وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

آلارم

‏یکی نیست به این آلارم گوشی ام بگه دِ آخه بزرگوار مگه بهت حقوق میدن که اینهمه دقیق کار میکنی؟ خب بزار یه دو دقیقه بیشتر بخوابیم . 

حالا خورشید - پیام دوست

چقدر خوب، امروز یک خانم افغانستانی از مشهد برنده جایزه 5 میلیون تومانی برنامه تلویزیونی "حالا خورشید" شبکه سه شد. 

برخورد خوب و زیبای آقای رشید پور برای من واقعا قابل تحسین بود. 

تا جایی که یادم هست، صدا و سیما و برنامه هاش همیشه برخورد زشت و تحقیر آمیزی با مهاجرین افغانستانی داشتند. 

این رو من که در یک خانواده مهاجر بزرگ شدم خوب میدیدم و بعداً عواقبش و برخورد مردم رو هم در جامه هم میدیدم. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------




اگر ارزش تلفن همراهت صد میلیون هم باشه ، وقتی کسی که باید مسیج بزنه ، نمیزنه ، هیچ ارزشی نداره ...

دعا

دعا میکنم دراین شب

زیر این سقف بلند،روی دامان زمین

هر کجا خسته و پرغصه شدی

دستی ازغیب به دادت برسد

وچه زیباست کـه آن

دستِ خدا باشد وبس

تصادف - پریسای من - زندگی ما آدمها

در مسیر خانه به سمت محل کار و در یکی از بزرگراهها و در اون شلوغی صبح و ترافیک باشی.

خسته و خواب آلود آروم آرم میری جلو و در دنیای خودت هم هستی. 

داری فکر میکنی که از خروجی بعدی میزنی بیرون و بعدش خیابون بعدی میپیچی به سمت کار. 

تو همین فکرهایی که ناگهان! ...... بوم ..... یه ماشین از پست سر میزنه بهت! 

همه چیز در کسری از ثانیه رخ میده. فرصت هیچ چیز رو نداری. 

تنها کاری که تونستم این بود که ترمز رو محکم بگیرم اقلاً نخورم به ماشین جلویی. گردنم بدجوری تکون خورد. 


این پریسا خانم (اسم ماشینمه فکر بد نکن) رو خیلی دوست دارم،

یه تویوتا پریوس نقره ای. سه ساله که باهم رفیقیم 

 رفیق راه در این سالها. باهم خیلی جاها رفتیم. 

من تو این ماشین خیلی وقتها بوده  که خوابیدم ، خندیدم، رقصیدم، گریه کردم، فریاد زدم. کلاً باهاش خیلی خاطره دارم و بدون شک بخشی از زندگی ام هست. 

و حالا سپر پشتی اش جابجا شده. و ضربه بدی هم خورده. حتما باید درستش کنم 


پیاده شدم. وسط بزرگراه تصادف کردیم از هر دو طرف ماشین ها با سرعت دارند رد میشدند و اوضاع خیلی خطرناک بود چون هر لحظه ممکن بود ماشین دیگه ای به ما بزنه. 

اون آقا شروع کرد داد و بیداد کردن . بابا چیزی نشده ماشین درسته که . چرا الکی گردنت رو گرفتی چیزی نشده که. 

داشتم همین طوری نگاهش میکردم تا ساکت شد. گفتم من چیزی گفتم تا حالا؟ گفت نه. گفتم حالا به جای معذرت خواهی ات هست اینایی که میگی؟ گفت ببخشید من واقعا آدم بدی نیستم. 

خیلی سریعاز  کارت بیمه اش،و از صحنه تصادف فیلم گرفتم.  شماره اش رو هم گرفتم. و نشستم پشت ماشین و به طرف کار. 


داشتم به این فکر میکردم که زندگی ما آدمها هم همین است. من تا چند دقیقه قبلش داشتم فکر میکردم که زودتر برسم سر کار ولی حتی لحظه ای هم نمیدانی که که چه سرنوشتی داری و هر لحظه ممکنه که پایان زندگی ات باشه. 

چه خوب گفته این همشهری مون که هر ر نفسی که فرو میرود ممد حیاتست و چون برمیاید مفرح ذات. 

واقعاً برای حتی همون یک لحظه نفس کشیدنت هم نباید مطمئن باشی که زنده هستی یا نه. 

قدر لحظاتتون رو بدونید. سعی کنید تا میتوانید خوب و مهربان باشید. 

همین 

امتحانات میان ترمی

دوران شریف و مقدس الایام المتحانات المیان ترمی هست! 

حلال کنید نمیرسم پست بزارم! و نمیام وبلاگهاتون کامنت بزارم! 

استاده 27 تا سوال انتگرالی سخت! که هر کدومش خیلی زود تموم کنی 10 دقیقه طول میکشه برای امتحان و همش دو ساعت وقت داده! 

هنوزم تو شوک این استاده هستم! 

استاد تو روت خندیدیم پر رو شدی ها! آخه 120 دقیقه تقسیم بر 27 میشه حدود 4.5 دقیقه! کی میتونه انتگرال رو با روش ذوزنقه ای و سیمپسون دو تایی باهم در این مدت حل کنه؟ یا کی میتونه انتگرال حجم سیلندر و واشر رو تو این مدت بگیره؟ 


سخنان روز

1- دختری هنرمنده که از یه پسر شیطون یه عاشق بسازه حالا شما هی  برو  از ماکارونی و کوکوت عکس بزار تو اینستات 

2- در زندگی مانند دلار باشید هر بار که سقوط کردین بلند بشین و محکم‌تر از قبل به صعودتون ادامه بدین

یه پرسپولیسی غمگین و پر استرس!

عاغا اگر پرسپولیس برد همه مهمون من!

که با این وضعیت نمیبره 

آمپول زن 3

نحوه صحیح آمپول زدن 

ابتدا پنبه یا دستمال کاغذی مخصوص آغشته به الکل را در قسمتی که قرار است آمپول بزنیم میمالیم- بعد همان پنبه را به سرپوش شیشه دارویی که میخواهیم تزریق کنیم میزنیم.  سرنگ را در آورده و آن را به آرامی در شیشه به صورت مستقیم طوری که سوزن کج نشود فرو میکنیم. (یه وقت سر شیشه را باز نکنید! از همون درپوش پلاستیکی اش باید سوزن رو فرو کنید) بعد شیشه رو برعکس میکنید و به مقدار تجویز شده وارد آمپول میکنید. 

نکته: کمی بیشتر از حد تجویز شده وارد آمپول کنید بعد از آن اضافه را دوباره به داخل شیشه تزریق کنید. اینطوری هوای اضافه هم وارد آمپول نمیشود. اگر خواستید هم یه دو سه بار بزنید به آمپول و یا کمی آمپول را فشار بدهید تا یک قطره از دارو بیرون بیاد اینطوری دیگه مطمئنید که آمپول هوا نگرفته. 

حالا اونجایی رو که آمپول میزنید با یک دست فشرده و برجسته اش میکنید و در کسری از ثانیه زهر خود را میریزید. 

بله 

همه اینکارها را خودم دیروز انجام دادم! و جناب پرستار فقط نظاره گر و تحسین گویان بودند. 

----------------------------------------------------------------------------------

خب حالا بایدعلت این که چرا پرستار و دکتر اجازه میداد خودم آمپول بزنم رو بگم. 

دوره درمانی آلرژی من حدود 6 تا 9 ماه هست و دارای چند مرحله هم هست. مرحله اول که الان هست باید یک روز در میان آمپول بزنم و میدونید که بابت هر بار تزریق مبلغی را هم باید دو دستی تقدیم نمایم. برای همین برنامه این بود که بعد از چهار تزریق من دیگه باید در این مورد خودم استاد شده باشم و بتونم خودم به خودم تزریق کنم تا دیگه هم وقتم و هم در هزینه اش صرفه جویی کنم! 

فکر کنم دیگه موضوع کاملا روشن شده باشه و کسی نیاد کامنت بزار "جداَ؟ یا جدی میگی؟ و یا ...."

آمپول زن 2

اینبار که رفتم آمپول بزنم این خانم پرستاره علاوه بر اینکه پنبه آغشته به الکل طبی رو بهم داد ، آمپول رو هم داد به خودم که خودم بزنم! 

البته اولش با دقت چک کرد که همه چیزش درسته بعدش داد به خودم گفت بگیر خودت به خودت آمپول بزن!

من تو عمرم آمپول دستم نگرفتم بعدش میگه بابا تا حالا چند بار بهت آمپول زدم کار نداره که بگیر خودت بزن دیگه. هی میگه تو میتونی کارت عالیه و از این حرفها! 

آخرش هم بالاخره با دستان خودم به خودم آمپول زدم. 

همینطوری پیش بریم بعد از چند مدت من باید چاقو بگیرم قفسه سینه ام رو بشکافم و شروع کنم عمل جراحی. 

عاغا تو رو خدا این حقوق ماهیانه این پرستارهارو سر وقتش بدید اعصابشون خرد نشه دق دلیش رو سر ما خالی کنند

من چرا این رشته پزشکی رو انتخاب نکردم ؟؟؟



جلسه سالانه مجتمع

دیروز جلسه سالانه مجتمع بود و همه ساکنین در این جلسه شرکت داشتند تا هم از نحوه مخارج و مصارفی که در این یک سال شده آگاه بشند و هم ساکنین مشکلاتشون رو بازگو کنند تا راه کاری براش پیدا کنند. 

تقریبا به جز دو سه نفر دیگه هیچ کس رو تو اون جمع نمیشناختم! چقدر بده که در دنیای شلوغ امروزی ما همسایه های خودمون رو نمیشناسیم. تو نگاه اول همه آدمهای متشخصی معلوم میشدند. (خدا کنه)

خدایا چقدر مشکلات داشتیم ما نمیدونستیم! مجتمع ما یک مجتمع قدیمی است که حدود 70 واحد داره. یعنی ما 70 تا همسایه هستیم و هر ساختمان مشکل خودش رو داره. طبق قراری که داریم همه ما باید دیوار خونه ها مون یک رنگ باشه و سر همین انتخاب اینکه چه رنگی باشه کلی بحث کردیم. فندانسیون بعضی خونه ها، دیوارها، ناودون ها، لوله کشی و کلی دردسر دیگه که دونه دونه سرش بحث شد. و آخر سر اینکه پول شارژ چقدر بوده و ما چقدر حالا ذخیره پولی داریم برای موارد اورژانسی. 


===============================================================================

یادتون هست که گفته بودم این همسایه شیرین مغز ما هم میخواست خودش رو در این جلسه سالانه به عنوان کاندید ریاست مجتمع معرفی کنه؟

دو روز قبلش بهش پیام دادم تو رو خدا بیا این مجسمه ترسناکت رو بردار هالووین تموم شد. پیام داد باشه برمیدارم ولی یادت باشه به من رأی بدی. 

حالا اینها به کنار دیروز صبح چند تا پیام ترسناک که آدم قلبش از حرکت می ایسته فرستاده که بیا به من رأی بده.  همین پیامها رو به چند تا دیگه از همسایه ها هم فرستاده بود و اونها رو هم سکته داده بود. 

من فکر کنم این دختره یه مشکل روحی روانی شدیدی داره. خیلی سیگار میکشه. از شوهرش چند ساله که طلاق داده. کار نمیکنه و پدرش مخارجش رو معمولا میده.چند وقتی هم هست که یک دوست پسر جدید داره که مثل خودش سیگاری هست و اونم یه جورهایی تعطیله. موقعی که داشتم میرفتم جلسه تو راه دیدمش که مثل بید میلرزید و کاملاً هم عصبی بود.

 در هنگام جلسه هرچی اینطرف و اونطرف رو نگاه میکردم نمیدیدمش! با خودم میگفتم بابا این که میخواست خودشو کاندید کنه پس کجاست.

حدود چهل دقیقه بعد ازشروع جلسه یوهو این خانم در رو با ضربه شدیدی کوبید و اومد داخل طوری که همه صحبتها قطع شد و همه ما رو به اونطرف نگاهش کردیم. با کلی داد و بیداد و در حالی که صداش هم گرفته بود دو دقیقه با صدای بلند در حالی که تمام بدنش میلرزید فقط داد و بیداد کرد! فحش نمیداد ولی تن صدا خیلی بالا بود من که نزدیک بودم نفهمیدم دقیقاً منظورش چی بوده. 

ظاهراً قبل از رأی گیری ایشان رو سلب صلاحیت کردند چون مالک خانه نبوده و در حقیقت پدرش مالک اون خونه بوده و پدرش اون خونه رو به دخترش داده تا توش زندگی کنه ولی خونه به نام دخترش نیست! بنابراین ایشان نمیتونستند کاندید بشند!

خب رای گیری تموم شد و یک خانم پیر برنده شد. این خانم خیلی زرنگ، موذی، و آب زیر کاه تشریف دارند و با صحبتها و لابی گری های خودش تیر خلاص رو به خانم همسایه ما که عضو بورد تصمیم گیری هم بود زد و از اونجا هم اخراجش کردند. این مجتمع ما به یه آدم جوان و پرکار نیاز داره اما هیچ کس داوطلب نمیشد. 

در راه برگشت به خونه این خانم همسایه رو دیدم که جلو در پارکینگ خونه اش با دوست پسرش ایستاده بود. هر دو سیگار به دست و او داشت مدام گریه میکرد و یه چیزهایی زیر لب میگفت. همسایه اونطرفی هم  اومد و کلی سرش داد و بیداد کرد که بابا این چه حرکتی بود کردی هم آبروی خودت رو بردی و هم تو رو از بورد اخراج میکنند حالا. 

ولی خداییش اگه این زن همسایه ما رئیس میشد این مجتمع ما تبدیل میشد به کلبه وحشت! دیونه است این بخدا.