وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

اضافه حقوق

این متن سخنرانی  من در جمع طرفدارانم به مناسبت اضافه حقوق هست:

مراسم با شعارها و تکبیرهای پیاپی حاضرین در مجلس که بیشتر همکاران من هستند(در اینجا به اختصار حضار میگم)،  شروع میشه

دوستان و سروران گرامی ! عزیزانم! فالوورهایم! همکارهای عزیزتر از جانم، مخصوصاً شما خانم! 

از ابتدای امسال همه ما برای یک هدف مقدس که اضافه کردن حقوق و پاداش همه ما بود، متفق القول شدیم. همه هم متعهد شدیم تا به ثمر رسیدن این هدف به مبارزه ای که بر سرش به توافق رسیدیم ادامه بدیم.

ما .... برای این هدفمون بی امان جنگیدیم . خون جگرها خوردیم . خیلی هامون از کار بیکار شدند به خاطر این هدف مقدسمون. (صدای گریه حضار)

تاریخ خودش گواه هست که چه دوران تلخی رو پشت سر گذاشتیم (یکی از حضار نعره ای میزنه و از هوش میره)

اما هیچ وقت از پا نیفتادیم. هر بار رییس و مدیر رو میدیدم صدای اعتراضمون رو به گوششون میرسوندیم. 

یادم هست که هیچ کدوممون پست های فیسبوکی آقای رییس رو لایک نکردیم و در عوض پست های اعتراضی من رو در مورد اضافه کردن حقوق انتشار دادیم و خود آقای رییس و آقای مدیر عامل رو هم تگ کردیم تا ببینه چه خبره. (اینجا حضار ساکتند و دارند گوش میدند)

ما به این فعالیت مدنی مون ادامه دادیم و مصرانه روی مواضع مون پافشاری کردیم. میدونستیم که تلفاتی هم خواهیم داشت. 

خیلی هامون جریمه شدند. ساعت کاری شون کم شد. حتی پست های کاری شون عوض شد با یک پست غیر از تخصصشون. (بغض گلوی حضار رو گرفته)

بله اما همه ما میدانستیم که پایان شب سیه سپید است. آقای رییس باید و هر طور که شده بود به درخواست اضافه حقوق ما تن میداد.

چون این ماییم که این شرکت رو سرپا نگه داشتیم. ما ..... بله خود ما سرمایه واقعی این شرکتیم. پس چطور آقای رییس و مدیر عامل به خودشون اجازه میدند که بر خواسته های برحق ما خط بطلان بکشند؟ مگر هنوز قدرت واقعی ما را ندیدند؟ 

اگر حقوق ما اضافه نشه ..... ما هم نمیزاریم حقوق کس دیگه ای هم اضافه بشه. آقای رییس غیر مستقیم گفتم  (تکبیر و تشویق مداوم  حضار به مدت یک دقیقه)

خب همکاران و سروران گرامی، 

اول از همه از شما تشکر میکنم که به من اعتماد کردید و به عنوان نماینده خودتون برگزیدید.

من اینجا مفتخرم که یک خبر مسرت بخش رو به شما بدم و این مژده که مبارزه ما و آرمان های ما، بالاخره به ثمر نشست! 

چند روز پیش با جناب مدیرعامل و آقای رییس مذاکرات پشت پرده ای داشتیم و بعد از ساعتها بحث بر سر اصول و اهدافمان و تعهدی که نسبت به شما همکاران داشتم بالاخره به یک نتیجه رضایت بخش رسیدیم. (حضار دارند شعار میدند)

بله عزیزانم یه لحظه ساکت باشید تا این خبر رو بدم. 

با توجه به بودجه محدودی که شرکت ما داره جناب روسای محترم توافق کردند که با اضافه حقوق یکی از ما موافقت بشه و من همینجا از همین تریبون اعلام میکنم که از همین امروز حقوق من به میزان 6.5 درصد اضافه شد. (سکوت وحشتناک حضار)

ولی باید بگم که انشالله تا سال بعد در مورد چگونگی اضافه حقوق شما عزیزان یک تصمیمی خواهیم گرفت. پس حالا دیگه اعتراضاتتون رو تموم کنید برید سر کار و زندگیتون و بیخیال مبارزه مدنی بشید و به فکر نون باشید که خربزه آبه. 

(حضار ......)

یک شغل رویایی

امروز از دانشگاه ایمیل کردند بابت کسانی که میخواهند برای کارآموزی و دوره اینترنشیپ اقدام کنند. چند جا رو اعلام کردند که اگر بخواهیم میتونیم براش اقدام کنیم. وای خدای من! یکی از اونها که خیلی خیلی عالی هست. اصلاً تو خواب و رویا هم نمیتونستم ببینم این شرکت پذیرش اینترنشیپ داره. حتی فکر کردن بهش و خیالپردازی باهاش هم شیرینه. این یکی از آرزوهام هست  که بتونم تو اون شرکت کار کنم. 

برای اقدام واجد شرایط هستم. هم تعداد واحد هام و هم معدلم و هم رشته تحصیلی ام. اما میدونم که هزاران نفر دیگه مثل من هم همین رویا رو دارند و خیلی هاشون هم شرایط شون به مراتب از من بهتره. 

پس عملاً در این رقابت روی کاغذ هیچ شانسی ندارم. 

اما من بهترین تلاش خودم رو میکنم! از امشب رزومه کاری ام رو مرتب ترش میکنم و هر چی مدرک و سرتفیکیت دارم رو جمع میکنم. و بهترین کاور لتر رو مینویسم. با این که میدونم 99.99 درصد من رو قبول نمیکنند اما در آینده حداقل این افتخار رو برای خودم داشته باشم که منم جزو یکی از اونهایی بودم که برای کار آموزی در این شرکت اقدام کردم و تمام تلاشم رو کردم برای قبول شدن! حداقل یک کاری کردم به جای اینکه بشینم و حسرتش رو بخورم! 

من که رفتم! ..... عه ....  بزار اول این چایی ام رو بخورم بعد برم! 

آقای مدیر عامل

امروز از مواد دورریختنی (پارچه بوم نقاشی، فریم تابلو، آویزهای کنار تابلو، و با استفاده از پرینتر مخصوص و .... ) سر کارمون یه دونه تابلوی نقاشی خیلی زیبا درست کردم که اصلاً بیا و ببین! (بعداً عکسش رو میزارم)

البته این موضوع رو با رئیس بخش در میان گذاشته بودم و ایشان هم مشکلی نداشتند. من هم تابلو رو یه گوشه گذاشتم تا آخر وقت موقع رفتن به خونه اونو با خودم ببرم. 

حالا وقتی که موقع رفتن به خونه میرسه جناب مدیر عامل (رئیس کل! رئیس رئیسمون) همین طور یوهویی سر و کله اش پیدا شد! حالا جلو ایشان هم که نمیشد تابلو به اون بزرگی رو ببرم خونه. حتماً ازم سوال میکرد که این چیه و از کجا آوردی و واضح هم بود که ازمواد شرکت خودمون هم توش به کار رفته بود (هرچند مواد اضافه بود) و نمیشد از زیرش در رفت. 

برای همین مجبور شدم کمی صبر کنم و خودم رو به کارهایی که قرار بود روز بعد انجام بدم مشغول کنم تا همه چیز عادی جلوه کنه. یه لحظه با خودم گفتم تا جناب مدیر عامل پشتش به منه منم کوله پشتی ام  رو بردارم و با اون تابلو سلانه سلانه برم بیرون و بزنم به چاک. اما جناب مدیرعامل که داشت با رئیسمون حرف میزد همینطوری چشمش خورد به من و اومد طرف من. هیچ چی دیگه منم مجبور شدم کوله پشتی مو بزارم سر جاش و برگردم و همین طوری که خودم رو مشغول کار کردن نشون میدادم براش در مورد کارهایی که تو اون بخش صورت میگیره توضیح بدم در مورد چالشهایی که پیش رومون هست و در مورد فرصتهایی که داریم. خلاصه همین طور با این جناب حرف میزدم و تو دلم میگفتم که بابا تو رو خدا زودتر برو تا من هم برم! ای بابا عجب گرفتاری شدیم به خدا!

به جز من و جناب مدیرعامل و رئیس بخش هیچ کس دیگه تو شرکت نمونده بود و همه رفته بودند  خونه شون! 

خلاصه بعد از کلی صحبتهای قلمبه سلمبه و تجزیه و تحلیل مسائل آقای مدیر عامل ازم تشکر کرد و دست از سر من برداشت! 

من فکر کردم این آقای مدیر عامل میره اما نگو رفت با رئیس مون هم  چند دقیقه دیگه هم صحبت کرد. 

ای بابا، خب قربونت برم ما که هیچ چی تو خودت مگه زن و بچه نداری که تو خونه منتظرت باشند؟ خب پاشو برو بزار ما هم بریم! 

بالاخره حاج آقا با هزار ناز و کرشمه رفتند و من آماده شدم تا برم تا اینکه اینبار آقای رئیس منو صدا زد. 

رضا بیا اینجا ببینم. رفتم جلو و گفتم بله آقای رئیس. بهم گفت جناب مدیر عامل مثل اینکه با درخواست اضافه حقوق شما موافقت کرده و همین الان بهم گفت که  هفته بعد در این مورد جلسه بگیریم ببینیم با توجه به بودجه مون چقدر به حقوقت اضافه کنیم. بعدش لبخند زد و گفت در ضمن حالا من میخوام ببینم دیگه چه بهانه ای موقع زیر کار در رفتن پیدا میکنی؟ (یعنی جواب ضد حمله های من تو هفته قبل رو با این حمله اش داد! میخواست بگه از این به بعد این منم که حمله میکنم! )

منم خندیدم و بهش گفتم اتفاقا من همین رو تو فیسبوکم گذاشته بودم و همه بچه ها لایک کرده بودند! گفتم آقای رئیس خدا بزرگه بالاخره یه راهی پیدا میکنیم! بعدش هم من کارهام رو همیشه زودتر از موقع تموم میکنم برای همین منو گاهی اوقات بیکار میبینید! زد رو شونه ام و گفت ببینیم و تعریف کنیم!


نکته آموزشی در هنگام کار

هر موقع سر کار داشتی با موبایلت ور میرفتی و یا اصلاً کار نمیکردی و همون موقع رئیست سر بزنگاه مچت رو گرفت، قبل از اینکه ایشان شروع کند شما خیلی سریع و مصمم و جدی راجع به اینکه کی قراره به حقوق من اضافه بشه و جریان پاداشها را ازش سوال کنید! 

مسلماً جواب میده و آقای رئیس به جای گیر دادن به شما دنبال بهانه ای میگرده که از دست شما فرار کنه! 

دیدم که میگم ها! 

اینترنت من سر کار

معمولاً هر وقت سر کار هستم چند بار وبلاگم رو چک میکردم و جواب پیام های خصوصی و نظرات را میدادم و گاهی هم به وبلاگ دوستان سر میزدم. 

باورتون میشه بلاگ اسکای سر کار من فیلتر شده؟؟

این چند روز متعجب بودم که چرا بلاگ اسکای سرکار باز نمیشه اما وقتی میام خونه مشکلی نداره! تا اینکه فهمیدم این متصدی آی تی شرکت ما وقتی داشته کامپیوتر من و کوکی های ذخیره شده در مرورگر رو چک میکرده متوجه شده که من به مقدار قابل توجهی به سایت منکراتی بلاگ اسکای ورود میکردم! فلذا برای ارشاد من این سایت رو "طوری فیلتر کرده که حتی با فیلترشکن هم باز نمیشه". 

از همین تریبون میخوام به ایشون اعلام کنم که ایشان کور خواندند و من بالاخره کار خودم رو میکنم!


شلوغ پلوغی این روزها!

آخ که چقدر خسته ام و چقدر سرم شلوغه این روزها! 

اون از سر کار که یه نفر جدید آوردند و ایشان هم روز اولی فکر میکنه همه چیز رو بلده و تلاش داره خودش رو بهتر نشون بده که جای من رو بگیره! در حالی که من باید به ایشان آموزش بدم.

درسها هم حسابی سنگین شدند و آدم رو مجبور میکنه عمقی بخونه تا بفهمه چه خبره! این یعنی وقت و انرژی بیشتر! 

باید رزومه ام رو درست کنم! هر چی میگردم فایل رزومه ای که پارسال درست کرده بودم رو پیدا نمیتونم! فکر کنم باید بشینم از اول یکی درست کنم که اینطوری خیلی وقت میبره! جیییییییییییییز

دنبال کارهای انتقال به دانشگاه هم هستم! (یادتون هست که قبلاً یه پست داشتم راجع بهش). کلی فرم هست که باید پر بشه. کلی مدارک رو باید آماده کنم! از همه مهمتر ...... چقدر گرونه این دانشگاه! خیلی بابت شهریه این دانشگاهی که میخواستم برم دپرس شدم! خیلی خیلی گرونه! یعنی هر چی کار کنم رو باید بدم برای دانشگاه! فعلاً که تصمیم دیگه ای ندارم، شاید یه دانشگاه دیگه رو  انتخاب کردم ولی هنوزم مصمم هستم که یه راهی بالاخره پیدا میشه.


دنبال کارهای قسط بندی خونه هم هستم! این روزها داشتم با بانک صحبت میکردم که راهی پیدا کنم زودتر قسط های خونه رو تمومش کنم. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که من یه مقدار ماهانه بیشتر بدم در عوض اونها هم درصد سودش رو کم کنند و هم مدت زمان این وام رو. اینطوری خیلی خیلی زودتر قسط خونه رو تموم میکنم (شاید تا 4 یا پنج سال دیگه تموم بشه). اما بانک هم کلی سند و مدرک و کارشناس میخواد! ای بابا! اول باید یه کارشناس بیطرف بیاد و خونه رو قیمت گذاری کنه و ببینند چقدر می ارزه. بعدش کارهای اداری دیگه. این میتونه یه ریسک بزرگ برای من باشه چون اگه من نتونم قسط های ماهانه رو که حالا قراره بیشتر بشه رو پرداخت کنم، اون وقت این خونه با تمام قسطهایی رو که پرداخت کردم رو از دست میدم! دارم به تمام جوانب این قضیه فکر میکنم ولی بازم مصمم هستم که قسط ها رو زودتر تمومش کنم بره پی کارش.


من همینطوریش دو سه تا هندونه با یک دست گرفته بودم تا حالا! اما این روزها دارم کاری میکنم دو تا هندونه دیگه هم بگیرم! ببین چه وضعی دارم من! 

یک تصویر زیبا

چند وقت هست که روی چاپ و ایجاد تصاویر گرافیکی روی نوعی خاصی از پارچه کار میکنیم . این ایده رو برای ایجاد تابلوهای تبلیغاتی داشتیم جنس این پارچه ها طوری است که میشه از پشت بهش نور تابوند دقیقاً مثل تابلوها و بنرها. استفاده از این نوع پارچه خیلی ارزان تر، سریعتر و زیبا تر در میاد. همچنین کلی هم در هزینه حمل و نقل این محصول صرفه جویی میشه! چون پارچه رو راحت میشه تا بزنی و بزاری توی یک پاکت و بفرستیش برای مشتری!

چند وقت پیش یک تصویر طبیعت رو بنا به درخواست مشتری چاپ کردیم ولی یک گوشه از تصویر یک کم به اصلاح پیکسلیت شده بود (کیفیت پیکسل ها کم بود) و مجبور شدیم یکی دیگه از این چاپ کنیم و قرار بود این رو بندازیم دور.

اینجا بود که یک فکری به سرم زد، اتاق خواب من رو به آفتاب است و حتی کرکره هم حریفش نمیشه و تابستونها خیلی گرم میشه و منو مجبور میکنه دائم کولر رو روشن بزارم.برای همین تصمیم گرفتم که ازش به عنوان پرده استفاده کنم!!! گوشه ها و وسطش رو از بالای تصویر سوراخ کردم و نصبش کردم جلو پنجره اتاق خوابم!

واقعاً ایده عالی ای بود.نور آفتاب و جنس این پارچه باعث درخشندگی تصویر شده بود اتاق خوابم کم نور تر و به طبع خنک تر شد و در ضمن همیشه این منظره زیبا رو هم میبینم!


جوراب های من

با وجود اینکه من آدم شلخته ای هستم اما همیشه سعی کردم که حداقل کمد لباسهام رو مرتب نگه دارم.آخر هر روز لباسهام رو در میارم و میزارم توی سبدی که کنار کمد لباسهام است و آخر هفته همه رو میندازم توی ماشین لباسشویی.البته نه یکجا. بعد از این که لباسها شسته میشه و خشک میشه. میارمش تو اتاق خوابم و هر کدومش رو تو کشوی مخصوص خودش میزارم. زیرپیراهنی ها، شورت ها، شلوارها، پیراهن ها و جوراب ها. بعد از این دیگه من اصولاً باید برای یک هفته مشکل لباس نداشته باشم تا آخر هفته! اما همیشه با مشکل جوراب روبرو هستم چون همیشه یک لنگه شو پیدا میکنم و کلی زمان میبره تا اون یکی لنگه یا دو تا لنگه مثل هم پیدا کنم!!

امروز بالاخره مجبور شدم دو تا لنگه مختلف جوراب بپوشم و برم سر کار!

حالا خدا کنه ضایع نشم!

یک رو ز پر حادثه

عجب روزی بود امروز! 

اول اینکه این استاد کم کم نمره ها رو میزاره توی سایت! از صبح تا حالا هر یک ساعت یکبار چک میکنم که نمره همه امتحانها و تکالیف رو داده یا نه! بالاخره این درس رو پاس میشم یا نه! 

دیشب بازم پلیس منو متوقف کرد! این بار یادم رفته بود که چراغهای ماشین رو روشن کنم و همین طور با چراغهای خاموش داشتم میروندم! خیلی ترسیده بودم ولی خوشبختانه با یک اخطاریه تموم شد و جریمه نشدم. 

توی فیسبوک هم با یکی دعوام شد! کلی فحش به هم دادیم! 

یکی دیگه هم برام درخواست دوستی فرستاده بود تو فیسبوک و چون با چند تا از دوستان و اقوام نزدیکم هم دوست بود درخواستش رو قبول کردم! باهام چت کرد، ولی نمیگه کیه! اما فکر کنم شناختمش! داغ دلم رو تازه کرد. بعد از 5 سال پیدا شده و حالا عکس بچه اش رو هم گذاشته پروفایلش! 

حالا همه اینها به کنار، این همکار ما سر کار صدای موزیک رو اونقدر بلند و رو اعصاب کرده بود که حتی با هدفون هم صداش میومد. نزدیک بود با اون هم دعوا کنم. 

این قدر ناخوش بودم که موقع خونه رفتن یادم رفته بود ساعت بزنم و درها هم بسته شده بود و با هزار جور بدبختی و در زدن رفتم تو و ساعت زدم. 

مسیر راه هم که افتضاح! کامیونه همچین پیچید جلوم که نزدیک بود بهم بزنه. خونه رسیدم نشستم چند تا از این کانال های تلگرامی رو  که توش جک و لطیفه هست باز کنم و چند تا جک بخونم یک کم دلم باز بشه

همیشه بعضی وقتها اینطوری میشه، البته شاید سالی یک یا دو بار. زندگی قشنگ میشه جهنم، دست به هر چی بزنی و یا هر کاری بکنی دردسر میشه برات. 

اما همین که تا آخر این روز هنوز دارم نفس میکشم و آماده ام بازم خدایا شکرت هزار مرتبه 

موبایل

امروز وسطهای راه از خونه به محل کار بودم که یادم اومد ای دل غافل، موبایلم رو تو خونه جا گذاشتم!

واقعا مثل آدمهای عملی شده بودم هر دقیقه سعی میکردم یه چیزی رو چک کنم هی این ور و اون ورم رو نگاه میکردم.

من تو فضای مجازی واقعاً سرم شلوغ هست. فیسبوک، اینستاگرام، وایبر، ایمو، واتس آپ و این اواخر تلگرام هم دارم و هر روز یکبار هم شده چکشون میکنم. البته فیسبوک رو بیشتر از همه.

در ضمن صبحها سر کار هدفون میزاشتم و باهاش اخبار روز رو گوش میکردم.

اما حالا هیچی! کامپیوتر سر کار هم طوری هست که همه میببینند! یه طوری کامپیوترها رو طراحی کردند که رو به بیرون باشه تا کسی نتونه سواستفاده بکنه. اما ظاهراً برای من معتاد به اینترنت فرقی نمیکنه!