وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

پست فوتبالی

چند روزه که با وجود شدت امتحانات و مشغولیتهای شخصی رو آوردم به تماشای فوتبال! آخرین باری که خیلی جدی جام جهانی فوتبال رو تعقیب میکردم و نمیزاشتم هیچ بازی از دستم در بره سال 2006 بود. بعد از اون اتفاقات زندگی دست به دست هم داد که از این دوران دور بشم! این چند روز که دارم فوتبال نگاه میکنم میبینم که واقعاً فعالیت بدنی ام خیلی کمه! در حدی که اگر نیم ساعت پیاده روی کنم از نا رفتم و تا فرداش هیچ کاری نمیتونم! باید یه فکر اساسی برای خودم بکنم! 

بگذریم، توی بحثی که با بچه های مسجد داشتیم قبل از مسابقات، به این نتیجه رسیده بودیم که ایران از هر کی میخواد ببازه فقط از عربها نبازه! ههههه این مراکشی ها هم یه جورهایی عرب هستند. بازی رو همه باهم نشسته بودیم توی یکی از اتاقهای مسجد نگاه میکردیم! خیلی داد زدم در حدی که گلوم داشت پاره میشد و بالاخره گل رو زدیم (بهتره بگم زدند). خب هر چی بود بالاخره بردیم! به قول اون دوست که میگفت، اگر تو امتحان با تقلب نمره ده بگیری خیلی حال داره! حالا اگر تو همون امتحان با تقلب نمره بیست بگیری خیلی بیشتر حال میده! تیم ایران هم اونشب با هر جور بدبختی و دفاع کردن بود برنده شد و خیلی حال داد. 

اینکه عربستان 5 تا از روسیه خورد هم خیلی دلم خنک شد! نمیدونم هر چی اینا بیشتر گل بخورند من بازم میخوام گل بخورند! حالا چرا از این تیم بدم میاد زیاد نمیدونم! شاید از بس که چندش بازی میکنند و هی مقابل ایران خودشون رو مینداختند زمین و ضد فوتبال بازی میکنند. 

امسال من طرفدار این سه تا تیم هستم که فکر کنم قهرمان بشند. برزیل، آرژانتین، آلمان. 

ببینیم چی میشه! 

جوراب های من

با وجود اینکه من آدم شلخته ای هستم اما همیشه سعی کردم که حداقل کمد لباسهام رو مرتب نگه دارم.آخر هر روز لباسهام رو در میارم و میزارم توی سبدی که کنار کمد لباسهام است و آخر هفته همه رو میندازم توی ماشین لباسشویی.البته نه یکجا. بعد از این که لباسها شسته میشه و خشک میشه. میارمش تو اتاق خوابم و هر کدومش رو تو کشوی مخصوص خودش میزارم. زیرپیراهنی ها، شورت ها، شلوارها، پیراهن ها و جوراب ها. بعد از این دیگه من اصولاً باید برای یک هفته مشکل لباس نداشته باشم تا آخر هفته! اما همیشه با مشکل جوراب روبرو هستم چون همیشه یک لنگه شو پیدا میکنم و کلی زمان میبره تا اون یکی لنگه یا دو تا لنگه مثل هم پیدا کنم!!

امروز بالاخره مجبور شدم دو تا لنگه مختلف جوراب بپوشم و برم سر کار!

حالا خدا کنه ضایع نشم!

درس ریاضی

این درس انتگرال و معادلات دیفرانسیل چقدر سخته! استاد ما از چند روز قبل گفته بود که امتحان رو آنلاین میگیره. من فکر میکردم که این که عالیه! همه سوالها رو تو گوگل سرچ میکنم و جوابش رو میزنم. 

اما شاید باورتون نشه اینقدر این سوالها سخت بود که من چهار ساعت تمام برای 13 تا سوال وقت گذاشتم تا بالاخره با هزار جور ترفند و کلکی که بود تونستم جوابهای نزدیک رو پیدا کنم! 

تمام ترس و دلهره من برای امتحانهای بعدی هست که قراره آنلاین نباشه! اونها رو چیکار کنم ! 

کلاس ما

یکی از کلاسهایی که ترم قبل گرفته بودم ساعتش طوری که همیشه دیر میرسیدم به کلاس و مجبور بودم اون آخرهای کلاس بشینم که البته یه کمی هم سخت بود. از طرفی این کلاس خیلی سنگین بود و حسابی حال ما رو میگرفت و به محض اینکه کلاس تموم میشد همه به سرعت میزدیم بیرون به طرف پارکینگ ها و بعدش خونه! 

ردیف اول این کلاس یه دختری بود که صداش خیلی نازک و با عشوه بود و من از اون پشت که بهش نگاه میکردم خیلی خوش قد و بالا هم به نظر میومد. 

باورتون میشه که من در طول ترم نتونستم چهره این دختر رو ببینم؟!!!!

چون همون طور که گفته بودم من آخر کلاس نزدیک در مینشستم و به طبع جزو اولین نفراتی بودم که موقع اتمام کلاس خارج میشدم. همینطور بعد کلاس همه مثل موشک به طرف خونه میرفتیم! 

اون دختره هم حتی یک بار! حتی یک بار در طول ترم روشو برنگردوند. حتی اگر ما اون عقب مزه پرونی میکردیم! 


فکر کن تو همچین محیطی دارم درس میخونم! 

یک رو ز پر حادثه

عجب روزی بود امروز! 

اول اینکه این استاد کم کم نمره ها رو میزاره توی سایت! از صبح تا حالا هر یک ساعت یکبار چک میکنم که نمره همه امتحانها و تکالیف رو داده یا نه! بالاخره این درس رو پاس میشم یا نه! 

دیشب بازم پلیس منو متوقف کرد! این بار یادم رفته بود که چراغهای ماشین رو روشن کنم و همین طور با چراغهای خاموش داشتم میروندم! خیلی ترسیده بودم ولی خوشبختانه با یک اخطاریه تموم شد و جریمه نشدم. 

توی فیسبوک هم با یکی دعوام شد! کلی فحش به هم دادیم! 

یکی دیگه هم برام درخواست دوستی فرستاده بود تو فیسبوک و چون با چند تا از دوستان و اقوام نزدیکم هم دوست بود درخواستش رو قبول کردم! باهام چت کرد، ولی نمیگه کیه! اما فکر کنم شناختمش! داغ دلم رو تازه کرد. بعد از 5 سال پیدا شده و حالا عکس بچه اش رو هم گذاشته پروفایلش! 

حالا همه اینها به کنار، این همکار ما سر کار صدای موزیک رو اونقدر بلند و رو اعصاب کرده بود که حتی با هدفون هم صداش میومد. نزدیک بود با اون هم دعوا کنم. 

این قدر ناخوش بودم که موقع خونه رفتن یادم رفته بود ساعت بزنم و درها هم بسته شده بود و با هزار جور بدبختی و در زدن رفتم تو و ساعت زدم. 

مسیر راه هم که افتضاح! کامیونه همچین پیچید جلوم که نزدیک بود بهم بزنه. خونه رسیدم نشستم چند تا از این کانال های تلگرامی رو  که توش جک و لطیفه هست باز کنم و چند تا جک بخونم یک کم دلم باز بشه

همیشه بعضی وقتها اینطوری میشه، البته شاید سالی یک یا دو بار. زندگی قشنگ میشه جهنم، دست به هر چی بزنی و یا هر کاری بکنی دردسر میشه برات. 

اما همین که تا آخر این روز هنوز دارم نفس میکشم و آماده ام بازم خدایا شکرت هزار مرتبه 

آن شب قدر که آب براتم دادند .....

چند شب پیش چون تعطیل بودم و درسها هم تموم شده بود  رفتم مسجد. هم برای دیدن دوستها و چند لحظه صحبت و هم کسب کمی آرامش در این زندگی پر از استرس. 

موقع نماز و قبل از افطار، یک پسر جوان در حد نوزده ساله که اسمش علی بود، کنار من ایستاده بود. علی رو دو سال است که میشناسمش و گاهی توی مسجد میبینمش .متولد یکی از کشورهای خارجی هست و به سختی میتونست (در حد چند کلمه) فارسی صحبت کنه. اما نمازش رو کاملاً صحیح میخوند! برام خیلی جالب بود که کسی که توی محیط یک کشور غربی بزرگ شده باشه، بتونه نماز بخونه. چون میدونم در ایران و خیلی کشورهای مسلمان بچه ها یا بلد نیستند و یا هیچ علاقه ای ندارند. 

به هر حال بگذریم، نمیخوام در این مورد طولانی بحث کنم. این آقا علی یکی از طرفدارهای سرسخت فوتبال هست و بهم گفت که هر چی توی این چند ماه کار کرده پس انداز کرده که بره جام جهانی رو از نزدیک ببینه. 

دیروز صبح که شبش مصادف با شب قدر بود ایشون پروازش رو به سمت مسکو شروع کرد.

موبایل

امروز وسطهای راه از خونه به محل کار بودم که یادم اومد ای دل غافل، موبایلم رو تو خونه جا گذاشتم!

واقعا مثل آدمهای عملی شده بودم هر دقیقه سعی میکردم یه چیزی رو چک کنم هی این ور و اون ورم رو نگاه میکردم.

من تو فضای مجازی واقعاً سرم شلوغ هست. فیسبوک، اینستاگرام، وایبر، ایمو، واتس آپ و این اواخر تلگرام هم دارم و هر روز یکبار هم شده چکشون میکنم. البته فیسبوک رو بیشتر از همه.

در ضمن صبحها سر کار هدفون میزاشتم و باهاش اخبار روز رو گوش میکردم.

اما حالا هیچی! کامپیوتر سر کار هم طوری هست که همه میببینند! یه طوری کامپیوترها رو طراحی کردند که رو به بیرون باشه تا کسی نتونه سواستفاده بکنه. اما ظاهراً برای من معتاد به اینترنت فرقی نمیکنه!

مستندی هولناک درباره هولوکاست

امروز داشتم سایتهایی رو میگشتم که مستندهای تاریخی رو برای نمایش داشتند تا اینکه خوردم به این سایت. یک مستند کامل درباره جنایتهای آلمان نازی و حوادثی که به نام هولوکاست ازش یاد میشه. واقعاً فیلم وحشتناکی است و اگر مشکل قلبی دارید اصلاً تماشا نکنید.  فیلم به زبان انگلیسی است و خیلی قدیمی است. ظاهراً ساخت این فیلم نیمه تمام مونده بوده و تا مدت چند دهه این فیلم تو آرشیو سلطنتی بریتانیا خاک میخورده تا اینکه یکی از کارگردانهای مشهور اون رو میبینه و تصمیم میگیره که این فیلم رو بازسازی کنه.  

یه نکته ای که توی فیلم دیدم این بود که ممکنه این کشتارهای سیستماتیک فقط برای یهودی ها نباشه چون جایی دیدم که یکی از کشته شده ها یک گردنبند صلیب که نشان مسیحی هاست بر گردن داشت. خواستم برگردم و دوباره اون صحنه رو پیدا کنم اما از بس این فیلم وحشتناکه که از خیرش گذشتم! 


اینم لینک این فیلم:

https://www.pbs.org/wgbh/frontline/film/memory-of-the-camps/



یک کتاب صوتی زیبا

چند روز پیش در وبگردی ها (ولگردی هام) به یک کتاب صوتی برخوردم با نام ماشالله خان و دربار هارون الرشید نوشته ایرج پزشکزاد همون نویسنده معروف کتاب دایی جان ناپلئون. سعی کردم هر روز سر کار که هستم به یک یا دو قسمتش گوش بدم. نثر روان این کتاب به همراه اجرای زیبایی که گوینده داشت واقعاً شاهکار بود. متاسفانه گوینده تا فصل شانزدهم این کار را بیشتر ادامه نداده بود و این خیلی تو ذوق میخوره و مجبوری بری ادامه این داستان رو خودت از توی کتابش بخونی . 

ولی کتاب یک داستان تاریخی و طنز و خیالی زیبایی است. اگر وقت داشتید حتما بشنوید و بخوانیدش. 

تغییر رشته

به سرم زده که تغییر رشته بدم. از علوم کامپیوتری که یک رشته خیلی عمومی است به رشته امنیت فضای مجازی که یه کم بیشتر تخصصی است. اما میبینم که اگه این کار رو بکنم خیلی از واحدهایی رو که تا حالا با بدبختی خونده بودم سوخت میشه و به حساب نمیان. 

البته من اگه خیلی زود تصمیم این کار رو بگیرم میشه حداقل دو ماه دیگه تا پایان درسهای این ترمم. میخواهم بعدش برم پیش این مشاورها و حسابی تخلیه اطلاعاتی شون کنم که آیا به صلاحم هست که تغییر رشته بدم یا نه و اگر بله چه جوری که کمترین ضرر واحدی رو داشته باشم.