وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

پیرمرد کم نیار

سر کارمون یه آقایی هست که حدود 40 یا 50 سالش هست. از اون آدمهایی هست که همش میخواد نظر بده راجع به همه چیز! 

از بد قضا، این آقا همکار مستقیم منه و منم به شدت ازش بدم میاد در حدی که همه بچه های گرافیک این رو میدونند حتی مدیر بخش مون که من ازش بدم میاد. 

علتش هم واضحه، من آدمی هستم که مستقلم تو کارم و همیشه روش کاری خودم رو دارم ولی این آقا همش میخواد بهم پیشنهاد بده که این کار رو بکن یا این روش رو انجام بده! در حالیکه نه تجربه منو داره و نه دانش منو و هر وقت نظری میده 90 درصد مواقع نظری هست که مدتها قبل به فکر خودم رسیده بود و میدونستم نتیجه خوبی نداره. اما پافشاری میکنه که باید این کار رو انجام بدیم . 

خودش هم میدونه که من ازش نفرت دارم ها! اما هیچ وقت کم نمیاره نامرد و هر روز به یک شیوه جدیدتری سوهان روح من میشه! 

امروز وقتی که میخواست برای ناهار ساعت بزنه یوهو یادش اومد که صبح ساعت نزده بوده! بهش گفتم این که کاری نداره برو تو سایت یوزر و پسوردت رو بزن بعدش برو تو قسمت تایم شیت. رفت توی سایت ولی متوجه شدم که پسوردش رو یادش رفته! گفتم چطور ممکنه پسوردت رو یادت رفته باشه؟ خلاصه گفت پیداش میکنم. 

در تمام مدت ناهار تو موبایلش و کیف جیبی اش و کیف اش دنبال این پسورد میگشت تا بالاخره پیداش کرد. رفت با یک کامپیوتری که جلو چشم من نباشه امتحان کنه حدود ده دقیقه داشت کلنجار میرفت که آخرش اومد کامپیوتر جلو خودم و رفت توی سایت و ازم پرسید باید کجا برم بعدش. من و یکی دیگه از دوستهام اونجا بودیم که باهم حسابی رودربایستی داشتند. 

خلاصه بعد از راهنمایی بهش گفتم که باید تو قسمت توضیحات بنویسه که یادم رفته و ساعت ورود رو درست کنند. داشتیم من و دوستم هر دو نگاه میکردیم چند دقیقه به کیبورد نگاه میکرد آخرش گفت من اصلاً فکرم کار نمیکنه تمرکز ندارم و اینا آخرش من براش تایپ کردم و فرم رو فرستادم. سرش رو انداخت پایین و رفت. 

من و دوستم شروع کردیم به غیبت کردنش!  دیدی؟ بدبخت نمیتونست تایپ کنه ها ولی بازم نامرد نمیخواست جلو ما کم بیاره بگه من نمیتونم تایپ کنم. 

تو همین صحبتها بودیم که مدیر بخش اومد و با صدای بلند طوری که من و دوستم بشنوه گفت: فلانی ساعت ورودت رو درست کردم بعد از این هر وقت مشکل داشتی پیش خودم بیا! 

اصلاً چرا این پیرمردها از همدیگه خوششون میاد نمیدونم! 

نظرات 2 + ارسال نظر
Haida شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 00:38

منم یه همچین همکاری رو چند روزی تحمل کردم. ولی به صبوری شما نبودم متاسفانه. دلیلشم شاید این بود که همسن خودم بود و تو کاری که تخصص من بود نه ایشون، مستقیما دخالت میکرد. بدون اجازه یا پیشنهاد حتی!فقط دخالت میکرد! و کنترل از دستم خارج میشد. روز اول چند باری تحمل کردم و سعی کردم غیر مستقیم بهش بگم سرش به کار خودش باشه. اما خیلی پررو تر و پر ادعا تر بود. روز دوم حرکتی زد که ناگهان داغ کردم و جلوی همه ی همکارا مسقیما بهش گفتم لطفا دیگه اینجا دخالت نکن خوب? اصلا شما دیگه به میز من نزدیک نشو!
بدجور ضایع شد ولی چون نیتش پلید بود براش عذاب وجدان ندارم.

آی گفتی
فقط اونهایی که تو این موقعیت هستند درک میکنند. تنها راهش همینه که مستقیم به طرف بگی دخالت نکنه. تو موقعیت من کار حتی به قهر و ترک کار هم کشیده ولی باز هم فرداش طرف مثل پر رو ها دوباره برگشته سر کار.

نل پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 18:59

خب پشت سرهمکار که ادم نباید بد بگی تازه وقتی بزرگتر از خودت هم هست

خوبن که...
میدونی باید بهشون بگی :چشم.شما فوق العاده و خوب نظر میدین.انجام میدم.
بعد بری کار خودتو بکنی.
و بعدترش که فهمید.بگی:اتفاقا نظر شمارو داشتم اعمال میکردم.به این مشکل خوردم. راه دیگه ای تست کردم.

همه این راهها تو این یک سال امتحان شده اما عجیب پشتکاری تو کم نیاوردن داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد