وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

کلوئید نقره

اینم عکس شیشه کلوئید نقره است که چند روز پیش خریدم. روزی دو قاشق استفاده میکنم و دارم تاثیرش رو احساس میکنم. خواستم هم به اشتراک بزارم و هم بزارمش اینجا یادگاری بمونه تا یادم نره اسمش و برندش رو.

اگه میخواهید راجع به کلوئید نقره بیشتر بدانید در گوگل جستجو کنید تا با خواصش آشنا بشید 

این شیشه رو که در تصویر میبینید حدود 473 میلی لیتر کلوئید نقره است که برند سیلوربیوتیک هست. 


دوای درد دل دردم- کلوئید نقره - گروه جدید کلاس فیزیکم - مشکلات کاری

بعد از چند جلسه ویزیت و آزمایش بالاخره دکتر تشخیص داد که عامل این دل درد من یک باکتری به اسم هلیکوباکتر است! این یعنی هر چی داروی آنتی اسید بخوری باز هم اون باکتری ها کار خودشون رو میکنند! 

دکتر به جاش برام دو تا آنتی بیوتیک نوشت که خیلی هم قوی بودند. و همین که استفاده کردم خوب خوب شدم.

خدایا یعنی این همه سال من مشکلم اسید معده و این چیزها نبوده ! 

ولی الان عالی ام. دیروز یه غذای تند پیاز دار خوردم که معمولا تا چند روز زمین گیر میشدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. 

خدایا شکرت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تا حالا اسم کلوئید نقره به گوشتون خورده؟ یه جور آب خالص هست که بهشون یونهای نقره د ر دوز پایین اضافه کردند. 

این کلوئید نقره تقریبا نقش ضدعفونی کننده و ضد باکتری رو انجام میده طوری که یونهای نقره کاری میکنند که سلولهای باکتری ها از هم متلاشی بشند. هیچ گونه اثر جانبی هم نداره و از همه مهمتر باکتری های مفید بدن رو از بین نمیبره. باعث میشه تا سیستم ایمنی بدن تقویت بشه. 

چند روز پیش یکی اش رو خریدم. روزی یک تا دو قاشق استفاده میکنم و تاثیرش که عالی بوده و احساس خیلی بهتری دارم 

شما هم امتحان کنید و اگر زیاده روی نکنید اصلاً ضرری نداره 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

استاد ما تو درس فیزیک بچه های کلاس رو به گروههای چهار نفری تقسیم کرده تا دانشجوها باهم کار کنند. این گروهی که من توش بودم سه تا بچه 20 تا 22 ساله بود که هر سه تا کار نیمه وقت داشتند و بیشتر وقتشون برای درس بود. هیچ وقت هم با من درسها رو به اشتراک نمیزاشتند و هر کس برای خودش بود مخصوصا یکیشون که ادعا میکرد زرنگ ترین دانش آموز کلاس هم هست اصلاً بهم جواب نمیداد! 

امروز احساس کردم که من با اینها سه تا مغرور و حسود به جایی نمیرسم پس رفتم پیش استاد و گروهم رو عوض کردم. 

این سه نفر چقدر خوبند. درسته که مثل اون بچه های دیگه زرنگ نیستند ولی خوبیش این بود که همه باهم کار میکردیم! 

از گروهم راضی ام. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چند روز بود که داشتم مقدمه چینی و برنامه ریزی میکردم که با رئیسم صحبت کنم که حقوق منو بیشتر کنه! (البته همین شش ماه پیش اضافه کرده بودند) هر چند که منطقی نبود ولی احساسم این بود که این شرکت به من نیاز دارند و حاضرند هر طور شده نازم رو بخرند! 

امروز رئیسم اومد و گفت که یکی رو پیدا کردند که میتونه با هر سه تا ماشین و تمام نرم افزارهایی که کار میکنی کار کنه و قراره به زودی باهاش مصاحبه کنم و بیارمش تو تیم. اینطوری فشار کار تو هم کم میشه و تو تنها کسی نخواهی بود که این کار رو میکنه و یه نفر ذخیره داریم در مواقعی که نتونستی بیایی سر کار! 

همه رشته هام پنبه شد! 

ولی من بالاخره این خبر رو بهش میدم که حقوق منو باید بالاتر از اینها ببرید 


النکته الکنکوریه المهم

شاید اگر خیلی از آدمهای مهم زندگی مان نمیفهمیدند که چقدر دوستشان داریم، الان کنارمان بودند. 

خواهر زاده ها (پیام بدید تا رمز رو بدم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Joy of surprising someone

چند وقت بود آهنگ زیبایی رو در رادیو گاهی گوش میکردم ولی نمیدونستم که خواننده این آهنگ کی هست. تا اینکه امروز به صورت اتفاقی این پیام بازرگانی رو با صدا و بازی و همون آهنگ  این خواننده رو دیدم. 

خانم کامیلا کابلو این آهنگ رو خونده و از اون جالبتر این تبلیغ زیبا هست. واقعاً لذت خاصی داره که گاهی برای دوستانت هدیه میگیری و شادی اونها رو میبینی. 

ببینید:



خیلی خسته ام! کلی کار هم ریخته رو سرم! کدوم رو اول و کدوم رو آخر انجام بدم! درسها درسها! دیوانه کننده شدند! 

خیلی از بابت موضوعی ناراحتم! غصه ای هست که چند ساله دارمش. کی تموم بشه خدا

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دخترهای دانشگاه ما همشون اعجوبه هستند! یه طوری اند که اصلا میترسی باهاشون حرف بزنی! من تو این دو سال فقط با سه یا چهار تا دختر تو دانشگاه تونستم درست و حسابی حرف بزنم! همین که کلاس تموم میشه مثل گلوله (یا شاید هم سریعتر میدوند بیرون طرف ماشین هاشون و خونه!). خب میمیرین یه دو دقیقه  دیرتر برسید و توی راه با ما یه اختلاطی هم بکنید بلکه ما هم روحمون شاد بشه و یه توهمی هم بگیریم؟ در ضمن طوری که من دیدم نود درصدشون دوست پسر خارج از دانشگاه دارند! زرنگ اند دیگه آخه کی میاد تو دانشگاه دوست پسر پیدا کنه که فردا که کات کردندیا اگه با کسی دیدنش همیشه جلو چشمشون باشه.

اما بگذریم یه اتفاق عجیبی دیروز افتاد سر کلاس  که پسره تونست در عرض ده دقیقه مخ دختره رو تو کلاس بزنه! دختره بغل دست من مینشست  و همیشه با یه حالت اخم و تخمی بود و حتی نگاه بهم نمیکرد و روش همش یه طرف دیگه بود. خداییش نه چهره درست و حسابی داشت و نه ناز و ادای دخترانه و نه هیچی. اما این پسره که البته هم خوش سر و زبون بود و هم بهش میومد از بچه پولدارها باشه باچند دقیقه صحبت در مورد یکی از مسئله های فیزیک  قلب خانم رو از جا کند! 

عاغا بعضی ها چه شانسی دارند.من جلسه بعدی این پسره رو ببینم ازش میپرسم تو چه جوری اینو در عرض چند دقیقه ریجستری کردی؟

در ضمن دختره همچنان فکر میکنه اون طرفی که من نشستم دیوار هست و به نظرم مشکل گردن هم داره که این طرف نمیچرخه! 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امروز سر کار به سرپرست بخش مون گفتم که کارهای من خیلی زیاده و نیاز دارم که یه نفر کمک ام باشه. برای این که طوری بیان کنم که قانع بشه بهش گفتم فرض کن من یه روز نباشم کی میاد این کارهایی که من میکنم رو انجام بده؟ (هیچ کس نمیتونه فعلا) خب یکی رو بیار که من کل کار رو بهش یاد بدم که اگر روزی من نبودم بتونه کار رو به پیش ببره! 

سرپرست بخش بهم گفت ببینم نکنه میخواهی استعفا بدی؟ 

شد حکایت اون ضرب المثل که میگه اومدم ابرو شو درست کنم زدم چشمش رو هم کور کردم! حالا اینا منو نندازن بیرون! 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من احتمالاً تا بعد از ولنتاین!!!! اینجا آفتابی نمیشم! (درس و کار و امتحان و مشکلات زندگی دیگه) بعد که طوفان تموم شد میام اینجا و پست میزارم 

یک سوال

به نظر شما کار درستی هست که برای کسی دوستش داری ولی میدونی بهش نمیرسی کادوی ولنتاین بفرستی؟

دکتر -بیمه - فراموشی- سریال پایتخت

دیروز رفتم دکتر. چند تا نکته در مورد دل درد داشتن. 

اول اینکه لزوما خوردن آب بیشتر باعث کم اثر شدن اسید معده نمیشه! حتی ممکنه بدترش کنه! 

ماست خیلی خوبه! کاری میکنه که اسید معده زیاد تاثیر نزاره. 


امروز با یه شرکت بیمه صحبت کردم بعدها اگر نهایی شد بیشتر در موردش مینویسم. 


خیلی آدم فراموشکاری شدم جدیداً. همه چیز رو فراموش میکنم.

البته از بعضی لحاظ خوبه آدم فراموشکار باشه. اینطوری کمتر غصه میخوره و بیشتر در زمان حال است تا گذشته. 


سریال پایتخت رو این روزها دارم از اینترنت تماشا میکنم. شاید باورتون نشه که من قبلاً بعلت مشغله ای که داشتم حتی یک قسمت از این مجموعه رو به طور کامل ندیدم! از دو هفته قبل شروع کردم از سری اول پایتخت دارم همینطوری نگاه میکنم. خیلی سریال حرص دربیاری هست اما آدم دلش میخواد تماشاش کنه! 

شروع کلاسها - تعمیرات -قبض وحشتناک برق - دل درد - تبعیض

به زودی کلاسهای جدیدم شروع میشه! 

فیزیک! ریاضیات گسسته! 

چقدر خوب بود این مدت که کلاس نداشتم. ولی به زودی طوفان شروع میشه. پس منتظر ناله ها و ننه من غریبم هایم باشید! 

===========================================================================================================================

سیستم تهویه هوای طبقه بالا دوباره خراب شد! تعمیر کردنش خیلی خرج برمیداره! بدون اون هم نمیشه! 

این سیستم سیم کشی این خونه خیلی قدیمی شده و باید آپدیت بشه. یه روزی باید درستش کنم! حالا کی رو نمیدونم ولی این از اون کارهایی هست که باید تا یک یا دو سال آینده حتما انجامش بدم.

خیلی عصبانی ام کرد ولی سعی میکنم که خودم رو کنترل کنم. این بار سومه. این بار مجبورم بعد از تعمیرش بیمه اش کنم و یه پولی ماهیانه بدم که حداقل از بابت تعمیرش راحت بشم. خدایا چرا این قدر بدبختی دارم من ؟

امروز نشستم سیفون دستشویی طبقه پایین رو درست کردم. از روز اولش هم بهتر فلش میزنه! خب این یکی اونقدرها خرج نداشت. طبقه بالا رو هم چند هفته پیش درست کردم.

از من به شما نصیحت، وقتی خونه یا آپارتمان میخرید، حداقل نوساخت بخرید. گرونتره و ممکنه مالیات بیشتری بدید ولی تا چند سال این دردسرها رو ندارید. 

==========================================================================================================================

خدایا این یکی رو دیگه کجای دلم بزارم! 

قبض برق این ماه، سه برابر همیشه اومده! خب چون از بس بخاری و تهویه هوا  رو روشن گذاشته بودم 

یه ضرر مالی دیگه به هزینه سنگین تعمیر تهویه هوای طبقه بالا اضافه شد! 

==============================================================================================================================

به این هارمونی بازگشت قهرمانانه دل دردم رو هم اضافه کنید! 

تقریباً هر چیزی میخورم بعدش دلم درد میگیره! 

باید برم عای دکتر رو ببینم و ایشان هم حتما آندوسکوپی تجویز میکنند! 

به اون هزینه های بالا، هزینه دکتر و درمان رو هم اضافه کنید! 

فعلاً تا اطلاع ثانوی من غلط بکنم چیز جدیدی بخرم (با وجود اینکه بعضی ها واقعاً باید بگیرم!) 

=============================================================================================================================

خب بعد از همه این حال و احوالات که انشالله تنم سالم باشه و پول چی چیه و خدا از این دست بدهد و از آن دست بگیرد و جریانات امتحان و مشیت الهی میرسم به موضوع اصلی این پستم. 

امروز پیامی از دوستم دریافت کردم مبنی بر شرکت کردن درکمپینی به نام "چرا من حق ندارم از کارت بانکی استفاده کنم". 

وقتی متن این پیام را خواندم  خیلی ناراحت شدم.

موضوع این بود که مهاجرین افغانستانی مقیم ایران حق استفاده از کارت بانکی ندارند! و برای همین موضوع کمپینی را درست کردند که اجازه استفاده از آن را به آنها بدهد. 

من با خودم هر چقدر فکر کردم دلیل قانع کننده ای پیدا نکردم که چرا یک مهاجر قانونی حق استفاده از این تسهیلات آنهم در دنیای دیجیتال امروزی را ندارد؟ 

اینکه فردی پول خود را در بانک بگذارد و به گردش مالی و اقتصادی کمک کند که خیلی خوب است. در ضمن چه خطری ممکن است جامعه را تهدید کند که یک فرد حساب بانکی داشته باشد و از کارت بانکی خودش استفاده کند؟ اون توهین و تحقیرهای همیشگی هم که آنها باعث انتقال بیماری  و بالا بردن نا امنی جامعه و پایین آوردن اشتغال که در این مورد داشتن کارت بانکی کارساز نیست و اصلاً ربطی هم نداره.

این موضوع روی احساسات من هم تاثیر میزاره. چون من خودم هم در یک خانواده مهاجر بزرگ شدم. در ایران متولد شدم همانجا بزرگ شدم و همانجا هم درس خواندم. اما این مسائل گاهی باعث میشه تا من بین خودم و دیگران همیشه یک فاصله بزرگ ببینم. گاهی زخم های بزرگ عاطفی ام هم خوردم در این رابطه خوردم. اگر همین دیدگاه و قانونهای عجیب نمیبود شاید الان من و او داشتیم در مورد اسم فرزند آینده مون بحث میکردیم. ولی خیلی راحت تفاوتها را بهانه کرد و رفت. 

 


دو سال گذشت - میز کامپیوتر- نازبانو

امروز سالگرد استخدام من در این شرکت فکستنی بود! وقتی صبح رسیدم سر کار، طبق عادت معمول رفتم آشپزخونه تا یه لیوان چایی برای خودم بریزم که تو مانیتور اعلانات عکس خودم رو دیدم که با امروز شد دو سال! که تو این شرکت کار میکنم! 

یه تعداد از دوستها بهم تبریک گفتند، هیچ کس باورش نمیشد که دو سال شد. 

یادم میاد که از کار قبلی ام بخاطر یه مشکل خیلی بیخود اخراج شده بودم. خیلی اعصابم ناراحت بود و مجبور بودم برای مدتی یه جای خیلی دور و خارج از شهر کار کنم تا اینکه آگهی استخدام این شرکت رو تو اینترنت دیدم و رزومه ام رو فرستادم براشون. روزی که مصاحبه داشتم از سر اون یکی کار موقت خارج از شهرم میومدم. سر و وضعم نامرتب و داغون بود. از همه بدتر یه استیکر که اسمم رو روش نوشته بودم هم روی کاپشنم بود و من کلاً یادم رفته بود که اونو بردارم و تمام مدت مصاحبه اون استیکر تو چشم اون دو نفر مصاحبه کننده بود! بزرگ نوشته بودم رضا ....! بعد که مصاحبه تموم شد و اومدم بیرون توی ماشین دیدم که ای دل غافل! این استیکر رو چرا برنداشتم! با خودم گفتم چقدر اینها به من خندیدند ولی نه تنها اصلاً به روم نیاوردند بلکه استخدام هم شدم! 

اگه شش ماه دیگه هم تو این شرکت دوام بیارم رکورد بیشترین زمان کار کردن در یک مکان را در طول عمرم رو به خودم اختصاص میدم! آخه من آدمی بودم که هیچ جا بند نمیشدم و مدام دنبال جای بهتر بودم. ولی حالا یک احساس خستگی مفرطی دارم که از همه چیز تقریبا بریدم. 

خدایا، یعنی میشه که من یه کار و زندگی بهتر و راحتتر داشته باشم؟ خیلی خسته ام بخدا! خداییش دیگه بیا دوست معمولی نباشیم! یه کم رفاقتی چیزی. 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من شلخته ترین آدم دنیا هستم و با فاصله مقام اول رو دارم. شاید از بس سرم شلوغه و نمیرسم همه کارهام رو انجام بدم 

این عکس رو ببینید 

شلختگی و بهم ریختگی توش موج میزنه! 

دیروز نشستم همه اون دفتر و کاغذهایی رو که لازم نبود رو انداختم دور، اونهایی که لازم بود رو گذاشتم روی طاقچه انباری. یه میز کامپیوتر شیشه ای خریدم که شکل اِل  داشت و هم کامپیوتر و هم لپتاپم رو روش قرار دادم. 

یک ساعت تمام طول کشید تا تونستم این میز رو سرهم کنم! (مثل همیشه قطعه قطعه و بسته بندی نشده خریدم)

یه کم بهتر شد اما هنوزم اونی نیست که میخواستم! 

خب حداقل شلختگی از درجه صد به هفتاد یا شصت رسید! 

عکس رو ببینید 

مانیتور خیلی قدیمی شده باید عوض بشه. ماوس و کیبورد هم همینطور. ولی اگه خوب حساب کنم اصلاً کل سیستم کامپیوتر باید عوض بشه. ای امان از بی پولی. 

ولی همین هم منو خیلی ذوق زده کرده

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مگه میشه یاد نازبانو بیفتم ودلم نگیره!