ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند روز پیش هدیه ای زیبا از یکی از خانم های همکارم گرفتم.
یک کارت هدیه به شکل بلوط بود. مبلغ قابل توجهی هم ریخته بود تو حسابش.
واقعاً انتظار این هدیه رو نداشتم و خیلی خوشحالم کردند ایشان. مناسبت این هدیه چی بوده؟ ایشان یکی از مدیر فروشهای شرکت ما هست و بخاطر یه سفارش خیلی اورژانسی من در یک روز تعطیل برای حدود یک ساعت اومدم سر کار و این سفارش رو انجام دادم. البته من برای کار اومده بودم و اتفاقا بابت همین یک ساعت 4 ساعت اضافه کاری هم گرفتم که به نظر خودم همون ساعتهای اضافه کاری برام کافی بود ولی ایشان سنگ تمام گذاشتند و جداگانه این کارت هدیه رو برام گرفتند. ببینید چقدر زیباست.
****
اون درس فلسفه نامرد با اون استاد عقده ایش اینقدر ازم انرژی گرفته بود که هیچ نایی برام برای درس معادلات انتگرال 2 نمونده بود. یکی از سختترین درسهام هم همین درس هست. دیروز آخر کلاس عزمم و رو جزم کردم و رفتم با استاد صحبت کردم. بهش گفتم استاد میدونم شما آدم معتقد به اصول و ضوابط هستی ولی خداییش من از درس شما هیچ چی سرم نمیشه و این درس آخرین درس انتگرال منه (با این تا حالا سه تا درس انتگرال داشتم). امتحان اولی رو که گند زدم یه راهی بزار جلو ام وگرنه مجبورم این درس رو حذف کنم تا بیشتر از این اذیت نشم. استاد هم بالاخره راضی شد و دل سنگش به رحم و اومد و یه فرصت دیگه بهم داد تا اگر تمام تکالیف فصل رو حل کنم و جوابش رو بیارم میزاره دوباره برم امتحان بدم! خب شاید نمره ام اینبار بهتر از دفعه اول بشه. این اولین بار بود که من به خاطر نمره پیش استاد رفتم. ولی خب اگر معدل درسی ام پایین باشه دیگه از کمک هزینه تحصیلی هم خبری نیست و آدم گاهی مجبور میشه که غرور خودشو بشکنه. دمت گرم استاد دیگه داشتم نا امید میشدم. تا حدی این موضوع هم حل شد. خب آخه من حدود یک ساله که برنامه ریزی کردم که کدوم واحد ها رو بردارم تا تاریخ معینی که خودم میدونم مدرک کاردانی ام رو بگیرم و بعدش برای یک ماه برم مادرم رو از نزدیک ببینم و برگردم و ادامه بدم تحصیلم رو. حتی سر کار هم مرخصی هام رو نمیگیرم تا بتونم راضی شون کنم برای اون مدت. و اگه این درس رو حذف میکردم و یا میفتادم کل برنامه هام خراب میشد. البته هنوز هم هیچی معلوم نیست در مورد این درس.
****
مادرها همه دلسوز و مهربانند و من چقدر خوشحالم که یه مادر دیگه هم دارم (مامان باران). این پست هم به سبک خودش هم عکسی و هم شعری و هم مطلبی گذاشتم. این شعر رو سعی کردم درست بنویسم بعد از کلی شنیدن اگر جاییش اشتباه داره دیگه ببخشید.
***
شو تا صحوایی گره تی دست کار
تی دور بگردم جان مأر
بهشت تی لینک بن دره جان مار
تی دور بگردم جان مأر
ویشاری کشی یا لالا خونه سی
تی دور بگردم جان مأر
برو ته دم بزن برو می پلی
تی دور بگردم جان مأر
می چش سویی جان مار
می چش سویی جان مار
تی صبر و قرار جان مأر
تی دیل بلار جان مأر
تی زحمت چتی جبران هاکنم --- تی دور بگردم جان مأر
تی پیری ره چتی درمان هاکنم ---تی دور بگردم جان مأر
می دیل قرار جان مار --- تی غم بلار جان مأر
تی دیل بلار جان مار--- می صبر و قرار جان مأر
***
راستی امروز چقدر هوا عالی بود ها. به همین مناسبت زودتر از کار تعطیل کردم و اومدم بیرون. اینقدر هوا مناسب پیاده روی بود که بیخیال عکاسی شدم. سه روز بود که بارندگی شدید بود و امروز هوا آفتابی با هوای معتدل. رفتم کنار دریاچه ای که حدود بیست دقیقه دور بود از خونه مون و پیاده روی کردم. واقعاً عالی بود و جالب بود که من آدم به این تنبلی چطور شده اومدم پیاده روی!
شما هم لینکدین دارید؟
یه جور شبکه اجتماعی است و بیشتر تمرکزش برای کاریابی و یا پیدا کردن کارمند و دیدن همکارها و دوستان است.
امروز من لینکدین خودم رو بعد از دو سال باز کردم و با دیدن اون همه دوست قدیمی و همکار قدیمی خیلی خوشحال شدم. خیلی هاشون کارهای بهتری پیدا کردند و تو پستهای بالاتری مشغول به کار شدند.
شما هم اگر دنبال کار تخصصی هستید بهتر است یک پروفایل لینکدین داشته باشید و اون رو با دقت و وسواس خاصی آپدیت کنید. البته شرکتهای کوچک ایرانی ممکن است هیچ گاه چنین دسترسی و جذب نیرو از طریق لینکدین نداشته باشند اما شرکتهای بزرگ و شرکتهای بین المللی حتما مسئول استخدامش در لینکدین اکانت داره و گاهی به دنبال نیرو میگرده.
در ضمن از طریق لینکدین میتونید بفهمید که همکارهاتون قبلا کجا کار میکردند یا حالا در کجا شروع به کار کردند.
چه قدر جالبه که آدم گاهی برگرده عقب و به کارها و خاطرات سالهای گذشته اش فکر کنه. برای همین بعد از اینکه پروفایل لینکدین خودم رو آپدیت کردم رفتم سراغ وبلاگهای قدیمی ام. زمانی عشق فوتبال بودم و یه وبلاگ به همین مناسبت باز کرده بودم و بعد از شش سال پست گذاشتم! حدود نیم ساعت فقط داشتم کامنتهای چند سال پیش رو که تو این مدت ندیده بودم رو میخوندم .
نمیدونم کسی مبارزه فری فایت ام ام ای دیشب رو کسی نگاه کرد یا نه.
مسابقه بین کانر مک کروگر ایرلندی و خبیب نورماگدوف روسی بود.
برای من و دوستان همکارم که خیلی مبارزه هیجان انگیزی بود. تقریبا همه طرفدار کانر مک کروگر بودندبه جز من.
یکی از علتهای این مبارزه هم این بود که خبیب یکی از دوستهای کانر رو که او هم یک مبارز بوده، کتک میزنه و کانر هم بخاطر دوستش و هم به خاطر موقعیتی که خبیب در اون وزن پیدا کرده بود از کور در میره و با بیست نفر دیگه از رفیقهاش میاد به دنبال خبیب و بالاخره او را در یک اتوبوس پیدا میکنند. کانر عصبانی شروع میکنه به پرت کردن اشیاء و شکستن شیشه اتوبوس و داد و بیداد راه انداختن که باعث میشه چند نفر از سرنشینهای اتوبوس زخمی بشند اما خبیب به هر حال از اتوبوس پیاده نمیشه. از آنجاییکه یک عده فیلم این ماجرا رو گرفته بودند کانر مجبور میشه برای بدتر نشدن اوضاع خودش روبه اداره پلیس معرفی کنه و به اتفاق دوستانش دستگیر بشند. این باعث میشه کینه کانر نسبت به خبیب بیشتر بشه و بعد از خلاص شدن از ماجرای پلیس و زندان بلافاصله خبیب رو به مبارزه بطلبه و البته خبیب هم این دعوت به مبارزه رو قبول میکنه.
برای همین هم هست که همکارهام دوست داشتند کانر این مبارزه رو ببره. من اما به این موضوع به یک قضیه دیگه نگاه میکردم. اولا اینکه کانر خیلی بد دهن بود و دائم فحش میداد. و بعد از اون شروع به توهین کردن به خبیب کرد و او رو به نامهای زشتی در مصاحبه هاش صدا میکرد. کانر ازخطوط قرمز خبیب هم گذشت و مسلمان بودنش رو هم مسخره کرد و به پدرش هم توهین کرد. بارها بطری شراب ویسکی خودش رو به رخ خبیب میکشید و میگفت تو یک موش ترسو هستی.
اما در مقابل خبیب جوابش رو طور دیگری میداد و مدام ذکر الحمدالله رو داشت. او میگفت من فقط در میدان مبارزه جواب تو رو میدهم.
در مورد مسلمان بودن حبیب هم چون از مسلمانهای چچنی هست خودم هم زیاد تصویر جالبی ازشون ندارم چون شنیدم خیلی رادیکال هستند و بارها در اخبار دیدم که در کنار جنگجوهای داعش و طالبان میجنگند. اما این مبارزه برای من مبارزه یک مسلمان کاملا معتقد به اصول در مقابل یک شخص پرحرف مسیحی که همیشه یه شات از بطری ویسکی اش میزنه بود.
هر چه بود دیشب مبارزه بالاخره شروع شد و خبیب کانر رو شکست سختی داد اما این به اینجا ختم نشد. خبیب از قفس بیرون پرید و رفت سراغ دوستهای کانر! و دوستهای خبیب هم رفتند سراغ کانر و چند مشت بهش زدند.
هیچ کس باورش نمیشد این مبارزه اینطوری تموم بشه ولی شد.
در آخر خبیب در کنفرانس مطبوعاتی بعد از معذرت خواهی از همه به خاطر اون کارش گفت که میدونم وقتی برم خونه پدرم منو حسابی کتک میزنه!
در این تصویر لحظه برخورد یکی از مشتهای خبیب به صورت کانر رو میبینید
یک خبر
برنامه ثبت نام قرعه کشی ویزای گوناگونی (گرین کارت آمریکا) سال 2020 شروع شد.
مهلت ثبت نام تا تاریخ 5 نوامبر 2018 است پس اگر علاقه مند هستید زودتر اقدام کنید که روزهای آخر حتما سرور شلوغ خواهد بود.
کسانی که حداقل دیپلم دبیرستان یا دو سال تجربه کاری قابل تائید دارند واجد شرایط هستند ومیتوانند در این برنامه شرکت کنند.
سایت ثبت نام این است
https://www.dvlottery.state.gov/
یادتان باشد که برای ثبت نام هیچ پولی نیاز نیست بپردازید و اگر جایی از شما پول خواستند و به غیر از این سایت بود حتما کلاهبرداری هست.
با آرزوی قبولی
خیلی این روزها خسته ام!
اصلاً حال و حوصله درس خوندن رو ندارم
از هفته دیگه یه درس دیگه هم شروع میشه و مصیبت ها بیشتر و بیشتر میشه.
فکر کنم دیگه باید آماده بشم پول مالیات رو بدم! هر چی نامه نوشتم تا حالا جواب ندادند!
لعنتی من این پول رو جمع کرده بودم برای یه کار خیلی مهم و حالا باید بدم به اینها! خیلی زور داره.
خدایا کی این روزهای بی خوابی ام تموم میشه؟ این دو سال اندازه ده سال پیر شدم
"عشقهای واقعی هیچ وقت به همدیگه نمیرسند."
دقیقا نمیدونم چه وقت و چه کسی این جمله رو به من گفت فقط میدونم این جمله رو سالها پیش شنیده بودم. عشقهای واقعی مثل لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین هرگر به هم نرسیدند. اون زمان تا حد زیادی مفهومش رو نمیدونستم تا اینکه خودم هم گرفتار عشق شدم و از قضا ما به هم نرسیدیم! با وجودیکه هر دو این رو میخواستیم اما شرایط و مشکلات اجازه نداد.
البته این موضوع مربوط به چند سال پیش هست و حالا دیگه من نه اون جوان شوریده سابق هستم و حتما او هم گرفتار زندگی خودش است.
ولی حتماً معنی این جمله رو به خوبی فهمیدم. عشق تا وقتی مقدس است که وصلی نباشد! بعد از آن هرچند که دوست داشتن ها ادامه دارد اما حتماً کیفیت و خاصیت اولیه خودش رو نخواهد داشت.
بعد از آن روزها بود که به خودم گفتم اگر روزی دوباره عاشق شوم، انتظار نرسیدنش را هم داشته باشم
نمیدونم چقدر موفق خواهم بود در این زمینه.
دیگه کم کم داره هوا سرد میشه. همیشه بدترین خاطراتم از سرما بوده. هیچ وقت سرما رو دوست نداشتم.
یه جور حس غمگینی بهم میده.
امروز نصف روز کار کردم و اومدم خونه خیلی خسته بودم در حدی که 3 ساعت راحت خوابیدم وقتی بیدار شدم سرم به شدت درد میکرد. باز اون حالت سرگیجه لعنتی شروع شد.
برای امروز که داره تموم میشه هیچ برنامه ای ندارم برای فردا هم همین طور. این دو روز خیلی کسالت آور خواهند بود
خدا به دادم برسه با این حالی که دارم
باید یه تغییر جدی بیارم تو زندگی ام. امشب باید برنامه ریزی کنم
تا چند وقت پیش من همیشه چند تا از دوستهام رو بابت پایین بودن مدل ماشینهاشون اذیت میکردم البته نه اینکه ماشین خودم هم مدلش اونقدر بالا باشه ها (ماشین خودم مدل سال 2009 هست) ولی همیشه برای شوخی های روزانه هم که شده بود سر به سرشون میزاشتم و همینطور تیکه بود که هر روز بارشون میکردم.
اما این نامردها طی اقدامی ناجوانمردانه در مدت کمتر از یک ماه هر سه تا شون رفتن ماشین هاشون رو فروختند و ماشین های جدیدتر خریدند!
یه همکار 53 ساله دارم که ماکسیما 2002 رو فروخته و هیوندای الانترا مدل 2018 خریده. اون یکی دوستم هم کرولا 2006 رو داده به جاش تویوتا کمری 2016 سفید خریده این از اون خسیس ها هم بود. حالا این دو تا به کنار، اون یکی همکارم که یه فورد فوکوس 2001 خیلی خسته و پوکیده داشت، هفته قبل رفته یه دونه کیا اوپتیما 2019 خریده که چشم ههمون از حدقه و حسادت در بیاد! بهش گفتم آخه نامرد الان که سال 2018 هست تو چطوری رفتی 2019 خریدی؟ برای این که کفری تر مون کنه کاپوت ماشین رو زد بالا تا با چشمهای خودمون انجین و مدل سال ماشین رو ببینیم!
خب دوستهای آدم ماشین خوب داشته باشه که بد نیست اما قسمت بد ماجرا اینه که حالا هر سه تاشون میتازند به من! تمام این دق دلی های این چند سال رو سرم خالی میکنند. منم مجبورم علی رغم میل باطنی ام برم سراغ دفترچه های یادداشتم تا جوابیه هایی که خودشون رو برام میدادند رو به خودشون پس بدم!
خب چیکار کنم! بعد از اتفاقاتی که این چند ماه برام افتاده، اوضاع مالی ام اونقد خرابه که نمیتونم باهاشون چشم و هم چشمی کنم! مجبورم کوتاه بیام! ولی دارم براشون!
حدودا همین روزها بود حدود ده سال پیش که یک ایمیل مبنی بر قبولی تقاضای کارم اومد و زندگی من کاملاً تغییر کرد.همه چیز! هنوز هم باورم نمیشه اون روزها رو.
امروز هم برام ایمیلی اومد که میتونه سرنوشت زندگی من رو کاملاً تغییر بده. یعنی این قابلیت رو داره.
یک پیشنهاد جالب کاری با مزایایی خوب. اما ....... به شرطها و شروطها
خیلی تصمیم گیری سختی هست
اگر قبول کنم باید یک زندگی با فرمت جدید برای خودم تعریف کنم، دیگه به طور کلی زادگاهم رو فراموش کنم این تغییرات شاید باعث بشه که حتی دوستهای نزدیکم (که فعلا هیچ دوست نزدیکی هم ندارم) رو قطع رابطه کنم ولی کلی تجربه جدید آدمهای جدید دوستهای جدید زندگی جدید و جاهای جدید رو میبینم
اگر قبول نکنم اما هیچ اتفاقی نمیفته! همین زندگی پر از رنج و مشقت کماکان ادامه دارد!
بالاخره این درس فلسفه هم تموم شد. درسته که خیلی چیزها از این درس یاد گرفتم اما بیشتر عقده ای بودن استادش رو دلم موند.
با این تلاشی که من کرده بودم باید نمره ام حداقل 19 از بیست (اِی) میشد اما ایشان هر چی بهانه بنی اسرائیلی بود رو پیش روم گذاشت تا نمره ام 16.5 از بیست (بی) شد. خب این استاد زد معدل کلی ما رو از 18 پایین آورد. خیلی اعصابم خورد شد چون درسهای دیگه که چند برابر سختتر بودند رو نصف این درس تلاش میکردم و نمره اِی میگرفتم و حالا من از درس به این الکی ای باید نمره بی بگیرم و تازه بخاطر امتحان فاینالش من امتحان ریاضی ام رو گند زدم.
به هر حال هر چه بود گذشت و این چند شب چقدر شب های آرومی هست برام! امروز هیچ درسی ندارم! فردا درسهام شروع میشه.
امشب هم مهربون تر شدم با بقیه! ولی از فردا دوباره بداخلاقی هام شروع میشه!