| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | |||
| 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
| 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
| 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
| 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شما خونه تون مورچه داره؟
مال ما که انگاری داره!
چند روز پیش تو آشپزخونه چند تا مورچه دیدم! میدونستم که این میتونه نشانه بدی باشه و اگر زودتر اقدام نکنم حتماً تعداد این مورچه ها بیشتر و بیشتر میشه و بالاخره اونها میشن صاحبخونه!
این بود که اون روز بدو بدو رفتم یه حشره کش از این اسپری ای ها خریدم و تمام این حشره کش رو بیرون از خونه دیوارهای مجاور آشپزخانه و کنار پنجره ها پاشیدم. چون احتمال میدادم این مورچه ها حتما از بیرون به داخل اومدند. فرداش که اومدم تو حیاط دیدم بعضی جاها از بس مورچه کشته شده بوده رنگ زمین سیاه شده. خلاصه با هزار بدبختی حیاط رو جارو کردم و بعدش با آب شستم.
تا چند روز خوب بود و اثری از مورچه تو آشپزخونه نبود بعد کم کم چند تا مورچه مرده میدیدم که فکر میکردم از بقایای همون نسل کشی من بوده باشه. اما دیروز دوباره چند تا مورچه رو تو آشپزخونه دیدم که با افتخار این ور و اون میرفتند!
اینبار رفتم یه دونه از این سم های قوی که روش علامت خطر مرگ زدند و یه دونه چسب سیلیکون خریدم. اول با اون چسب سیلیکون تمام جدارها و سوراخهای ممکن از بیرون به آشپزخونه رو بستم. بعدش رفتم بیرون همه جا رو سمپاشی کردم. این سم لامصب خیلی بدبو هم هست و تا نیم ساعت گیج بودم.
تا فعلاً که یک روز از سم پاشی گذشته خبری از مورچه نیست. اما بقایای جسدشون همه جا بیرون پنجره دیده میشه علاوه بر مورچه ها حشرات دیگه هم کشته شدند.
فکر کنم دست به یک فاجعه زیست محیطی زدم!
کارگردان لطفاً این آهنگ پت و مت رو پخش کن!
از بردن کرواسی مقابل دانمارک خیلی خوشحال شدم! من قبل از این جام اصلاً طرفدار این تیم نبودم اما این بازی مربوط میشه به یک کینه قدیمی! دروازه دانمارکی ها اسمش کاسپر اشمایکل بود که این دروازه بان پسر پیتر اشمایکل هست. من اون سالهای قدیم طرفدار سرسخت تیم بایرن مونیخ بودم و هیچ وقت اون تیم اون سالها رو با لوتار ماتیوس، الیور کان، افنبرگ، کوفور و محمت شول رو یادم نمیره. اون فینال لعنتی که منچستر یونایتد در دو دقیقه پایانی گل مساوی و برتری رو به بایرن زد رو هیچ گاه فراموش نمیکنم. از همون روز از منچستر یونایتد و هر کسی که تو این تیم بازی میکنه به شدت نفرت پیدا کردم! پیتر اشمایکل هم دروازه بان این تیم بود. حالا با دیدن پسر و سبک دروازه بانی هر دو یاد اون منچستر افتادم! من کاری ندارم که بازیکن چقدر خوب باشه! منچستر خط قرمز منه! خوشم نمیاد دیگه!
ههههههههه ما اینیم دیگه!
نمره امتحانات امتحان سومی رو هم زدند توی سایت، تا اینجاش همونطوری بوده که پیش بینی کرده بودم. نه کمتر و نه بیشتر! نمره ام همونی شد که حدسش رو هم میزدم! برای من این درس معادلات دیفرانسیل و انتگرال اونقدر هم مهم نیست که با یک نمره عالی پاسش کنم . فقط پاسش کنم کافیه.
حالا میمونه دو تا امتحان دیگه که آخرهای همین هفته است و نتیجه نهایی این درس معلوم میشه!
اگه اتفاقات عجیب و غریبی نیفته این درس رو پاس کردم.
باید برای دوره تعطیلی کلاسها بعد از امتحانها یک برنامه ریزی مفصل کنم! این یک ماه و خورده ای حسابی خسته ام کرده بود! هم کار که این روزها واقعا فشار کاری هم بالا بود و هم فشار این درس. چند روز واقعا نیاز دارم تا خودم رو ری استارت کنم.
دو سه تا جا رو برای رفتن و تعطیلات چند روزه ام نشون کردم. اگه یه رفیق پایه خوب پیدا کنم که تقسیم وظایف کنیم که دیگه همه چی حله!
ان شالله با انرژی شروع کنم و این هفته رو با خوشی تمومش کنم.
خیلی ها ازم میپرسند که وقتی گوشت نمیخورم پس چطوری میتونم پروتئین بدنم رو تامین کنم. البته با یک جستجوی ساده تو اینترنت میشه جواب این سوال رو پیدا کرد. این عکس که میبینید ناهار امروز من بود. همین خودش 13 گرم پروتئین داره! هم اینکه مطمئنی این چیزی رو که نوش جان میکنی واقعا سالم هست و همون چیزی هست که توقعش رو داری مثل گوشت نیست که ندونی این واقعا گوشت گوسفنده یا گوشت یه حیوون دیگه!

امروز یک روز راحت کاری بود. تقریباً بیشتر وقت رو کاری نداشتم و همینطوری این ور و اون میرفتم و خودم رو با یه چیزی مشغول میکردم که مشغول به نظر برسم!! بعضی وقتها هم مینشستم چند تا تمرین حل میکردم تا برای امتحان امروز آماده باشم.
با مدیر بخش صحبت کردم و یک ساعت زودتر از کار تعطیل کردم تا برسم خونه و چند دقیقه آمادگی بگیرم برای امتحان.
استرس بیش از حدی برای امتحان داشتم. بالاخره رفتم و امتحان دادم. اونقدرها هم سخت نبود. اما میدونم که نمره کامل نمیگیرم ولی میدونم که این درس رو بالاخره پاس میکنم. همینم برام کافی بود.
بعد از امتحان، با توجه به گرمای بیش از حد این روزها تصمیم گرفتم برم آب تنی کنم. حدود یک سال است که تو این مجتمع زندگی میکنیم و هیچ وقت توی این استخر کوچولو (بهتره بگم حوض کوچولو) توی مجتمع نیومدم. فقط گاهی از کنارش رد میشدم و بیشتر اوقات کسی توش نیست.
امروز برای بار اول رفتم داخلش، حدس میزدم کسی تو وسط هفته نمیاد تو این استخر و به غیر از خودم هیچ کس نبود.
این آب چه سری داره که اینقدر برای آدم آرامش میاره؟

چند وقت هست که روی چاپ و ایجاد تصاویر گرافیکی روی نوعی خاصی از پارچه کار میکنیم . این ایده رو برای ایجاد تابلوهای تبلیغاتی داشتیم جنس این پارچه ها طوری است که میشه از پشت بهش نور تابوند دقیقاً مثل تابلوها و بنرها. استفاده از این نوع پارچه خیلی ارزان تر، سریعتر و زیبا تر در میاد. همچنین کلی هم در هزینه حمل و نقل این محصول صرفه جویی میشه! چون پارچه رو راحت میشه تا بزنی و بزاری توی یک پاکت و بفرستیش برای مشتری!
چند وقت پیش یک تصویر طبیعت رو بنا به درخواست مشتری چاپ کردیم ولی یک گوشه از تصویر یک کم به اصلاح پیکسلیت شده بود (کیفیت پیکسل ها کم بود) و مجبور شدیم یکی دیگه از این چاپ کنیم و قرار بود این رو بندازیم دور.
اینجا بود که یک فکری به سرم زد، اتاق خواب من رو به آفتاب است و حتی کرکره هم حریفش نمیشه و تابستونها خیلی گرم میشه و منو مجبور میکنه دائم کولر رو روشن بزارم.برای همین تصمیم گرفتم که ازش به عنوان پرده استفاده کنم!!! گوشه ها و وسطش رو از بالای تصویر سوراخ کردم و نصبش کردم جلو پنجره اتاق خوابم!
واقعاً ایده عالی ای بود.نور آفتاب و جنس این پارچه باعث درخشندگی تصویر شده بود اتاق خوابم کم نور تر و به طبع خنک تر شد و در ضمن همیشه این منظره زیبا رو هم میبینم!

خب اگر واقع بینانه نگاه کنیم تیم پرتغال از هر لحاظ قویتر است، شانسشون هم بیشتر است.
اما این جام پر از شگفتی بوده کم نبوده تیم های مطرح که توسط تیم های دیگه شکست خوردند.
با وجود این همه رنج و استرسی که مردم بابت گرانی ها و فشارهای سیاسی خارجی دارند، واقعاً از صمیم قلب میخوام که امشب این تیم دل ملت رو شاد کنه!
الهی به امید تو
امشب یه جایی برای ختم قرآن دعوت بودم. یکی از بچه ها مادر زنش فوت کرده بود و براش ختم قران چهلمش گرفته بودند. خونه شون اون طرف شهر بود و مجبور بودم یک ساعت رانندگی کنم تا برسم. تو این جور مراسم ها چند تا چیز همیشه منو اذیت میکنه.
اول از همه غذا! ماشالله همه جا هم گوشت سرو میکنند و من مجبورم به همه توضیح بدم که من گوشت نمیخورم! بعضی ها خوبن و درک میکنند اما بعضی ها شورش رو در میارن و دستپاچه میرن یه غذای دیگه درست میکنند که معمولاً اون هم افتضاح است. کلاً من بد خوراک هستم، هر چیزی رو نمیخورم. بدترین حالت ماجرا اینه که یه عده شروع میکنند به مسخره کردن و طعنه زدن به من!
خدا پدر اون کسی که سیستم بوفه رو تو مهمونی های اینجا رسم کرد رو بیامرزه. اینطوری خیلی خیلی بهتره. یاد اون روزهای چند سال پیش که این رسم نبود میفتم که میزبان باید برای همه غذا میکشید و مجبور بودی بخوریش!
مشکل دومی که در مهمانی ها دارم اینه که همه ازم سوالهای خصوصی میکنند! البته من خیلی آدم اجتماعی ای هستم و برای همین هم منو همیشه دعوت میکنند. اما هر بار باید جواب یکی رو بدم. خب دوست ندارم جواب بدم چرا این قدر با سوال کردنتون آدم رو تحت فشار قرار میدید. این چند تا سوال همیشه ازم میشه:
مجردی یا متاهل؟- درآمدت چقدره؟ چند در میاری؟- فلان چیز رو چند خریدی؟- چند قسط خونه ات رو میدی؟ - چقدر از درسهات مونده؟
مشکل سومی که من تو مهمونی ها دارم اینه که بعضی ها خیلی خودشون رو بزرگ جلوه میدند. هی میگن ما اینیم و اینقدر در میاریم و ماشینمون اینه و خونمون تو این نقطه شهره و ما هم در جواب باید اینها رو تحسین کنیم. حالا هر چی درمیاری نوش جونت تو رو خدا سرکوفتش رو به ما نزنید که چرا مثل شما نیستیم!
به هر حال با همه بدی هایی که این مهمونی ها داره خوبی های خاص خودش رو هم داره! این یکی چون ختم قرآن بود باید یه کم جدی تر میبودیم و یک جزء قرآن رو تموم میکردیم تا بتونیم حرف بزنیم. اما مهمانی های شادتر همیشه خوش هم میگذره.
من این اسم "تضمین کیفیت نرمافزار" رو چند سال پیش شنیده بودم. و یه مدت خیلی علاقه داشتم کسانی که این کار رو میکنند دقیقاً چه چیزهایی رو یاد میگیرند و چه کارهایی رو انجام میدند.
به انگلیسی به این کار میگن Software Quality Assurance یا به اختصار QA هم میگن. این افراد کارشون این است که آپدیتهای جدید و یا در کل خود نرم افزار از چند جهت تست میکنن و تلاش میکنند تمام باگهای اون رو تشخیص بدند و به تیم توسعه برنامه گزارش بدند.
شاید در میان برنامه های کامپیوتری که چند پست قبل بهشون اشاره کرده بودم، این یکی آسونترینش باشه! شما اگر دانش پایه کامپیوتری رو داشته باشید، در عرض دو ماه این رو یاد میگیرید و میتونید سریع جذب بازار کار بشید.
این لینک پایین به انگلیسی همه چیز رو در مورد این کار توضیح داده
https://www.guru99.com/all-about-quality-assurance.html
آموزش و دوره های آموزشی برای این کار در ایران آنچنان پیشرفته و کاربردی نیست من سایت مهندس پیشگان رو دیدم که اعلام کرده بودند دوره های آموزشی در اینباره دارند.
اینم لینک سایت مهندس پیشگان
https://www.mohandespishegan.com/
پس برای همین اگر واقعاً دنبال این کار هستید باید سایتهای انگلیسی رو دریابید.
یکی از دوستان در پست قبلی ام نظر دادند که اون متنی رو که بعداً راجع به این پل و محیط اطرافش نوشتم را بزارم. هرچند این متن رو من پارسال نوشته بودم اما من همیشه از کارهای نوشتنی ام برای دانشگاه یک کپی تو کامپیوترم دارم و رفتم تو فولدری که برای اون درس درست کرده بودم و پیداش کردم! واقعاً باید از این دوست تشکر کنم که مجبور شدم برم و دوباره این متن رو بخونم. دوباره یاد اون حال و هوا افتادم.
اینم از این متن که به انگلیسی نوشته بودم: (البته مجبورم بعضی جاهاش رو که مربوط به اسم اشخاص و مکان هست رو تغییر بدم!!!)
در ضمن زیاد از انگلیسی من ایراد نگیرید! .
On the last Thursday, in English writing and grammar class, our professor, gave us an special assignment of descriptive writing. According to her instruction, we had to go to the bridge, lake and its surrounded area of our college and write one page paragraph about whatever we saw there by using the bubble map collected information. This is what we saw on that night. We gracefully walked toward the bridge. It was truly a glorious and magnificent sight. When we stand on that tiny bridge, mosquitoes inevitably bothered us. Maybe, that is why nobody was around. The area was a little dark. our college's lake has a fancy water stream with two small fountains. The other side of bridge was looks foggy and unclear. Each part of scenery seemed to complement each other perfectly creating a beautiful ensemble. In addition, there was three skinny light pole on over of the bridge. The meadow around was wet and so fluffy and sometimes we hear the cricket’s wail. There were many kinds of flowers white, purple, and blue, when we walk around the stream, the sound of fountains makes us feel comfortable especially at night. The weather was cool and this made me to feel chilly. When I walked through the area, I felt that I hear the soft coo of the crows. On the other side of the bridge, in the dim area, I saw some quaint turtles. Small flower garden was located near to the library. I touched the water on the river and it was cold. Finally, we decide to get back to the class and finish our essays. We realized how wonderful is our college at nighttime.