ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قدرت خدا رو میبینی
منی که از گوشت بدم میاد و بهش حتی لب هم نمیزنم رو گذاشته بودند مسئول ریختن قرمه ها روی برنجهای نذری!
حداقل صددرصد خیالشون راحت بود که بهشون ناخنک نمیزنم
خداییش فاز اونهایی که فکر میکنند به خاطر جنسیتشون این حق رو دارند که جواب طرف مقابل رو ندند رو نمیفهمیم.
بابا یه جواب بده شاید نخواستیم مخت رو بزنیم شاهزاده.
داشتم تو اینترنت دنبال دانلود چند تا نوحه محرمی میگشتم تا مواقعی که تو ماشین هستم بهش گوش بدم که بصورت خیلی اتفاقی و در یک سایت روسی زبان چشمم خورد به این نوحه قدیمی از یحیی فیاض.
یک نوحه افغانستانی و بسیار نوستالژیک که در دوران نوجوانی ام یک روز چندین و چند بار گوشش داده بودم تا بتونم عین همین نوحه رو تو مسجد بخونم اما نمیتونستم و تو آخرین لحظات منصرف میشدم.
بعد از سالها گاهی یاد این نوحه میفتادم اما هر چی میگشتم پیداش نمیکردم چون هم خیلی قدیمی بود و هم اسم مداحش رو فراموش کرده بودم تا بتونم جستجو دقیق کنم. چند تا مداح ایرانی و افغانستانی هم این نوحه رو بعد از ایشون خونده بودند ولی خب به دل من همون اولی مینشست ولی امروز همین که چهره مداح و اسم نوحه رو دیدم شناختمش خود خودش بود.
وقتی آهنگ رو پلی کردم بی اختیار یاد اون روزهای محرمی که تو شیراز داشتم افتادم.
هم گوش میدادم، هم باهاش همزمان زمزمه میکردم و هم اشکم سرازیر میشد!
این روزها به شدت سرم شلوغه در حدی که حتی نوشتن چند خط پست ساده هم برام خیلی سخته! امروز چون تعطیل بودم تونستم این پست رو بزارم
تا یک ماه دیگه قرار مصاحبه ای دارم. همه چیز نامعلومه شاید بگم کمتر از 50 درصد (شاید از اون هم کمتر شانس دارم که قبول بشم) ولی اگر قبول بشم زندگی ام وارد مرحله جدیدی میشه
دارم به شدت روی یک پروژه با چند تا از دوستان کار میکنم! اختلاف سلیقه به شدت بینمون موج میزنه! و منم از اون دسته آدمهایی هستم که همیشه خواسته بهترین و دستوره دهنده باشه! در حالیکه بقیه هم همینطورند!
فستیوالهای بازیهای کامپیوتری داره شروع میشه و سر کار هم اصلاً وقت هیچ نوع سر خاروندن نیست.
امسال مالیاتها بیشتر شده! لعنتی باید کلی پول اضافه بدم! خیلی بیشتر از اضافه
در میان این همه اتفاق های ریز و درشت و خسته کننده، آشتی با دوستی خیلی بهم روحیه داد. نمیدونم چرا ولی یه جوری شیفته مان کرد و بعد از آشتی بیشتر عزیز شده برام! دیگه بماند چرا
امروز نشستم به پنج جای مختلف رزومه ام رو فرستادم! این یکی از خواسته های مشاورم بود! منم فقط برای رفع تکلیف این کار رو کردم و اسکرین شات گرفتم تا براش بفرستم چون هنوزم دلم پیش اون بانکه هست که اگه بشه چی میشه!
یکی از بهترین و زیباترین کامنتها رو چند روز پیش دریافت کردم.
تنک یو باشی.
متاسفانه کامنت رو نمیشه تائید کرد!
تصمیم گرفتم یک وبلاگ جداگانه برای برنامه نویسی ام درست کنم و این وبلاگ رو مختص روزانه ها و گاه نوشته هاش کنم.
البته اینطوری باعث میشه من کمتر به این وبلاگ سر بزنم و وقت بیشتری در اون وبلاگ بزارم!
البته اگر اهل برنامه نویسی فول استک جاوا و اینها نیستید این وبلاگ اصلاً به درد شما نمیخورد و کاملاً کسالت آور!
این شما و این وبلاگ جدیدم:
https://RezaFullStack.blogspot.com
اینها برنامه هایی هست که یک فول استک باهاش حتما و همیشه سر و کار داره!
البته گیت هاب و بوت استراپ و فاوندیشن رو هم چون آنلاین هستند و اجایل (که هفته بعد شروع میکنیم رو اضافه نکردم هنوز!)
امسال و پارسال من عجیب هی پشت سر هم مریضی های عجیب و غریب میگیرم
همه شون رو هم برای اولین بار در عمرم تجربه میکنم
دیگه هیچ نقطه ای از بدنم نمونده که دکتر تا حالا ندیده باشه!
حالا این دکتر که هیچی ، هم کلی درآمد داره و هم دیگه براش عادی شده.
اون دخترهای پرستار که دستیارش هستند چه گناهی کردند که هر از چند گاهی باید منو تحمل کنند!