وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

true love

"عشقهای واقعی هیچ وقت به همدیگه نمیرسند."

دقیقا نمیدونم چه وقت و چه کسی این جمله رو به من گفت فقط میدونم این جمله رو سالها پیش شنیده بودم. عشقهای واقعی مثل لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین هرگر به هم نرسیدند. اون زمان تا حد زیادی مفهومش رو نمیدونستم تا اینکه خودم هم گرفتار عشق شدم و از قضا ما به هم نرسیدیم! با وجودیکه هر دو این رو میخواستیم اما شرایط و مشکلات اجازه نداد. 

البته این موضوع مربوط به چند سال پیش هست و حالا دیگه من نه اون جوان شوریده سابق هستم و حتما او هم گرفتار زندگی خودش است. 

ولی حتماً معنی این جمله رو به خوبی فهمیدم. عشق تا وقتی مقدس است که وصلی نباشد! بعد از آن هرچند که دوست داشتن ها ادامه دارد اما حتماً کیفیت و خاصیت اولیه خودش رو نخواهد داشت. 

بعد از آن روزها بود که به خودم گفتم اگر روزی دوباره عاشق شوم، انتظار نرسیدنش را هم داشته باشم

نمیدونم چقدر موفق خواهم بود در این زمینه. 


این روزها

دیگه کم کم داره هوا سرد میشه. همیشه بدترین خاطراتم از سرما بوده. هیچ وقت سرما رو دوست نداشتم. 

یه جور حس غمگینی بهم میده. 

امروز نصف روز کار کردم و اومدم خونه خیلی خسته بودم در حدی که 3 ساعت راحت خوابیدم وقتی بیدار شدم سرم به شدت درد میکرد. باز اون حالت سرگیجه لعنتی شروع شد. 

برای امروز که داره تموم میشه هیچ برنامه ای ندارم برای فردا هم همین طور. این دو روز خیلی کسالت آور خواهند بود 

خدا به دادم برسه با این حالی که دارم 

باید یه تغییر جدی بیارم تو زندگی ام. امشب باید برنامه ریزی کنم 

چیزی که عوض نداره گله نداره

تا چند وقت پیش من همیشه چند تا از دوستهام رو بابت پایین بودن مدل ماشینهاشون اذیت میکردم البته نه اینکه ماشین خودم هم مدلش اونقدر بالا باشه ها (ماشین خودم مدل سال 2009 هست) ولی همیشه برای شوخی های روزانه هم که شده بود سر به سرشون میزاشتم و همینطور تیکه بود که هر روز بارشون میکردم. 

اما این نامردها طی اقدامی ناجوانمردانه در مدت کمتر از یک ماه هر سه تا شون رفتن ماشین هاشون رو فروختند و ماشین های جدیدتر خریدند! 

یه همکار 53 ساله دارم که ماکسیما 2002 رو فروخته و هیوندای الانترا  مدل 2018 خریده. اون یکی دوستم هم کرولا 2006 رو داده به جاش تویوتا کمری 2016 سفید خریده این از اون خسیس ها هم بود. حالا این دو تا به کنار، اون یکی همکارم که یه فورد فوکوس 2001 خیلی خسته و پوکیده داشت، هفته قبل رفته یه دونه کیا اوپتیما 2019 خریده که چشم ههمون از حدقه و حسادت در بیاد!  بهش گفتم آخه نامرد الان که سال 2018 هست تو چطوری رفتی 2019 خریدی؟ برای این که کفری تر مون کنه کاپوت ماشین رو زد بالا تا با چشمهای خودمون انجین و مدل سال ماشین رو ببینیم! 

خب دوستهای آدم ماشین خوب داشته باشه که بد نیست اما قسمت بد ماجرا اینه که حالا هر سه تاشون میتازند به من! تمام این دق دلی های این چند سال رو سرم خالی میکنند. منم مجبورم علی رغم میل باطنی ام برم سراغ دفترچه های یادداشتم تا جوابیه هایی که خودشون رو برام میدادند رو به خودشون پس بدم! 

خب چیکار کنم! بعد از اتفاقاتی که این چند ماه برام افتاده، اوضاع مالی ام اونقد خرابه  که نمیتونم باهاشون  چشم و هم چشمی کنم! مجبورم کوتاه بیام! ولی دارم براشون! 

دو راهی های زندگی

حدودا همین روزها بود حدود ده سال پیش که یک  ایمیل مبنی بر قبولی تقاضای کارم  اومد و زندگی من کاملاً تغییر کرد.همه چیز! هنوز هم باورم نمیشه اون روزها رو.  


امروز هم برام ایمیلی اومد که میتونه سرنوشت زندگی من رو کاملاً تغییر بده. یعنی این قابلیت رو داره. 

یک پیشنهاد جالب کاری با مزایایی خوب. اما ....... به شرطها و شروطها 

خیلی تصمیم گیری سختی هست

اگر قبول کنم باید یک زندگی با فرمت جدید برای خودم تعریف کنم، دیگه به طور کلی زادگاهم رو فراموش کنم این تغییرات شاید باعث بشه که حتی دوستهای نزدیکم (که فعلا هیچ دوست نزدیکی هم ندارم) رو قطع رابطه کنم ولی کلی تجربه جدید آدمهای جدید دوستهای جدید زندگی جدید و جاهای جدید رو میبینم 

اگر قبول نکنم اما هیچ اتفاقی نمیفته! همین زندگی پر از رنج و مشقت کماکان ادامه دارد! 

پایان یک کابوس

بالاخره این درس فلسفه هم تموم شد. درسته که خیلی چیزها از این درس یاد گرفتم اما بیشتر عقده ای بودن استادش رو دلم موند. 

با این تلاشی که من کرده بودم باید نمره ام حداقل 19 از بیست (اِی)  میشد اما ایشان هر چی بهانه بنی اسرائیلی بود رو پیش روم گذاشت تا نمره ام 16.5  از بیست (بی) شد. خب این استاد زد معدل کلی ما رو از 18 پایین آورد. خیلی اعصابم خورد شد چون درسهای دیگه که چند برابر سختتر بودند رو نصف این درس تلاش میکردم و نمره اِی میگرفتم و حالا من از درس به این الکی ای باید نمره بی بگیرم و تازه بخاطر امتحان فاینالش من امتحان ریاضی ام رو گند زدم. 

به هر حال هر چه بود گذشت و این چند شب چقدر شب های آرومی هست برام! امروز هیچ درسی ندارم! فردا درسهام شروع میشه. 

امشب هم مهربون تر شدم با بقیه! ولی از فردا دوباره بداخلاقی هام شروع میشه! 

اوج ناراحتی

میدونید یکی از حالتهایی که آدم ناراحت میشه چیه؟

اینکه به شما دو تا بلیط شرکت در یک فستیوال دو روزه هیجان انگیز رایگان بهت بدند و شما هیچ کسی رو نداشته باشی که با خودت ببری! 

اول مهر

انّا للّه و انّا الیه المدرسة و الدانشگاه
بازگشت همه به‌سوی مدرسه و دانشگاه است

what a sacrifice you gave Abbass

هر چند چند روز دیر شده 

این دکلمه رو چند سال پیش زمانی که حال و حوصله زیادی داشتم به زبان انگلیسی اجرا کردم 

یاابالفضل العباس (ع)


باز آمدم !

بالاخره از این دخمه تنگ و تاریک بیرون اومدم! 

این چند روز شاید سخت ترین روزهای زندگی ام در این چهار سال بود. خیلی فشار رو تحمل کردم 

امروز تو آیینه خودم رو نگاه کردم! چقدر وحشتناک شدم سه هفته صورتم رو اصلاح نکردم! موهام افتضاح چهره ام مثل آدمهای معتاد شده بود کلاً 

از فردا از میکوبم از اول درستش میکنم! 

من که همیشه برای هر مناسبتی مسجد میرفتم تو این دهه فقط سه شب تونستم برم. 

نمیخوام بگم آدم مذهبی ای هستم ولی جایی که احساس آرامش و رضایت میکنم همونجا است. شاید دریا و طبیعت هم همین احساس رو بده ولی آرامش در کنار دوستان و برادران دینی خود بودن هم لذت خودش رو داره. 

چرا این روزها این قدر سرد شدم ؟ نه حوصله جواب تلفن دادن دارم نه حوصله بیرون رفتن. حتی جواب تلفن مادرم رو هم ندادم. خیلی درگیر شدم. 

باید همه اینها رو جبران کنم 

خیلی دلم گرفته همش هم تقصیر خودمه 

رنه دکارت

بنابراین من نه یک خدای برتر خوب و سرچشمهٔ حقیقت که یک شیطان نابغه را تصور می‌کنم. شیطانی که به همان اندازه‌ای که هوشمند است، توانا نیز هست و تمام تلاشش را می‌کند تا من را گمراه سازد. من فرض می‌کنم که بهشت، هوا، زمین، رنگ‌ها، شکل‌ها، صداها و همهٔ چیزهای بیرونی چیزی جز بازی‌های فریبکارانه در رویاهای من نیستند؛ دام‌هایی در راه ساده‌لوحی من. من فرض می‌کنم که دستی ندارم، چشمی ندارم، گوشتی ندارم، خونی ندارم، حسی ندارم، اما با این وجود به اشتباه به این باور رسیده‌ام که همهٔ این‌ها را دارم. من قاطعانه در این تعمق خواهم ماند و حتی اگر از دایرهٔ قدرت من خارج باشد که هیچ حقیقتی را دریابم، مطمئناً این توانایی را دارم که قاطعانه موافقت خودم با این اشتباه را حفظ کنم، مبادا که این فریبکار هرچند قدرت‌مند و نابغه بتواند اثری بر من داشته باشد.

رنه دکارت