وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

جواب یک پیام

امروز که کامپیوترم رو باز کردم چشمم خورد به بوک مارک بلاگ اسکای و گفتم بیا بازش کنم. طبق وسواس و عادتی که داشتم میرفتم قسمت پیام ها که 90 درصدش اسپم هست رو سلکت آل (همه رو باهم انتخاب) میکردم و پاک میکردم که پیامی با عنوان "سلام" در صدم ثانیه ای قبل از اینکه همه رو پاک کنم دیدم و بازش کردم. 

فقط یک ایمیل گذاشته بودند که اونم از آدرسش معلوم بود همینطوری گذاشته و واقعی نیست. 
خواستم جوابم رو همینجا بزارم شاید تونست بخوندش: 

خیلی ممنون بابت لطفی که داشتی و اینقدر که مطالب من رو خوندی که همش روزمره هام بود و ارزش آنچنانی نداره. 

نظر لطفی هم به مهاجرین افغانستانی در ایران دارید. منم زمانی از همانها بودم سختکوش صادق با رویاهای خیلی کوچک. ساده اما پر از امید. حالا خیلی دورم از ایران ولی پارسال انگار یک نسیم رویایی اومد و منو برد به ایران. چقدر تک تک روزهایی که اونجا بودم خاطره انگیز بود! 
حالا خیلی مونده که پیر بشم ولی از همین حالا برنامه دارم اگر روزی بازنشسته بشم حتما سالهای آخر عمرم رو در ایران خواهم گذراند 

و جمله آخر پیام شما که منو حسابی به فکر برد. قومی که من خوشم نمیاد؟ ببخشید اگر ناراحت کرده باشم. خودم هم زیاد به یادم نمیاد کجا راجع به قومی به جز قوم ظالمین بد نوشته باشم! 
به هر حال دوست ندارم که دل کسی را شکسته باشم و در ضمن حتما خیلی از مدت جواب پیام من هم گذشته بابت اون هم معذرت 

کجایی

تو کجایی؟ 

نیستم و نیستی

واقعا اینطوری چرا باید باشد و واقعا روزی حتی فکرش رو نمیکردیم که روزگاری اینطور باشد که چندین روز دوری از هم را اینطور بیخیال و راحت تحمل میکنیم. 

چرا نیستی؟ چرا نیستم؟ 

واقعا واقعا 

هنوز تو همون تلگرامم بیشتر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یادداشت سال نو

چند روز پیش با یکی از دوستان بسیار قدیم بعد از سالها گپ میزدم. متوجه شدم چقدر هر دویمان و دیدگاههایمان تغییر کرده. دیگر آن جوانهای سرشار و پرشور قدیم نبودیم که میخواستیم تمام دنیا را آباد کنیم. حالا زندگی را با تمام همه زیبایی ها و لطافت هایش را رها کردیم و هر دو چسبیده ایم به آن روی دیگر این دنیا. صحبتهایمان خواسته یا ناخواسته بیشتر بر سر این بود که کداممان بیشتر مال و اموال دارد که معلوم بود من از نظر دنیایی هم پیش این رفیق کم می آمدم و ایشان همواره در گپهایش از میلیون و بیزینس بود و ما گپ از هزار و دو هزار و پیسه مورگیج ماهوار خانه.
متوجه شدم دیگر او گرمی و صفا و خالصیت قدیم باقی نمانده در اطراف خودم هم که مینگرم هر کسی را که میبینم از صبح تا شب مشغول کار و کمایی پیسه و رقابت کردن با یکدیگر هستند. اینجا تقریبا دیگر دیدن یک درخت سر سبز، یک جوی آب روان و گلها هیچ کس را سر ذوق نمی آورد. همه غرق در کسب مال اند و به ما کم اندوزهای کم طالع به دیده حقارت نگاه میکنند.
یادش بخیر زمانی بعد از هر ساعت درسی در پوهنتون میرفتیم یک کاسه سوپ 10 افغانیگی میخریدیم و نوش جان میکردم. چقدر گپها و شوخی هایی که دوستان با یکدیگر نمیکردند. حالا نه او کراچی وان مانده و دیگ سوپش، نه ما خریدار آن دلگرمی ها و شادی هایش! و نه رمقی برای کمی دلخوشی بیشتر!
این سال را با شادی و خوشی های بیشتر آغاز کنیم. از کجا معلوم که چقدر عمر میکنیم. سعی کنیم بیشتر از اندوختن ثروت به کسب معرفت بپردازیم.

و خداوند همه ما را توفیق بدهد و عاقبت بخیر کند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وبلاگ صوتی

از آنجایی که آدم تنبلی هستم و در صحبت کردن کمی راحتتر هم هستم دارم دنبال جایی میگردم که بجای نوشتن بشه صحبت کرد. 

تا حالا سوند کلاود رو دیدم که سه ساعتش رایگان و بعدش پولی! ولی دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم. ولی کی میاد بابت وراجی هاش ماهی 12 دلار هم پول بده خداییش! 

پادکست هم که همه بعنوان بیزینس و خبری بهش نگاه میکنند. 

چند تا سایت دیگه هم هستند که همه میخواند ویس رو آپلود کنی بدون اینکه مثل وبلاگ طبقه بندی زمانی اش بکنه! 

یعنی وبلاگ صوتی نداریم ؟

زندگی جدید

همیشه گفته بودم که وقتی وارد مرحله ای از زندگی ات میشی که زمانی آرزوش رو داشتی هیچ وقت به این معنی نیست که مشکلانن هم تموم بشه 

اون موقع فرمت زندگی ات تغییر کرده و به طبع مشکلاتت هم نوعیت و ماهیت اش تغییر میکنه! 


زندگی همینه 

گاهی امیدوار و گاهی ناامید 

ولی مهم رو به جلو رفتن هست ! 

محرم

دهه اول محرم گذشت. امسال خیلی چیزها دیدم و یاد گرفتم. بنظرم باید روی خودم و اینکه احساس تنفر رو از خودم دور کنم کار کنم. ماه دیگه این موقعها باید دنبال کارهای خونه جدید باشم. دیگه دارم پیر میشم و روز به روز تنهاتر! 

همین 

همیشه در حال جستجو

این فکر کنم یک عادت قدیمی من هست که هیچ وقت یک جا بند نمیشم و همیشه در حال جستجو و پیدا کردن کار هستم. 

امروز به سرم زد برم برای شرکت آمازون اپلای کنم! و اپلای هم کردم! 

شانش من حدود 15 درصد هست! (با یه فرمول فوق پیچیده محاسبه اش کردم!) 

ببینیم چی میشه!