وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

مسافر - هاتف

به سفارش یکی از عزیزان فیلم مسافر از  آقای هاتف رو دیدم. 

اصولاً من هیچ وقت فیلم عشقی نمیبینم! ولی خب اینبار نشستم و تماشا کردم. 

قبل از تماشا با خودم جلیقه نجات شنا آورده بودم تا در قسمتهای آبکی این فیلم غرق نشم. اما خوشبختانه نیازی بهش نبود چون هم من قدم بلنده و هم ارتفاع آب زیاد نبود! 

فیلم سعی کرده بود خیلی خوب آمریکا رو به نمایش بزاره، هتل دابل تری هیلتون که از هتل های زنجیره ای معروف هست، استارباکس که کافی شاپ دانشجو ها است و مراکز خرید بزرگ که به مال معروف هستند. با راننده تاکسی بودن علی و جاهایی که با مشتری های مختلف سر و کله میزد لحظاتی خودم رو احساس میکردم چون خودم هم زمانی برای مدتی خیلی کوتاه راننده تاکسی بودم و میدونم سر و کله زدن با مسافر ها چقدر سخته. 

دختر این فیلم هم از ایران به آمریکا در جستجوی شوهرش آمده بود که چندین ماه بود هیچ نشانی و پیامی از او نداشت. چیزی که من برداشت کردم این بود که این خانم لابد خیلی پولدار بوده. چون هم همش در هتل های گرانقیمت شبی 200 تا 400 دلاری اقامت داشته و هم فرت و فرت میرفته از مراکز خرید لباسهای چند صد دلاری خرید میکرده! خب اگر شما هم چنین آرزویی دارید باید حداقل چند هزار دلار برای خرج کردن داشته باشید. (دلار رو که میدونید چنده! ). نکته دیگه ای که تو چشمم میزد این بود که هر چه از فیلم بیشتر میگذشت دختره بیشتر بی حجاب تر و لخت تر میشد! (استغفرالله) . 

البته این آقای هاتف که همش منو به یاد زنگ هندسه و کلاس درس و اون خانم همکلاسیش میندازه بعضی جاهای فیلم حرفهای خوبی راجع به مردمانی که خارج از کشور و بخصوص در آمریکا زندگی میکنند به زبان آورد. از مشغله کاری بیش از حد تا حدی که یازده سال بود به ساحل نرفته بود درحالیکه ساحل نزدیک خونه اش بوده، شبها در کاناپه همدیگه خوابیدن و درس خواندن و سختی کشیدن های بیشمار. 

برای کسی که چند سال کلاس انگلیسی خونده هم ترجمه زیر نویس به انگلیسی این فیلم خیلی نزدیک به افتضاح بود! شاید مترجمش خواسته بوده که حس آبکی بودن فیلم رو تا حدی به خارجی ها هم انتقال بده. 

آخرهای این فیلم خیلی بهتر از فیلمهای دیگر ایرانی تمام شد و ما زیاد توی آب غوطه ور نموندیم. 

در کل به جز مواردی که گفتم از فیلم خوشم آمد. ولی دیگه فیلم عشقی نمیبینم!

خواب و خسته

مگه میشه با یک دست دو تا هندونه رو گرفت؟

من الان چهار تا رو با یک دست گرفتم و دنبال پنجمی اش هم هستم! 


اوج خستگی، بیخوابی، و بازم خستگی 

امروز- تماشای فیلم

بالاخره روز موعود رسید! امروز یک قدم مهمی برداشتم که حدود سه سال بود روش برنامه ریزی کردم. بیشتر از بیست تا ورق امضا کردم! خدا کنه اونقدر زنده بمونم تا بتونم آخرش رو ببینم! 

روز کاری هم از شلوغ ترین روزهای خودش بود. چند تا فستیوال بازیهای کامپیوتری داره شروع میشه و این روزها ما فرصت سر خاروندن هم نداریم. خیلی از دستیار جدیدم این روزها سر کار کفری میشم. همش میخواد به من ثابت کنه که از من بهتره و لیاقتش رو داره تا سرپرست بخش بشه. اما همه میدونند این اتفاق نمیفته تا وقتی من اونجام. اون پیرمرد حتی نصف دانش کاری من رو هم نداره. 

آخر شب بعد از کارها و برنامه دلداری دوستم، خواستم بشینم بعد از چند هفته یک فیلم نگاه کنم. 

فیلم اکسیدان رو فکر کنم قبلاً تا وسطهاش دیده بودم ولی اینبار تا آخرش تماشا کردم. من اصولاً تو فیلمهای ایرانی فقط فیلم طنز نگاه میکنم.

فیلم جالبی بود و بعضی از اتفاقهاش واقعی بود. 

من خیلی از ایرانی ها رو دیدم که بخاطر ویزا گرفتن مجبور شده بودن دین خودشون رو تغییر بدند و یا بگن که ما گی هستیم. 

اون جایی که اون خانم پولدار که سگ داشت و عاشق این آقا شده بود هم جالبه. تقریباً بیشتر فیلمهای ایرانی یکی از سوژه هاشون همین هست. فیلم در کل خیلی بهتر از بعضی از فیلم های به شدت آبکی بود اما انگار باید همه فیلمهای طنز ایرانی یه جوری خیلی ضایع و آبکی باید تموم بشه. 

در کل اگه وقت داشتید برید ببینید اگه دیدید هم خوش بحالتون! 

مرسی عَه! 

این روزها

با امروز شد چهار روز که بارون میاد. گاهی نم نم و گاهی بسیار شدید. این بارندگی ها اون هم این موقع سال وسط تابستون تا بحال سابقه نداشته. خب هوا موقع شب و صبح بینهایت عالی میشه ولی ظهرها برعکس حسابی شرجی میشه. باران همیشه نوید یک خبر بوده برام. اولین شغل رسمی ای که گرفتم، وقتی بعد از قبولی در مصاحبه کاری اومدم بیرون، بینهایت خوشحال بودم و باران هم با من همراهی میکرد. هیچ وقت اون بارون بهاری رو فراموش نمیکنم. 

بار دوم که پیام باران را حس کردم، موقعی بود که اولین مقدمه سفرم درست شده بودم. درست و دقیق همین روزهای سال بود. هیچ وقت اون روز رو فراموش نمیکنم و من جوانکی خام بودم که نگران و مظطرب همه چیز بودم. زندگی ام آن روزها به مویی بند بود و مدام نگران همه چیز بودم. ولی آرامشی که آن باران به من داد، باعث شد تا لحظه ای همه چیز رو فراموش کنم. 

بار سوم اما زمانی بود که بغض من و باران یکجا ترکید. نمیدونم شاید بغض او هم. ولی هر چه بود قطره های سرد و لطیف باران بود که به تن خسته و رنجور من میخورد. 

بعد از آن چندین بار باران یا دلم را گرفت یا دلم را داری داد! یا که شاد کرد. 

فردا، قرار است قرارداد جدیدی رو درباره خانه ببندم و نمیدونم خوب است یا بد. ولی مسئولیت سنگینی روی دوشم میفته. شاید خیلی خوبه که باران یه لحظه هم این چند روز آروم نمیگیره. هر چی هست میدونم این باران همیشه با من مهربان بوده و مهمتر از همه، همیشه بوده! 

وسط این همه دردسر و خستگی و بیخوابی و روزمرگی ها که مثل سمی بسیار ضعیف اما کشنده هر روز بهم تزریق میشود، این دل لامصب هم غیرقابل کنترل شده! چرا یاد نمیگیرم که آخر و عاقبت این بازیگوشی دل، یا شکستن خودش هست یا دیگری و یا هر دو. 


این پست را گذاشتم تا بگم من هم مثل همه ام . با درک و احساس. سعی میکنم حتی اگر مصنوعی هم شده خودم رو با موضوعات کوچک شاد نگه دارم تا بلکه بیشتر زنده بمانم. خب چاره چیه دنیا همینه دیگه! نزنی میزندت! 

شیرینی یک موسیقی

خیلی این آهنگ رو دوست دارم. 

اسمش رو خودتون حدس بزنید!

واقعاً روح آدم رو نوازش میده. 

برای شنیدنش روی دکمه پلی کلیک کنید تا پخش بشه .( البته با موبایل نمیشه شنید و اگه با کامپیوتر هستید مطمئن شوید تا فلش پلیر رو نصب کرده باشید)

یا اصلاً اینجا کلیک کنید تا دانلودش کنید. 

این روزها یکی هست که هر وقت باهاش صحبت میکنم و در تماس هستم حس و حالم مثل این آهنگ میشه. 




هدف آماری

یکی از اهداف مسجد رفتن من اینه که میانگین سنی اونجا رو بیارم پایین! 

......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گل

بالاخره انتظار ها به پایان رسید و اون درختی که چند وقت پیش راجع به گلش از شما پرسیده بودم میوه داد. 

حالا چه میوه ای هست خودم هم نمیدونم 

اصلاً به اون درخته و اون گل های قرمز زیباش نمیومد همچین میوه ای داشته باشه 

شبیه لوبیا سبزه! ولی نیست چون لوبیا سبز اصلاً درختی نیست 

باقلا؟ نه فکر نکنم ،

نخود فرنگی؟ نمیدونم 

پس چیه این؟ 

کودک درون !

آهای خانمی که میری تو کتابخونه و صفحه اول هر کتابی رو که خوندی کامنت میزاری و نظرت رو میدی. اسمت رو هم میزاری آخرش. 

یه وقت نمیگی منم میام زیر کامنتت شماره تلفنم رو میزارم؟ 

بعد اونوقت نصفه شبی اون آقاهه سیبیل کلفته برام پیام داده که "عجیجم امشب کتاب جدید چی خوندی؟!!" 

خب نکن باعث این همه منکرات میشی دیگه! همش هم به نام تو.


+ مدیونید فکر کنید من شماره ام رو گذاشتم تا این خانمه بیاد برای بار سوم کتاب رو بعد از چند سال بخونه! 

کلاَ برای فان بود


برنامه ریزی برای ترم جدید

ترم تابستون تا حالاش که عالی بود. هم درس معادلات دیفرانسیل و انتگرال رو نمره خوب گرفتم و هم حالا درس جاوا رو خیلی خوب ناک اوتش کردم.

برای چند روز (فقط چند روز ) آرامش به زندگی ام برمیگرده! شاید چند روز از کار هم مرخصی بگیرم برم یه جای دور و موجودی حسابم رو خالی کنم تا یه وقت خدای نکرده جو گیر نشم!  

الان هیچ برنامه ای ندارم از بس که سرم شلوغه حتی فرصت فکر کردن هم ندارم! ولی شاید از فردا همزمان با همه دلمشغولی هام بهش فکر هم بکنم. 

اما امروز عصر چه راحت خوابیدم ها. خدایا این خوابیدن چقدر خوبه! کاش میشد یه راهی بود نری سر کلاسها و مدرک و پول و افتخار خودش همینطوری بیاد. 

آخ که چی میشد اگه میشد. 

خب حدود یک ماه دیگه ترم جدید شروع میشه و از همین حالا باید براش برنامه بریزم. درسها وحشتناک سخت شده. فیزیک1 و 2، معادلات دیفرانسیل و انتگرال 2، اصول برنامه نویسی، مقدمات مهندسی، ریاضیات گسسته، و جبر خطی. فلسفه  و مدارهای الکتریکی درسهایی است که تا مدرک کاردانی ام مونده! (هنوز نصف راه رو تا کارشناسی هم نرفتم) و میخوام برای ترم بعد سه تا شو بردارم. هر چند که خیلی سخته که همزمان هم سر کار بری و هم این همه درس برداری. ولی بهتره سه تا بردارم تا زودتر تموم بشه. 

آخه چرا این قدر ریاضی داره رشته ما. پس حتما از درسهایی که برمیدارم  باید یکیش ریاضی باشه که مجبورم معادلات دیفرانسیل و انتگرال دو رو بردارم تا از شر این درس تموم بشم. 

دو تا درس دیگه رو هم هنوز دو دلم چی بردارم ولی وقت زیاد ندارم باید زودتر انتخاب کنم تا کلاسهای خوب رو برنداشتند. 

یک سایت مجازی برای دانشگاه ما هست که دانشجو ها به استادها هم نمره میدند و هم تجربه شون رو از کلاس باهاش مینوسند. خود من هم گاهی به استادهایی که ازشون درس برداشتم نمره میدم و راجع به کلاس مینویسم تا معمولاً درس عبرتی باشه برای دانشجوهایی که بعداَ میخوان باهاش درس بگیرند.  من معمولاً قبل از انتخاب واحد میرم تو اون سایت ببینم کدوم استاد نمره اش بالاتر از بقیه است تا درسش رو بردارم. معمولاً استادهای خوب صبح ها درس میدن که اون موقع ها سر کارم و کلاسهای اون ها خیلی زود ظرفیت شون تکمیل میشه. پس باید عجله کرد!