وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

اهمیت یک موبایل!

من همیشه عادت دارم به محض اینکه میرسم سر کلاس، گوشی موبایلم رو میزارم رو سایلنت تا در طول کلاس کسی زنگ نزنه یا پیام نده. دیروز هم طبق عادت وقتی رو صندلی ام نشستم شروع کردم بگردم موبایلم کجاست که سایلنتش کنم اما تو هیچ کدام از جیب هام نبود. فکر کردم باز هم گوشی رو تو ماشین جا گذاشتم چون گاهی اتفاق می افتاد. پس بیخیال شدم و نشستم تا آخر کلاس. 

وقتی کلاس تموم شد ساعت تقریبا 7:45 شب بود اومدم بیرون و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم اما چند ثانیه نگذشت که یادم افتاد گوشی ام رو تو ماشین جا گذاشته بودم ولی هر چی نگاه کردم گوشی سر جاش نبود.سریع یه جا پارک کردم و چراغهای داخل ماشین رو روشن کردم و شروع کردم به گشتن اما هیچ خبری از موبایلم نبود که نبود. 

 برگشتم به جایی که پارک کرده بودم. همش به ذهنم فشار می آوردم که آخرین بار کجا گوشی دستم بود.  آخرین باری که یادم میومد داخل ماشین و قبل از رفتن سر کلاس بودکه داشتم پیامها رو چک میکردم. بدو بدو و با اظطراب مسیر پارکینگ تا کلاس رو دویدم و همه جا رو گشتم اما هیچ چی پیدا نکردم. به کلاس که رسیده بودم لامپها رو خاموش کرده بودند و همه رفته بودند. خوشبختانه  استاد در رو نبسته بود ولی چه فایده هیچ چی نبود اونجا.

نا امیدانه برگشتم. هم هوا سرد و نم نم باران و هم تاریک شده بود. یه آقایی تو ماشینش منتظر خانمش بود. ازش خواهش کردم که به شماره ام زنگ بزنه تا داخل ماشین رو بگردم. ایشان خیلی آدم خوبی بودند و با خوشرویی قبول کردند.ایشان زنگ زدند و گفتند که داره زنگ میخوره ولی هر چی داخل ماشین رو گشتم پیدا نکردم. ایشان گفتند من همینطوری زنگ میزنم شما برو تو کلاس و مسیر راه رو بگرد. بازهم با سرعت رفتم سر کلاس تا شاید با صدای زنگ پیداش کنم اما نیافتمش. 

خیلی ناراحت برگشتم اون آقا بهم خیلی دلداری داد و گوشی شو داد به من یه اپ رو باز کرد و گفت آی دی گوشی ات رو بزن تا تو نقشه پیداش کنیم. آی دی اول رو زدم باز شد ولی هیچ اطلاعاتی بهم نشون نداد که کجا است. خواستم آی دی دوم رو بزنم که خانمش از راه رسید. ازش تشکر کردم و بهش گفتم شما برو خانمت اومده من خودم یه کاریش میکنم. بنده خدا باز هم راهکار داد که برو به شرکت سیم کارتت و از اونها بخواه که برات تو سیستمشون بگردن که موبایلت کجاست. ولی خب این وقت شب هیچ کاری نمیشه کرد.  خواستم برگردم خانه.   وقتی یه نگاه به دستمال کاغذی کنار ماشین که افتاده بود کردم یوهو یادم اومد که من قبل از کلاس آشغالهای توی ماشین رو که کلی کاغذ و پاکت بودند رو برداشته بودم و سر راهم انداخته بودم تو سطل آشغال! 

بله! امکان داره که گوشی لای اون کاغذها و آشغالها بوده و من هم انداختمش تو سطل! 

باز هم به سرعت دویدم سراغ سطلهای آشغالی که تو مسیر راهم بود! وقتی رسیدم به اولین سطل هم تاریکی هوا و هم بارون نمیزاشت چیزی از داخلش ببینم. باز هم دویدم طرف ماشین و چراغ قوه رو برداشتم و برگشتم. 

سطلهای آشغال هم بزرگ هستند و هم سرپوش دارند. اون وقت شب من سرپوش سطلها رو برمیداشتم . با دستم لای آشغالها رو میگشتم! آدم مجبور بشه دست به چه کارهایی که نمیزنه! آدمهایی که رد میشدند هم منو نگاه میکردند و تعجب میکردند. از یه خانم که حدود 40 یا 50  سال بود خواستم که به گوشی ام زنگ بزنه اما با بهانه ای طفره رفت من هم همین طور که داشت حرف میزد بیخیال شدم و رفتم سراغ سطلهای بعدی. دیدم با ماشینش اومد کنارم و گفت حالا شماره ات چنده؟ گفتم و زنگ زد و گفت داره زنگ میخوره اما بعدش خیلی ترسید و سریع گازش رو گرفت و رفت. خب حق هم داشت اون وقت شب و اون درخواست عجیب من. سطلی که کاغذها رو انداخته بودم رو پیدا کردم! اما موبایل رو نه! 

باز هم نا امیدانه  برگشتم طرف پارکینگ. دست هام رو پاک کردم. ساعت 8:45 شده بود. و فقط ماشین من در اون پارکینگ بزرگ مانده بود. هیچ کسی هم اون اطراف نبود. اما بازهم فکری به سرم زد. 

با خودم گفتم حالا که این همه وقتم تلف شد، بزار برم به دفتر پلیس  (حراست)  دانشگاه و اینو گزارش بدم شاید اینها بعدا پیداش کردند و بهم خبر بدند. وقتی نزدیک اون دفتر شدم دیدم چراغها خاموشه به جز یکی اش. با خودم گفتم خب کی تا این موقع کار میکنه. وقتی در رو کشیدم با تعجب دیدم باز شد. رفتم داخل هیچ کسی اونجا نبود. باز هم به خودم گفتم بابا هیچ کس اینجا نیست بیا برو بیخیال. 

نگاهم خورد به کاغذ روی شیشه. نوشته بود هیچ کس اینجا نیست! اگر کار مهمی دارید به شماره پلیس  دانشگاه که ******است زنگ بزنید! (خب من که گوشی ام رو گم کردم چطور زنگ بزنم) و یا پشت سرتان یک تلفن قرمز رنگ است را بردارید. برگشتم و تلفن رو دیدم هیچ شماره گیری نداشت. فقط یک گوشی بود برداشتم و گذاشتمش روی گوشم دیدم زنگ خورد چند ثانیه بعدش یکی برداشت و گفت پلیس دانشگاه *** بفرمایید. گفتم من گوشی موبایلم رو گم کردم. گفت شما الان تو اداره پلیس دانشگاهی ؟ گفتم آره و گفت تا چند لحظه دیگه یکی رو میفرستم اونجا و قطع کرد! 

حالا دیگه در یک عمل انجام شده قرار گرفته بودم و باید تا آخرش وایمیستادم چون مطمئن بودم دوربین های داخل اداره منو گرفتند و اگه بزارم برم منو شناسایی میکنند و به عنوان سرکار گزارنده پلیس معرفی میکنند! 

وایستادم جلو در بیرونی و منتظر شدم تا پلیس دانشگاه بیاد. بعد از دو دقیقه پشت سرم رو که نگاه کردم دیدم یکی داخل اداره پلیسه. نگو اینا از راه خودشون میان. بیچاره هی پشت اون شیشه دست و پا میزد و من نمیشنیدم. رفتم داخل و سلام کردم. یه خانم چاقی هم بود و بهش میومد خیلی هم بد اخلاق باشه (من چقدر از این جامعه پلیس میترسم). بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد ازم در مورد نوع موبایلم رنگش سیم کارتش زمان و مکان احتمالی اش سوال کرد و همه رو وارد کامپیوتر هم میکرد همزمان! بعدش شروع کرد از خودم که شماره دانشجویی ام چنده. 

بعد که کامپیوترش رو چک کرد گفت بزار ببینم و از تو کشو جلو پیش خوانش یه موبایل آورد بیرون و نشونم داد گفت اینه؟ 

باورم نمیشد! خودش بود! گفت بله خود خودشه. سرکار دمت گرم واقعاً ممنون! خیلی ممنون شما امشب منو ساختید کلاً. 

خیلی خندید و یه فرم از زیر شیشه داد بهم و گفت بگیر اینجا اسمت و تاریخ و امضا کن. از بس هیجان زده بودم جای امضا اسمم رو نوشته بودم و جای اسمم امضا کرده بودم! خندید گفت اشکال نداره. و گوشی رو از زیر شیشه داد بهم. باز هم گفتم خانم واقعا ممنونم خیلی ناراحت شده بودم اصلاً اجازه بدید من صورت شما رو ببوسم. یوهو لبخند سرکار خشک شد و جدی شدگفت خیلی خب دیگه همه چی تموم شد منم برم سر پستم. گفتم خیلی خب سرکار من هیجان زده شده بودم راستی تو سیستمتون ننوشته چطوری و از کجا و چه وقت موبایلم رو پیدا کردند؟ گفت نه فقط یه نفر ناشناس اونو اینجا تحویل داد و رفت! 


-------------------------------------------------------------------------------------------------

+ دانشگاه ما واحد حراست نداره. بجاش یکی از شعبات پلیس توش هست که به اسم پلیس دانشگاه میشناسیمش و همه صلاحیتهای یک پلیس رو داره ولی فقط در محوطه دانشگاه و میتونه آدم رو راحت دستگیر کنه! 

+ گوشی من مدلش چیه؟  اونقدر بالا هست که بشه نگران شد! البته منم کلاً آدم خسیس و مالدوستی هستم. ولی حساب بانکی ام و تمام کارتهای بانکی و کارتهای اعتباری ام روی گوشی ام نصب بود و گاهی که کارت بانکی ام همراه نبود با گوشی ام پرداخت میکردم! که این هم باعث میشد نگران بشم. 



نظرات 4 + ارسال نظر
ساردل شنبه 28 مهر 1397 ساعت 19:47

هیجان انگیز بود عالی

ممنون
بالاخره یکی تا آخر خوندش

Haida پنج‌شنبه 26 مهر 1397 ساعت 20:58

حتی اگه موبایلتون گرون قیمت نبود هم ارزش داشت انقدر دنبالش بگردید.
چقدر از پلیس دانشگاهتون خوشم اومد:))

ممنون. واقعا شبی بود ها.
بخاطر این پلیس و مقررات سفت و سختش زیاد خوش نمی گذره دانشگاه. باید آسته بری آسته بیایی.

روشن پنج‌شنبه 26 مهر 1397 ساعت 12:27 http://roshann.blogsky.com

خداروشکر که پیدا شد:)
آره واقعا حس بدی گم کردن گوشی

ممنون.
چشم سعی میکنم که کوتاه بنویسم.

بهامین پنج‌شنبه 26 مهر 1397 ساعت 10:04

گم کردن هر چیزی حس بدی داره.
خداراشکر گوشیتون پیدا شد

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد