبجی ام میگه حاجی به این حرفها گوش نمیده و میگه شما نمیتونید منو اینجا تو خونه حبس کنید. چقدر دلم گرفته خدایا
-
These Days
دوشنبه 27 آبان 1398 11:00
بعد از چند ساعت رفرش کردن بالاخره بلاگ اسکای باز شد! خدا را شکر
-
ادامه پست قبلی
یکشنبه 19 آبان 1398 09:26
بهم زنگ زدند و گفتند قبول شدی و کارهات به زودی شروع میشه ولی بندهای عجیب و غریبی تو قرارداد اضافه کرده بودند که با مشورت حاجی بابا و مشاورم بالاخره به این نتیجه رسیدم که باهاشون قرارداد نبندم
-
مصاحبه ها
پنجشنبه 16 آبان 1398 09:48
این هفته دو تا مصاحبه داشتم . اولی رو قبول شدم اما بهم گفتند دومی خیلی سختتر خواهد بود . خیلی خوندم قبلش و مصاحبه دومی رو هم دادم واقعا هم سخت بود حدود ۱۵ تا سوال بود ولی به همشون هم جواب دادم و حتی به قول معروف یه نکات ریزی هم کنار هر سوال براشون توضیح هم دادم ولی باز هم خیلی سخت بود فردای اون روز بهم ایمیل و پیام و...
-
حس خوب
سهشنبه 14 آبان 1398 08:22
و چقدر من خوشبختم !
-
تفاوت اعتقاد ها
پنجشنبه 9 آبان 1398 06:36
امروز موقع ناهار خانمی که در پذیرش کار میکرد با من در یک میز ناهار بود. خیلی آهسته و با طمانینه غذا میخورد و همزمان داشت یک فرم رو پر میکرد. یک کیف چرمی نامتعارف هم کنارش بود. احساس فضولی ام گل کرد و گفتم ببخشید این کیف چیه؟ یه نگاه کرد بهم و خندید و کیف را باز کرد که توش دو تا کتاب بود. یکی از کتابها خیلی کهنه و رنگ...
-
چند روز اخیر
چهارشنبه 8 آبان 1398 22:05
حدود سه روز بود که هیچ نوع دسترسی به بلاگ اسکای نداشتم و نمی تونستم بازش کنم. هرچند که قرار نبود که هسته اتم بشکافم. روز یکشنبه تعطیل بودم و با خودم گفتم که باید هوایی به کله ام بخوره و رفتم دریاچه ای که نزدیک خونه مون هست. حدود ۲۵ دقیقه با ماشین راه هست . بعد از تقریبا سه سال دوباره به اینجا سر میزدم و حالا فهمیدم که...
-
فراموشی
جمعه 3 آبان 1398 11:40
من گاهی یادم میره که همیشه به غرورم مینازیدم و اینکه اگه لازم باشه برام فرقی نمیکرد که کی ام و کجام و چیکاره ام و طرف مقابل ام کیه. بدون توجه حرفم رو میزدم و یا کارم رو میکردم هر چی میخواست بشه. این چند روز یاد گرفتم که نباید این اصل رو در زندگی ام فراموش کنم. وقتی یکی فکرهای نادرست و قضاوت یکطرفه راجع به من میکنه...
-
بازگشت حاج رضا به مدارس
سهشنبه 30 مهر 1398 09:20
بعد از مدتها کلاسهای کالجم شروع شد. اوایل اینقدر اشتیاق داشتم که کلاسها شروع میشه اما همین که سایت رو باز کردم و تمرینها رو دیدم بی اختیار خوابم گرفت! خدایا این که خیلی سخته اما از اون طرف امراض محترم هم سلام میرسونند! این یکی رو همه میگند خیلی درد خواهد داشت اما من هنوز در مرحله سوت زدنش هستم جدیدا به این نکته پی...
-
یک نکته کنکوری بسیار مهم
یکشنبه 28 مهر 1398 03:25
هیچ وقت سعی نکنید مخ دختر هایی رو که تو داروخانه ای که همیشه ازشون دارو میخرید رو بزنید. دیگه اونها میدونند چه مرضتونه قشنگ به روتون میارند!
-
م
جمعه 26 مهر 1398 09:47
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهر 1398 11:23
از هیتلر پرسیدند چرا از میان جنگ و عشق ٬ جنگ رابرگزیدی ؟ پاسخ داد : درجنگ یا زنده می مانی یا می میری ! اما در عشق روزی هزار بارمی میری و زنده می شوی
-
شانس عشقی ما!
دوشنبه 22 مهر 1398 07:24
یه چیزی در مورد شانس من درباره عشق دیگه حتمی هست. یا طوریه که عاشق شدنم در اون مورد اصلا غیر ممکنه و با هیچ منطقی جور در نمیاد که بهش میرسم. و یا خیلی دیر متوجه میشم و دیگه کار از کار گذشته و یا کلا از اساس همه چی سر کاری بوده!
-
کار خدا
سهشنبه 16 مهر 1398 09:41
من همیشه به خیلی ها سرنوشتم رو گفتم و همیشه به خیلی ها این نکته رو گوشزد کردم که اگر اتفاقی در زندگی افتاده و یا در حال رخ دادن هست که باب میل تو نیست و یا فکر میکنی که خیلی بد هست و به خاطر اون از زمین و زمان و مخصوصا از خدا شکایت داری همیشه صبر داشته باش چون تو هنوز چیزی از حکمتش نمیدونی. شاید بارها برام پیش اومده...
-
استریوتایپ فیلمهای ایرانی
یکشنبه 14 مهر 1398 21:28
به جرات میتونم بگم ۹۰ درصد فیلم ها و سریال های ایرانی با دیدن یک خواب شروع میشه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 مهر 1398 08:38
-
نتیجه مصاحبه
پنجشنبه 11 مهر 1398 07:37
قرار بود تا روز دوشنبه نتیجه مصاحبه رو به ما ایمیل کنند و اینکه آیا قبول شدیم و میریم به مرحله بعدی و یا کلاْ رد شدیم. تمام روز دوشنبه هر نیم ساعت یک بار ایمیلم رو چک میکردم حتی اسپم باکس رو هم چک کردم ولی هیچ خبری از اون ایمیل کذایی نشد که نشد! دلهره و کنجکاوی منو آروم نذاشت و به تک تک هم دوره ای ها زنگ زدم یا پیام...
-
مصاحبه
یکشنبه 7 مهر 1398 19:59
مصاحبه رو دادم حدود بیشتر از یک ساعت! و با چهار نفر مصاحبه کننده. از اونی که فکر میکردم آسونتر بود اما چند جایی اشتباه داشتم. قراره چند روز دیگه بهم بگند که آیا برای مصاحبه بعدی انتخاب میشم یا نه. به نظر خودم که ۶۰ درصد انتخاب نمیشم ولی خدا رو چه دیدی شاید هم شدم. فعلاْ در شرایطی نیستم که بیشتر از این بنویسم