| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | |||
| 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
| 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
| 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
| 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هفته پیش که پست قبلی رو گذاشته بودم اصلا باورم نمیشد عمق فاجعه خیلی خیلی بیشتر از این حرفها بوده!
یعنی کی باورش میشه که عدل یه خانمی پیدا بشه که هم وبلاگ نویس باشه - هم احساس جودی آبوت بودن بهش دست داده باشه و در این رابطه یک پست سوزناک همراه با ناله هم گذاشته باشه- اتفاقا بالای چهل سال هم بوده باشه- اتفاقا بچش هم تو سن رشد بوده باشه (حالا خوبه من سن دقیق رو ننوشته بودم وگرنه اون هم مطابقت میکرد) و توسط یک سلسله مراتبی که تو وبلاگ یکی از دوستان دیده بودم و کامنت گذاشته بودم ایشان هم دیروز گذارش به وبلاگ من خورده و این مطلب من در مورد بابا لنگ دراز رو خونده و حسابی هم به خودش گرفته و از این بابت خودش و خواننده های وبلاگش کاملا شاکی شده! 

زنه هم از این فاطی کماندو های خطری ُ نه گذاشته و نه برداشته رفته در مورد یه پست با آب و تاب گذاشته و دوستهاش هم به دعوتش لبیک گفتند! 

خداییش شانس ما رو میبینید؟ یعنی من اگر راجع به یه چیز خوب بنویسم هیچ کی نمیخوندش ولی اگه یه کم انتقادی اش کنم دقیقا همون نفر اگر حتی مرده باشه هم از قبر (بسم الله
) میاد بیرون یقه ما رو میگیره که این چیه نوشتی
بابا اولا که اون پست قبلی رو من به صورت طنز نوشته بودم خیلی از دوستهایی که من رو میشناسند یا مطالب قدیمی وبلاگم رو میخوندند میدونند که من گاهی زیادی شوخی و طنز مینویسم
بعدش هم ننه جون ُ
شما تاریخ کامنت من که دیروز بوده و پست خودتان را که من توش کامنت گذاشته بودم که پریروز بوده رو ملاحظه بفرمایید بعدش تاریخ اون پست قبلی من رو ملاحظه بفرمایید میبینید که اون زمانی که من داشتم مینوشتم اصلا وبلاگ شما رو ندیده بودم
حاج خانم شما حالا به موی سفیدتون ما رو ببخشید من تو پست قبلی منظورم شما نبوده اما تو این پست منظورم شما هست بیا اینجا بشین همراه ما به این پست و اون پست بخند 



والا دنیا که دو روزه همش . تازه ناراحتی هم برای شما سمه سم !
پست ایشان را اینجا میتوانید ببینید
یادم هست تازه که جوانتر شده بودم قدم شده بود همینی که الان هستم!
کلا توی فامیل و همسایه ها و دور بری ها من بلند قد ترین بودم (البته هنوزم به نظرم من معمولی ام) ولی خودتون دیگه تصور کنید
یک جوان لاغر ترکه ای به ۱۸۰ تا قد! به شدت لاغر بودم اونموقع ها
برای همین بعضی از بچه ها برای اذیت کردن من منو صدا میزدند بابا لنگ دراز
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
خداییش که چقدر بدم میومد اونزمان از این اسم . خب وقتی یکی شما رو همیشه اینطوری صدا بزنند و دایم گاه و بیگاه بلندی قدت رو به روت بیارند به اون موضوع حساس میشی .
اما الان تو وبلاگستان که چرخ میزنی اونم وبلاگ دخترها از ده نفرشون دوازده تاشون یه پست دارند در مورد اینکه اینا الکی مثلا جودی آبوت اند و دنبال بابا لنگ دراز رویایی شون هستند و براشون نامه مینوسیند
یعنی زنه بالای چهل سنش هست داره کم کم بچه اش به سن رشد میرسه تو وبلاگش با این تیتر شروع میکنه بابا لنگ دراز عزیزم بعدش یه نامه سوزناک و جانگذاز طولانی!
خداییش بغیر از ایران تو هیچ جای دیگه حتی تو همون خود ژاپن هم این کارتون رو نمیشناسند
یعنی من الان حس بدی راجع به اون اسمم ندارم که هیچ خیلی هم خوشحالم که منو بابا لنگ دراز صدا بزنند!
ننه بیا منو نجات بده
بالاخره مجبور شدم از دست این همسایه مون که یک دختر روانی هست یه دوربین امنیتی بخرم و با کلی زحمت و غر غر کنان جلو در نصبش کردم.
ایشان تو آخرین اقدام ضربتی ای که داشتند موفق شدند که یه میخ رو تو تایر ماشینم فرو کنند و من همش تعجب میکردم که چرا باد یکی از تایر ها با وجود اینکه کهنه هم نیست کم میشه.
با مدیریت و همسایه ها و پلیس و بابای اون دختره صحبت کردم و آخرش هم به این نتیجه رسیدم تا خودم این موجود رو گیر نندازم هیچ کس حرف منو باور نمیکنه.
حالا هم دختره ترسیده چون دیده من پلیس رو خبر کردم رفته خونه باباش و نمیاد اینجا تا شکار دوربین من بشه!
بابا بیا دیگه این همه هزینه کردیم ما برات! 
الانم مشغول تماشای یه پشه سمج هستم که ول کن دوربین نیست و هی دوربین حالت اوتوماتیکش روشن میشه! به نظرم باید سطح حساسیتش رو پایینتر بیارم.
برم که خیلی کار دارم!
این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست
باید خودم رو آماده کنم برای دو هفته دیگه! امتحان های مهمی در پیش است. درسی نیست اما بسیار مهم است. و منم طبق معمول تنبل و آدم ثانیه های آخر!
حاج رضا دیگه باید آماده بشه
پاشو که خیلی کار داریم
من گاهی به خودم میگم چرا همچین آدمی هستم باعث میشه طرف مقابل گیج بمونه!
از چند هفته پیش تو اینترنت (یادش بخیر اینترنت آزاد بود) یه خانمی اعلام کرده بود که در تاریخ مشخصی که هفته دیگه از این پست هست یک برنامه استند آپ کمدی خواهد داشت.
من هم با دقت این اعلانات رو دنبال میکردم و برای دوستهام هم میفرستادم تا اگه بتونند بیان. وقتی قیمت بلیط برنامه رو دیدم نشستم با خودم دو دو تا چهار تا کردم و گفتم از این پول بلیط که نصفش بابت غذا و رستورانش هست!یه مقداری هم دی جی بر میداره چون غذا و دی جی شامل بلیط میشد. بعدش هم فهمیدم این خانم مدیر برنامه و طراح صحنه داره پس حتما اونها هم پول میخواند تازه کلی پول بلیط مسافرت این خانم هم میشه.
راستش دلم براش سوخت
از تو آگهی هایی که گذاشته بودند بالاخره آی دی اش رو پیدا کردم و بهش پیام دادم که من میتونم چند تا بنر رایگان برات بزنم شما فقط گرافیکش رو بفرست برام. خیلی خوشحال شد و پوسترها رو برام ایمیل کرد و منم براشون آماده کردم و همشون رو به صاحب رستوران تحویل دادم که هر وقت اومدند به طراح صحنه شون بدند.
بعد از اون ایشون رو آنفرند کردم که از روی عکسهای فیسبوکم نشناسه منو! (فکر نکنم وقت این رو داشته باشه که عکسهام رو سیو کرده باشه)
امروز ظاهرا بنر ها به دست طراح صحنه رسیده و عکس هاش رو برای اون خانم فرستاده و اونم حسابی ذوق مرگ شده بود و حالا هی پیام پشت پیام که شما نمیخواد بلیط بخرید و مهمان من هستید.
البته من چون دلم براش سوخت این کار رو کردم و اصلا هدفم این نبود که ازش چیزی بخوام. تا حالا که تصمیم اینه که بهش بگم نه من ممکنه بیام اما پول بلیطم رو حتما پرداخت میکنم چون از اول هم تصمیمم همین بود بهش پیام دادم که دفعه بعد اگر برنامه ای داشتی اونوقت به عنوان مهمان میام.
چون حتما بار دوم حساب کار دستش خواهد آمد که چقدر درآمد خواهد داشت.
پی نوشت ۱ : در فیسبوک میتونی کسی رو آنفرند کنی تا عکسها و پستهات رو نبینه اما بتونه برات پیام بزاره
پی نوشت ۲ : غلط کردم !
این چند روز که اینترنت ایران کاملاْ قطع است من هم تقریبا رابطه ام را با دنیای مجازی قطع کردم و کمتر میام و همینطور رابطه ام رو با دنیای واقعی هم. سعی کردم گیم بازی کنم چند تا چیز یاد بگیرم و فیلم نگاه کنم و بیشتر ورزش کنم!
حوصله هیچ کسی رو ندارم (البته بعضی ها که خودم هستند) ! حالا که همه تنها هستند منم تنها میشم! در این چند روز هیچ دعوتی رو قبول نکردم!هیچ کسی رو ندیدم و هیچ برنامه ای با دوستهام ندارم!
همین و همین!
بزار دنیا لج کنه!
منم لجبازم!
چقدر دلهره و ترس و نگرانی دارم این روزها. از وقتی که اینترنت قطع شده دیگه هیچ راه تماسی با عزیزانم نیست.
دیروز به حاجی بابا زنگ زدم . حتی حاجی بابا هم نگران بود بهش گفتم حاجی تو رو خدا از خانه بیرون نیا. آبجی ام میگه حاجی به این حرفها گوش نمیده و میگه شما نمیتونید منو اینجا تو خونه حبس کنید.
چقدر دلم گرفته خدایا
بهم زنگ زدند و گفتند قبول شدی و کارهات به زودی شروع میشه
ولی بندهای عجیب و غریبی تو قرارداد اضافه کرده بودند که با مشورت حاجی بابا و مشاورم بالاخره به این نتیجه رسیدم که باهاشون قرارداد نبندم