وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

2021

این پست را حدود ده دقیقه قبل از شروع سال جدید میلادی مینویسم. 

چه سالی بود امسال. خیلی ها .... خیلی ها جانشان را چه توسط کرونا و چه به صورتهای دیگر از دست دادند خیلی از آدمهای معروف که زمانی هیچ وقت به نبودنشان فکر نمیکردم. 

برای خیلی ها سال بدی بود برای من هم سالی بود پر از فشارهای عصبی و روانی. اما حالا که به آخر سال نگاه میکنم میبینم برای من یکی زیاد هم بد نبوده. از نظر اقتصادی شاید خیلی کم نسبت به سالهای قبل پیشرفت هم داشتم! در این سال من مدرک اسوشیت خودم رو گرفتم و بالاخره اولین کار آی تی خودم رو پیدا کردم هر چند کاری که الان میکنم را هیچ وقت پیش بینی نکرده بودم و نمیدونستم من روزی سیستم ادمین میشم. 

از نظر عاطفی هم سال خوبی بود، خیل خیلی بیشتر بالغ شدم و بیشتر روی خودم کار کردم. کسی هست که دوستش دارم و همیشه هم به یادش هستم و از همه مهمتر (برای یک مرد این مهمه) که میدونم او هم به یاد من هست. 

راستی حداقل یکی از کسانی که همیشه روی مخم بود (این ترامپ نارنجی رو میگم) هم حسابی روش کم شد و اینم کمی دل منو خنک کرد.

به هر حال این سال هر چه بود گذشت و امیدوارم سال پیش رو سال خوبی باشد و من بیشتر و بیشتر در راه اهداف و آرزوهام قدم بردارم و خدا همیشه پشت و پناهم باشه. 

من برم پای تلویزیون چهار دقیقه دیگه مونده تا شروع سال نو 

Put a little love in your heart

چند روز پیش که داشتم فیلم تماشا میکردم این تبلیغ از یکی از شرکتهای مخابراتی ظاهر شد و واقعاً باید به سازنده آن آفرین بگویم. یادم هست که پارسال هم من یک تبلیغ از خواننده هاوانا او لالا گذاشته بودم که موضوع اون تبلیغ راجع به بخشش بود (البته با ماستر کارت!). و این آگهی روی عشق ورزیدن و انجام دادن کارها با عشق صحبت میکند. به نظر من که خیلی زیبا بود. با قرار دادن کمی عشق در قلبهایتان، جهان جای بهتری خواهد بود. 

بعد از کمی گوگل بازی فهمیدم که خواننده اصلی این ترک که یک آهنگ قدیمی هست خانم جکی دشانون بوده و اون آهنگ اصلی اش هم واقعا بد نبود. اینجا ویدیو و شعرش رو میزارم خودتان برید ترجمه کنید دیگه! 


Think of your fellow man
Lend him a helping hand
Put a little love in your heart
You see it's getting late
Oh, please don't hesitate
Put a little love in your heart
And the world will be a better place
And the world will be a better place
For you and me
You just wait and see




آرزوی شب یلدا!

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی

مرا مپرس که چونی، به هر صفت که تو خواهی
مرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانی

خانه نو- زندگی نو

این روزها همش به این فکر میکنم که یک خونه جدید بخرم. از اینها که پولش رو الان میدی و بعد از شش ماه خونه ساخته میشه! البته من که پولش رو ندارم فوقش یه وام میگیرم. 

اما میدونید خیلی دردسر هم داره. این خونه ای که الان هستم هم دارم قسطش رو میدم و تقریبا شصت درصدش رو پرداخت کردم. خونه اگر جاییش خراب بشه فقط خودت هستی که باید درستش کنی در حالیکه در مورد آپارتمان نشینی یا خانه های اجاره ای اینطور نیست. 

ولی مزیتش اینه که وقتی رفتی تو خونه دیگه خونه خودته و کسی بهت کاری نداره! خونه الانم به نظرم کوچیکه و زیاد دلباز نیست! 


این همه خیالبافی کردم بزار ببینم اصلاً من واجد شرایط هستم با این وضع درآمد افتضاح امسالم 

عاغا من خوبم هیچ باکیم هم نیست!

از بس سرم گیر کارهای کوچک و وقت گیر هست یادم رفت که اینجا را آپدیت کنم. تشکر از دوستانی که پرسیدند و کامنت گذاشتند. ما با خوردن یک لیوان (البته خداییش دو لیوان خوردم ولی به نظرم همون لیوان اولی اثر کرد) چای عسل آبلیمو و زنجبیل کاملاً خوب شدیم و انگار نه انگار که سرفه میکردم. 

میان این همه بدبختی و مصروفیت این یکی خدا را شکر که دامن گیرم نشده و دعا میکنم همه دوستان و حتی دشمنان به این مشکل دچار نشوند و اگر شدند به سلامتی ازش عبور کنند. 

این روزها منی که بیشتر با برنامه نویسی سرم گرم بود دارم خودم رو با کماند های لینوکس مشغول میسازم. همه چیز داره هیجانی و استرسی میشه خدا کنه مثل همون یک لیوان یه چیزی پیدا بشه که بخورم و بشوره ببره! 

========================


نمیدونم چرا! ولی دارم احساس میکنم و حتی فکر میکنم!  که گاهی حس دوران تازه جوانی نوزده یا بیست ساله رو دارم! اینکه مردم بهم توجه میکنند و مردم منو دوست دارند! ولی خیلی گذرا است! فکر میکنم که من که دیگه به خوشتیپی و پر انرژی ای اون دوران نیستم پس چرا اینطوری فکر میکنم. ولی خب این دو حالت داره! یا بالاخره این ویروسها وقتی دیدند نمیشه به بدنش نفوذ کرد سعی کردند به مغزم نفوذ کنند و مرا شیرین عقل کنند. یا اینکه توقع من از دنیا و زندگی کمتر شده و همینکه یکی با من صحبت میکنه و احترامی میزاره فکر میکنم دنیا گل و گلزار شده! که اینم باز برمیگرده به اون بالاخونه هه! 

به هر حال به قول معروف وقتی ماشینی و یا سیستمی داره کارش رو میکنه و هر چی که هست برای تو که مشکلی ایجاد نمیکنه پس بزار کارش رو بکنه! منم دارم میزارم بزار همینطوری فکر کنم و احساس کنم و به این حس ادامه بدم ای چه بسا که افتخار هم بکنم! شاید موقتی باشه ها!  

علائم علائم علائم

از دیروز سرفه خشک شروع شد البته خیلی کم ... اما بودو یک احساس خارش در گلو 

امروز سرفه ها کم کم به عطسه تبدیل شدند 


عایا من سرما خورده ام؟

عایا من به کویید 19 مبتلا شدم؟

عایا هزار کوفت و زهرمار دیگه؟

جلسه امروز

چند هفته است که در دوره بنچ بودم و معلوم نبود که پروژه جدیدم چه خواهد بود. معمولاً هم پروژه اون چیزی نمیشه که توش تخصص داری و یا دوست داری. مثلا در پروژه های قبلی یادمه که من این همه برنامه نویسی و فول استک بازی در آوردم  ولی من رو تو استریم نتورک گذاشته بودند برای کار با روتر و سوییچ های سیسکو.

تمام این چند هفته قبل همش فکر میکردم که پروژه جدید چی میتونه باشه. خدا خدا میکردم که کلود (ابر) باشه که نشد و یکی دیگه از بچه ها رو گذاشتن تو بخش مایکروسافت آزور. به سایبر سیکوریتی هم علاقه داشتم باوجود اینکه هیچی ازش سر در نمیوردم که اونو هم مثل اینکه چند وقته انتقالی ندارند. 

تا اینکه بالاخره در هفته پیش من به یک پروژه جدید منتقل شدم که در مورد تکنولوژی اون هیچ چیزی نمیدونستم و یعنی اگر به انتخاب من میبود شاید آخرین انتخاب من میبود! خداییش شانس ما رو میبینی! ادمین سرورهای یونیکس! من در حد یک کلاس خیلی سریع از اسکریپت نویسی یونیکس یادم میاد و همین! بعدش هم این یونیکس رو که اصلاً فکر نمیکردم کسی استفاده کنه حتی لینوکس رو هم مردد بودم در موردش. به هر حال قبول کردم تا ببینم چی میشه. توکل بر خدا.

بالاخره امروز با رئیس جدید جلسه داشتیم و راجع به پروژه صحبت کرد ما فقط یک هفته آموزشی داریم و بعدش دیگه کم کم کار شروع میشه! 

اگر بگم نگران نیستم که راست نگفتم اما همش فکر میکنم که نباید این روزها و یا به قولا آرامش قبل از طوفانم رو خراب کنم! 

ببینیم چی میشه ! 

چرا بعضی ایرانی‌ها ترامپ را به اوباما ترجیح می‌دهند؟

چرا بعضی ایرانی‌ها ترامپ را به اوباما ترجیح می‌دهند؟ (ابراهیم نبوی)
یک، چون اوباما سیاهپوست هست و ترامپ سفید پوست است و اغلب ایرانیان طرفدار ترامپ، نژادپرست هستند.
دو، چون ترامپ شعور سیاسی ندارد و اغلب طرفداران ایرانی او هم همینطورند.
سه، چون ترامپ به نظر این ایرانیان، آدم کلاهبردار و زرنگی است که مالیات نمی‌دهد و با زرنگ بازی دروغ هم می‌گوید. و اغلب ایرانی‌های طرفدار ترامپ هم آدم‌های کلاهبردار و زرنگی هستند که مالیات نمی‌دهد و با زرنگ بازی دروغ هم می‌گویند.
چهار، چون ترامپ سلبریتی تلویزیونی است نه شخصیت سیاسی و برای ایرانیان طرفدار او درک یک سلبریتی خیلی راحت‌تر از یک دیپلمات و شخصیت سیاسی است.
پنج، چون ترامپ از ایرانی‌ها، شرقی‌ها و آفریقایی‌ها متنفر است، همانطور که ایرانیان طرفدار ترامپ از خودشان و شرقی‌ها و آفریقایی‌ها متنفرند.
شش، چون ترامپ خیلی راحت دروغ می‌گوید و اغلب ایرانی‌ها هم همینطورند.
هفت: چون ترامپ مثل احمدی نژاد چاله میدانی و مثل لاتها و عوامانه حرف می‌زنه و ایرانی‌ها آدمی مثل او را به کسی مثل اوباما که محترمانه حرف می‌زنند، ترجیح می‌دهند.

مدیریت زمان

این چند روز با تمام فراز و نشیب هایی که داشت برای من اما باعث شد که کمی بیشتر خودم را بشناسم! 

من رو هر کاریش بکنند هیچ وقت نمیتونم در زندگی ام مدیریت زمان بکنم! همیشه از یک جایی وقت کم میارم! 

دارم سعی میکنم به خودم فشار بدم و کاری کنم که خیلی از بطالت های روزانه ام رو جایگزین کنم. چقدر موفق بودم؟ شاید ده یا نهایتا بیست درصد! 

خیلی کمه اما همینم موفقیتیه دیگه. ولی یه چیزی رو یاد گرفتم که بتونم وقتی مجذوب یک چیزی (مثل یک کلیپ جالب) میشم یوهو با یادآوری به خودم اون کلیپ رو نیمه تمام رها کنم و برم سراغ کارهایی که باید انجام بدم. 

یه چیز دیگه هم فهمیدم (البته از قبل تر ها هم میدونستم و این بار بازهم بهم ثابت شد) که در امورپیشرفت در زندگی و  احساسی و لذت از زندگی من آدمی ام میانه رو هستم و زود به اصطلاح وا میدم! وقتی از چیزی لذت میبرم و در حین لذت هستم ناگهان اون رو قطعش میکنم درحالیکه خیلی های دیگه همچنان دارند میتازند و میرند جلو! مثلاً یادم هست که موقع تخفیف فروشگاهها میشد من در حد چند خرید بسنده میکردم در حالیکه بقیه تا جایی که کیف پولشون اجازه میداد میخریدند. یا وقتی کارفرما به ما اجازه اضافه کاری میده من شاید نهایتا ده ساعت در کل هفته بایستم در حالیکه بقیه حتما بیست ساعت و یا بالاتر رو می ایستند.

 

اوف که چقدر برنامه دارم من! 

پلیس آهنی

امروز که داشتم تو یوتیوب میچرخیدم که فیلم جدید ببینم که ناگهان چشمم به فیلم پلیس آهنی افتاد.این فیلم سینمایی رو شاید در اون سال 1999 تمام ایران دیده بودش که در نوروز از شبکه 3 پخش کرده بودنش. 

برای من جالب بود که اون زمان که ما پلیس آهنی رو میدیدم و به انگلیسی کلمه روبوکاپ رو در تلویزیون میدیدیم چقدر فکر میکردم فیلم جالب و جدیدی هست! اما اون قسمت (فکر کنم تنها قسمتی که در تلویزیون پخش شد) محصول سال 1987 بوده!! و در زمانی که ما تماشا میکردیم و به به و چه چه میکردیم 13 سال از ساختش گذشته بوده! و حتی چهار سال از قسمت سوم این فیلم هم گذشته بود! 

خداییش اون زمان چقدر عقب بودیم از جهان 

و یک نکته دیگه 

من اون زمان که بچه بودم و تماشا میکردم هیچ وقت باورم نمیشد که اون ساختمان شهرداری دیترویت و مقر او سی پی  توی این فیلم رو از نزدیک ببینم و برای جشن سال نو 2018 و آتش بازی های اون شب ماشینم رو درست کنارش (غیر قانونی) پارک کنم!!! 

و البته فهمیدم که اون ساختمان اصلا اصلا در دیترویت نبوده!