وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

درس فلسفه

به جرات میتونم بگم این درس فلسفه سختترین درسی بوده که تا حالا داشتم! 

البته کم کم این درس انتگرال و دیفرانسیل 2 داره جاش رو میگیره. 


البته بستگی به معلمش هم داره. 

باورتون میشه هر روزه با این استاده دعوا دارم سر نمره دادن. یه ایمیل بلند بالا و کاملاً گستاخانه از همین حالا آماده کردم وقتی کلاسم با این استاد فلسفه تموم شد و نمره ام رو گرفتم براش بفرستم. 

آخه خداییش برای چی من باید این قدر وقتم رو برای اینکه افلاطون و راشل و ارسطو و دکارت و فلسفه های وجودی سرنوشتی تلف کنم مگه چقدر اینها مهم اند 

تازه مگه درست چند واحد است؟ بابا بزار یه نمره خوب بگیریم معدلمون بره بالا من ترم بعد که فیزیک و جبر خطی بگیرم پس چه خاکی به سرم کنم درسش رو نمیتونم حذف هم بکنم چون یکی دیگه رو حذف کردم 

دوستهام بهم گفته بودند که با استاد زن درس نگیر چون اونها رحم ندارند من باورم نمیشد. 

عجبا 

اندازه چند سال پیر شدم تو این چند هفته درس ایشون، کار، مریضی و زندگی 

حال من

خواستم بگم که امروز بهترم 

روز اول که سرگیجه اومد سراغم مثل پیرمردهای نود ساله شده بودم، نمیتونستم درست راه برم و مدام سرم گیج میرفت و هر لحظه ممکن بود که بیفتم. تقریبا بیشتر روز را یا روی تختم بودم یا روی کاناپه دراز کشیده بودم. 

خیلی لحظات سختی بود آدم حتی به فکر وصیت نوشتن میفته

روز دوم کمی بهتر شدم، راه رفتنم مثل اون آدمهای عقب افتاده ذهنی شده بود! باید یک مسیر رو صاف برم و اگه به اطراف نگاه میکردم باید بدنم رو میچرخوندم تا لازم نشه سر بچرخه و دوباره سرگیجه بگیرم! 

امروز که روز سوم است، بهتر شدم گردنم درد گرفت از بس که صاف نگاه کردم! خدایا این چه مرضی بود من گرفتارش شدم 

دیروز وقتی تنهای تنهای توی اتاق تاریک بودم خیلی دلم گرفت. گاهی آدم هیچ کاری نمیتونه بکنه حتی از جاش هم نمیتونه تکون بخوره بره بیرون داد بزنه. بعد از چند ساعت، فقط گوشی موبایل دستم بودو با عزیزانم چت میکردم! شده بودم مثل استیون هاوکینگ! 



دیدن حاجی

دیروز تعطیل بودم. 

یادتون هست گفته بودم که سید جواد رفته سفر حج؟ چند روز پیش برگشته بود. 

با بچه ها قرار گذاشتیم تا بریم دیدنش و زیارت قبولی بهش بگیم 

بالاخره رفتیم به دیدارش ماشالله چهره اش خیلی عوض شده بود 

بعد از دیدار چون خانم حاجی سید جواد نبود، همه ما رو دعوت کرد بریم رستوران و کباب بازی! خدا را شکر منم تازه از بند اون دل درد شدید و بد یمن رها شده بودم!

یکی از بهترین کبابهایی بود که خوردم! (یادتون هست که من گوشت نمیخورم! اما کباب که گوشت نیست! کبابه!) خیلی خوب بود و کلاً خوش گذشت. 

برای اینکه صرفه جویی بشه با هر سه نفر با یک ماشین اومده بودیم و بقیه ماشینهامون رو گذاشته بودیم جلو خونه حاجی سید. منم ماشینمو نیورده بودم و با اتفاق یکی از دوستان با ماشین یکی دیگه از دوستان اومده بودیم. 

سه نفری تو راه برگشت از رستوران بودیم که تصادف شدیدی کردیم. من و دوستم پشت سر بودیم و آسیب جدی ای ندیدیم ولی دوست راننده مون کمی زخمی شد و ماشینش نابود شد. 

یه خانم جوان که تازه گواهینامه گرفته بود پشت فرمون بود و زده بود به یک ماشین دیگه که در حال حرکت بود و اون ماشین هم مستقیم خورد به ما! 

همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد! و دردسرهای بعدش چندین ساعت! 

پلیس، آمبولانس، بیمارستان، بیمه، همه چیز. اما بخیر گذشت همه باوجود اون تصادف وحشتناک سالم بودیم! 

حاجی تو رو خدا دیگه نرو حج که اونوقت ما رو هم بزور میفرستی اون دنیا! 


دل درد

بازگشت قهرمانانه و پیروزمندانه دل درد رو به تیم محترم دستگاه گوارشی و اعصاب تسلیت عرض نموده و متقابلا به عالیجنابان قرص  آنتی اسید و اومپرازول تبریک و تهنیت عرض میکنم. 

همینجا اعلام میکنم من دکتر برو نیستم و نمودارهای گرافیکی حسابهای مالی من ، آه در بساط نداشتن را نشان میدهد. 

باشد که برای یکبار هم که شده از رو بروند و دست از سر هنوز کچل نشده ولی داغون ما بردارند. 

فلعنت الله هرچی دل درده بی محله!

این روزهای شلوغ من

گیر عجب استادهایی افتادم! 

استاد فلسفه روز اول یه قرارداد رو گذاشت جلومون و ازمون خواست بخونیمش و امضاش کنیم! 

بابا بیخیال مگه سند همکاری و پروتوکل الحاقیه. اومدیم کلاست پاسش کنیم بره! 

استاد فیزیک، اصلاً ازش خوشم نیومد، لهجه غلیظی داشت که به سختی میشه فهمید چی میگه بعدش هم درس به این سختی و ایشون یه ذره رحم در تکالیفش نداره! اگه بار اول اشتباه حل کردی تمومه و نمره رو نمیگیری! حاجی بیخیال

استاد ریاضی اما چقدر کول هست! تکالیف کاملاً اختیاری است و فقط براش امتحان مهمه! خدا کنه این درس رو پاسش کنم قال این انتگرال و دریویتیو رو بکنم بره پی کارش. 

این روزها علاوه بر فشار شدید کاری که سفارش هامون زیاد هم شده، فشار شدید درسی و فشارهای جانبی زندگی باعث شده که اصلاً نتونم بیام وبلاگم واقعاً شرمنده 

تصمیم دارم درس فیزیک رو حذفش کنم و به جاش یه درس دیگه بعد از مهر بگیرم تا از برنامه ام عقب نیفتم ولی الان واقعا به آرامش نیاز دارم چون خیلی روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم و سخت ترش هم جلومه پس برای اینکه بتونم بهتر تمرکز کنم این فیزیک رو به لقاء الله میپیوندمش با اون استادش و بعداً با استاد دیگری در خدمتش خواهم بود 


دکترین های مختلف در مورد فلسفه وجود خداوند

1- ته ایسم Theism

این دیدگاه عمومی فلسفی در مورد وجود خدا یا خدایانی در جهان هست. بر اساس این فلسفه، خداوند خالق این جهان هستی است و این او هست که قدرت مطلق، دانای مطلق، و محبوب مطلق است و شایسته عبادت است


2- دِ ایسم Deism

بر اساس این مکتب، خداوند خالق جهان هستی بوده و آن را به اصلاح به حرکت درآورده است. همه چیز را این او بود که بوجود آورد. اما بعد از ایجاد این جهان دیگر دخالتی در نحوه عملکرد و ادامه حیات این جهان ندارد. او فقط آفرید و بعد از آن به دست خود ماست و او دخالتی نمیکند


3- پانته ایسم pantheism

 بر اساس این اندیشه، همه چیز خدا است و خدا همه چیز است. ر پاننتئیسم خدا لزوماً فقط به عنوان آفریدگار و پرودگار دیده نمی‌شود؛ بلکه نیروی جان‌بخش بی‌منتهایی است در پس کائنات. در برخی دیگر از متون مرتبط با پاننتئیسم، کائنات چیزی نیست، مگر بازنمونِ وجود خدا


4- پلی ته ایسم polytheism

تاکید این مکتب بر وجود چندین خدا است. بسیاری از ادیان قدیمی و سنتی هم چنین باورهایی در مورد وجود چندین خدا دارند. البته بر اساس این ادیان، اعتقاد داشتن بر تعداد زیادی خدا دلیل بر کم اهمیت بودن خدای خدایان نیست 


5- آتئیسم atheism

دکترین این اندیشه فلسفی بر عدم وجود هر گونه خداوندی استوار است. آنها معتقدند که خدایی که ته ایسم ها به آن اعتقاد دارد، اصلاً وجود خارجی ندارد. 


6- آگنوستیکیزم agnosticism

این گروه از اندیشه های فلسفی، بیشتر گروه مردد و پرسشگر هستند. آنها هنوز در مورد وجود و یا عدم وجود خداونند مطمئن نیستند. کسی هنوز نمیداند که آیا خدا هست یا نیست 


7- فیدئیسم fideism

به طور کلی در این مکتب اثبات وجود خداوند یا خیلی و یا اصلاً ارتباطی با اعتقادات مذهبی ندارند. البته در جوامع غربی و شرقی دو رویکرد متفاوت در این مکتب دیده میشود. در جوامع اسلامی مثل ایران بیشتر اعتقاد بر ایمان گرایی این مکتب هست


8- تئودیسی theodicy

مکتبی است که تلاش میکند جواب مناسبی به سوالهای فلسفی به فلسفه وجود خداوند بدهد. چطور ممکن است که یک قادر مطلق، دانای کل و محبوب همه چنین اجازه ای بدهد که انسانها از وجود یکی از مخلوقاتش به نام شیطان در رنج و عذاب باشند؟



شروع ترم جدید

از فردا ترم جدید شروع میشه! 

و این آرامش و برنامه ریزی بازی ها هم دیگه تموم میشه و بعد از اون فقط تمرکز و درس خواندن! 

درسهای خیلی سختی هم این ترم برداشتم! فیزیک، حساب دیفرانسیل و انتگرال دو، و فلسفه! 

هر چند که خودم هم میدونم آدم تنبلی هستم و حتماً دست از اعتیاد به بازی کردن هم دست نمیکشم! 

منتظر پستهای پر از شکایت و آه و ناله و نفرین بر این زندگی باشید! البته اگه حتی وقت همین رو هم داشته باشم! 

مبل ها

بالاخره خریدم! 

خیلی سخت بود اما چشمهام رو بستم و یکی اش رو از یک فروشگاه انتخاب کردم. نسبتاً ارزانتر و امکانات بهتری هم داشت. 

قسط بندی اش هم یک ساله است بدون بهره! (یادم باشه سر ماه پولش رو بدم )

اما!........ این تازه شروع مشکلات بود 

بعد از اینکه کارهای خرید و امضاء بازی ها تموم شد بهم گفتند حالا چه جوری میخواهی ببری شون؟ گفتم مگه شما خدمات انتقال ندارید؟ گفت ما یه فروشگاه کوچیکیم نه از این خدمات ها نداریم! 

بعد مبل ها رو که توی بسته بندی و کارتن هاش بودند نشونم داد!خیلی بزرگ بودند و مسلما! حتی کوچکترین بسته اش هم تو ماشینم جا نمیشد! از طرفی چون دیر وقت شب بود به فروشنده گفتم فردا بعد از کارم میام دنبال اینا! ایشان هم گفتند باشه و یه رسید با شماره اش به من دادند و گفت فردا هر وقت اومدی اگر من هم نبودم این رسید رو نشون بده مبلها رو بهت میدند. 

فرداش هم بعد از کار با هزار بدبختی یکی رو که یه ماشین مناسب داشته باشه آنلاین پیدا کردم و اینترنتی قرارهامون رو گذاشتیم تا سر ساعت بیاد و مبلها رو انتقال بدیم . 

ایشان سر ساعت اومده بود خیلی زود باهاش رفیق شدم. اصولاً من آدمی ام که همه باهام صمیمی هستند اما وای از روزی که از یکی بدم بیاد!  به هر زحمتی بود مبلها رو باهم انتقال دادیم ایشان مجهز بود و اونقدر کار انتقال سخت هم نبود. آخرش بیچاره خیلی عرق کرده بود بهش گفتم یه لیوان آب سرد بیارم قبول نکرد! گفتم حداقل بیا دست و صورتت رو بشور بازم قبول نکرد گفت عادت دارم. همین طوری عرق بود که ازش میچکید. مثل من به گرما حساس بود! پرداختش رو قبلاً آنلاین کرده بودم هر چند که پول خیلی زیادی بود ولی نوش جونش! پولهات خرج یه دوست بشه ارزشش رو داره تا یه عوضی. 

بعد از رفتن ایشان شروع کردم به باز کردن کارتن ها. اونقدر به دقت همه قطعات رو چیده بودند و هر کدومشون رو جداگانه بسته بندی کرده بودند که کلی وقت ازم گرفت تا همشون رو باز کنم! این قدر اینها با دقت بسته بندی شده بود که یه کوهی از آشغالهای بسته بندی تو حیات خلوت خونه درست شده بود.! 

این مبلهای سنگین مگه راحته سرهم کردنشون! تمام این پروسه باز کردن بسته ها و سرهم کردنشون چهار ساعت از من وقت گرفت! بعضی جاها من یه قطعه رو اشتباه میبستم آخر کار که میفهمیدم  اشتباهه مجبور میشدم از اول همه رو باز کنم و دوباره ببندم! 

با اینکه زیر کولر بودم از بس بهم فشار اومده بود خیس عرق شده بودم! 

بعد از اتمام کار خسته و کوفته حیران و نالان رفتم یه دوش گرم گرفتم و یه چایی هم پشتش 

---- 

حالا همه اینها به کنار! 

بعد از جابجا کردن این مبلها یه چیز دیگه یادم اومد! 

الان نیاز هست که حداقل یه دونه میز بزرگ شیشه ای برای پذیرایی اون وسط  و دو تا میز کوچولو کنار های میز باید بزارم تا تکمیل بشه! 

آخه نمیشه که یکی بیاد رو مبل بشینه و بعد براش چایی بیاری بزاری پایین جلو پاش که! 

ای دل غافل! حالا واسه اینم کلی داستان خواهیم داشت! 

تموم نمیشه که این غم ها! یکی دو تا هم نیست! کاش حداقل شماره اون خانمه رو گرفته بودم برای این میزها! 

گشتم و گشتم

هر چقدر من آدم دل رحم و ساده ای قبلاً بودم (الان هم در خیلی موارد هستم)  و همیشه خیلی راحت در مقابل فروشنده ها تسلیم میشدم اما حالا خیلی کم پیش میاد که اونطوری باشم. تا امروز حدود بیست تا مغازه رو گشتم. فروشنده ها با حوصله جنس هاشون رو به من نشون میدادند و مزایای اون بهم میگفتند. دست به هر تکنیکی میزدند تا دل من به رحم بیاد! برام آب میوردند یا حتی میگفتند چون هوا گرمه برات بستنی بیاریم نگران نباش باهات حساب نمیکنیم و اینا. اما من آخرش بعد از دیدن مبل ها و امتحان کردنشون میگفتم: خیلی ممنون میرم جاهای دیگه رو ببینم و اگر شما ارزانترین بودید برمیگردم. اون بیچاره ها میدونستند که به احتمال زیاد برگشتی در کار نیست، تمام تلاششون رو میکردند که منو نگه دارند اما من میرفتم. 


---


دو تا خاطره رو تعریف میکنم که مشت نمونه خروار بازدید های من از فروشگاههای مبل فروشی هست:

اولی یه فروشگاهی بود که اجناسش حسابی لوکس و با کیفیت بود. مبل ها همه چرم مخصوص و با کلی امکانات. کلاً فروشگاه با کلاسی هم بود. من همین که از در وارد شدم زنگوله به صدا در اومد و فروشنده هم شنید ولی داشت با یکی از مشتری ها صحبت میکرد از همون جا با اشاره بهم گفت که الان میرسم خدمتتون. با داخل شدن به فروشگاه و با دیدن چند تا مبل اول فهمیدم که اینجا جای من نیست! با پول یه دونه از اینا من میتونم دو تا یا سه تا مبل بخرم! به هر حال به خودم گفتم حالا که اومدم داخل بزار یه نگاهی هم بندازیم. سنگ مفت گنجشک هم مفت.  چون فروشگاه خیلی بزرگی هم بود من سعی میکردم در شعاع پونزده متری فروشنده قرار بگیرم تا ایشان مزاحم بازدیدم و اجرای تکنیک های  پیشرفته به زور خرید کنی روی من نشه. البته فروشنده سریع مشتری ها رو به یکی دیگه واگذار کرد و لبخند زنان داشت آهسته آهسته مثل شیری که در بیشه در کمین شکارش بود به من نزدیک میشد. منم از اونجاییکه میدونستم مورد هدف قرار گرفتم، در عین حالی که تظاهر میکردم که دارم به مبلها نگاه میکنم فاصله ایمنی 15 متری ام رو با فروشنده حفظ  میکردم. هر چه ایشان نزدیک تر میشد و سرعتش رو بیشتر میکرد، منم سرعتم رو بیشتر میکردم تا اینکه نزدیک در خروجی رسیدم که فروشنده داد زد: "آقا ... میتونم کمکتون کنم؟" گفتم: " هیچی من همه رو دیدم و خداحافظ!" و سریع از درب خروجی رفتم بیرون و اون فروشنده هاج و واج  به شکاری که از دستش به این راحتی فرار کرده بود داشت نگاه میکرد!! 


---


خاطره دومی هم یه فروشگاه بزرگ زنجیره ای بود که هم واقعا بزرگ بود و هم خدمات قسطی خوبی هم میداد. مثلا شما میتونستید مبل رو با قسط هشت ماهه بخرید ازشون و زیاد هم کارمزد نمیگرفتند. مبل ها هم انصافاً همه عالی بودند. اما عین همون مبل ها رو جای دیگه من دیده بودم با قیمت خیلی ارزونتر! برای همین جواب من مسلماً به این فروشگاه نه بود. تکنیکی که فروشنده اونجا داشت این بود که میزاشت راحت داخل فروشگاه برای خودت بگردی و اصلاً کاری بهت نداشت. اما خودش در استراتژیکی ترین نقطه این فروشگاه قرار داشت.  درب خروجی! 

یعنی این یکی دیگه هیچ راه فراری نداشت به جز روبرو شدن با خانم فروشنده. خب منم دیدم که اینطوریه حسابی لفتش دادم و همه مبل ها رو یکی یکی نگاه کردم و امتحانشون کردم. (با خودم گفتم شاید بیخیال شه بزاره برم)  اما همونطور راحت رو صندلی اش نشسته بود و منتظر بود من تموم بشم و بیام طرف درب خروجی! بالاخره دل رو به دریا زدم و رفتم به سمت درب خروجی، دیدم که خانم فروشنده به محض دیدن من  سر پا ایستاد و لبخندش همینطور با نزدیک شدن من بزرگتر و بزرگتر میشد ! (خداییش لبخند یک فروشنده همیشه یکی از ترسناک ترین لبخندها ست). منم مجبور شدم به این یکی چون خانم بود فن استاد رو بزنم! 

بهم گفت چطور بود؟ چیزی رو خوشتون اومد؟ گفتم آره من کل فروشگاه رو خوشم اومد همه چیزتون عالی بود علی الخصوص حتی خود شما هم عالی هستید. ماشالله چه خانم با کمالات و با حسن و زیبایی ای. گفت نه آقا شما باید بگید یکیشون رو خوشتون اومده تا باهاتون راجع به قیمتش صحبت کنیم! گفتم مثلاً همین مبل که اینجاست. همه چیزش عالی جای شارژ موبایل هم داره چراغ مطالعه، ریموت کنترل تلویزیون و صندلی برقی همه چیز داره. خانمه پرید وسط حرفم "چرمش هم ایتالیاییه" گفتم آره همون،  اصلاً حرف نداره من اصلاً میتونم ایراد بزارم رو این جنسهای شما مخصوصاً وقتی یه همچین فروشنده خوشگلی هم فروشنده اش باشه. ولی خانم قیمتهاش خیلی بالاست. خانمه گفت خب شما میتونید اینها رو قسطی از ما بگیرید ما بهره هم نمیگیریم و اینا. گفتم خانم این قیمت ها رو ولش کن ... شما چقدر خوبید... میشه من شماره تون رو ...... خانمه خندید و گفت بفرمایید بیرون. گفتم نه اگه نظرم عوض شد خواستم بخرم باهاتون تماس بگیرم ..... خندید گفت بفرمایید آقا . در حالیکه داشتم میرفتم و وقتی مطمئن شدم فاصله ایمنی کاملاً رعایت شده گفتم خانم ما که رفتیم ولی  هم جنس هات گرون بود و هم شما  هم همچین تحفه ای هم نبودی ها اینقدر واسه ما ناز کردی . نزدیک بود بزاره دنبالم ولی من چون نکات ایمنی رو رعایت کرده بودم تونستم بلافاصله از محل متواری بشم!  

***

میبینید تو رو خدا؟ برای یه مبل خریدن من چقدر دردسر و داستان دارم. آخرش این هفته هم تموم میشه و من هیچ چی نمیخرم! 

خب اگه هیچ چی نخرم بهتر از اینه که جنس گرون و بی کیفیت و زشت بخرم.