وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

یک سوال

به نظر شما کار درستی هست که برای کسی دوستش داری ولی میدونی بهش نمیرسی کادوی ولنتاین بفرستی؟

باخت ایران به ژاپن

ایران باخت!

خوبم باخت! 

خیلی ناراحت شدم اما حالا که گذشت. 

راستش من از مربی ایران اصلاً خوشم نمیومد. در دوره جام جهانی بعد از این که تیمش البته با نتایج خوبی حذف شد شروع کرد تاختن به مربی های دیگه از جمله برانکو! 

خب آقا شما مربی تیم ملی هستی اولا که نباید با کسی کل کل راه بندازی و تمام حواست به آرامش و پیشرفت تیمت باشه. بعدش هم مربی باشگاهی اصلاً در شأن تو نیست! 

امسال هم بعد از دو تا برد جلو تیم های ضعیف دوباره شروع کرد به عقده گشایی. 

بگذریم 

++ یه خاطره ای یادم اومده بود که اینجا نوشته بودمش اما حالا که فکرش رو کردم دیدم بهتره که پاکش کنم و پاک شد. پس اونهایی که دیده بودند یه بخشی از این پست پاک شده فکرهای دیگه نکنند پلیز 


شروع کلاسها

کلاسهای من شروع شد! 

در اوج نا آمادگی هستم! 

دقیقا عین یک خرس قطبی که به جای شش ماه، همش دو ماه خوابیده خسته ام! هنوز خیلی از کارهام مونده. 

فیزیک و ریاضیات گسسته! بگیرین که من اومدم. از امروز تا چهار ماه راجع به این دو بزگورار ناله ها و شکوه ها خواهم کرد

دکتر -بیمه - فراموشی- سریال پایتخت

دیروز رفتم دکتر. چند تا نکته در مورد دل درد داشتن. 

اول اینکه لزوما خوردن آب بیشتر باعث کم اثر شدن اسید معده نمیشه! حتی ممکنه بدترش کنه! 

ماست خیلی خوبه! کاری میکنه که اسید معده زیاد تاثیر نزاره. 


امروز با یه شرکت بیمه صحبت کردم بعدها اگر نهایی شد بیشتر در موردش مینویسم. 


خیلی آدم فراموشکاری شدم جدیداً. همه چیز رو فراموش میکنم.

البته از بعضی لحاظ خوبه آدم فراموشکار باشه. اینطوری کمتر غصه میخوره و بیشتر در زمان حال است تا گذشته. 


سریال پایتخت رو این روزها دارم از اینترنت تماشا میکنم. شاید باورتون نشه که من قبلاً بعلت مشغله ای که داشتم حتی یک قسمت از این مجموعه رو به طور کامل ندیدم! از دو هفته قبل شروع کردم از سری اول پایتخت دارم همینطوری نگاه میکنم. خیلی سریال حرص دربیاری هست اما آدم دلش میخواد تماشاش کنه! 

شروع کلاسها - تعمیرات -قبض وحشتناک برق - دل درد - تبعیض

به زودی کلاسهای جدیدم شروع میشه! 

فیزیک! ریاضیات گسسته! 

چقدر خوب بود این مدت که کلاس نداشتم. ولی به زودی طوفان شروع میشه. پس منتظر ناله ها و ننه من غریبم هایم باشید! 

===========================================================================================================================

سیستم تهویه هوای طبقه بالا دوباره خراب شد! تعمیر کردنش خیلی خرج برمیداره! بدون اون هم نمیشه! 

این سیستم سیم کشی این خونه خیلی قدیمی شده و باید آپدیت بشه. یه روزی باید درستش کنم! حالا کی رو نمیدونم ولی این از اون کارهایی هست که باید تا یک یا دو سال آینده حتما انجامش بدم.

خیلی عصبانی ام کرد ولی سعی میکنم که خودم رو کنترل کنم. این بار سومه. این بار مجبورم بعد از تعمیرش بیمه اش کنم و یه پولی ماهیانه بدم که حداقل از بابت تعمیرش راحت بشم. خدایا چرا این قدر بدبختی دارم من ؟

امروز نشستم سیفون دستشویی طبقه پایین رو درست کردم. از روز اولش هم بهتر فلش میزنه! خب این یکی اونقدرها خرج نداشت. طبقه بالا رو هم چند هفته پیش درست کردم.

از من به شما نصیحت، وقتی خونه یا آپارتمان میخرید، حداقل نوساخت بخرید. گرونتره و ممکنه مالیات بیشتری بدید ولی تا چند سال این دردسرها رو ندارید. 

==========================================================================================================================

خدایا این یکی رو دیگه کجای دلم بزارم! 

قبض برق این ماه، سه برابر همیشه اومده! خب چون از بس بخاری و تهویه هوا  رو روشن گذاشته بودم 

یه ضرر مالی دیگه به هزینه سنگین تعمیر تهویه هوای طبقه بالا اضافه شد! 

==============================================================================================================================

به این هارمونی بازگشت قهرمانانه دل دردم رو هم اضافه کنید! 

تقریباً هر چیزی میخورم بعدش دلم درد میگیره! 

باید برم عای دکتر رو ببینم و ایشان هم حتما آندوسکوپی تجویز میکنند! 

به اون هزینه های بالا، هزینه دکتر و درمان رو هم اضافه کنید! 

فعلاً تا اطلاع ثانوی من غلط بکنم چیز جدیدی بخرم (با وجود اینکه بعضی ها واقعاً باید بگیرم!) 

=============================================================================================================================

خب بعد از همه این حال و احوالات که انشالله تنم سالم باشه و پول چی چیه و خدا از این دست بدهد و از آن دست بگیرد و جریانات امتحان و مشیت الهی میرسم به موضوع اصلی این پستم. 

امروز پیامی از دوستم دریافت کردم مبنی بر شرکت کردن درکمپینی به نام "چرا من حق ندارم از کارت بانکی استفاده کنم". 

وقتی متن این پیام را خواندم  خیلی ناراحت شدم.

موضوع این بود که مهاجرین افغانستانی مقیم ایران حق استفاده از کارت بانکی ندارند! و برای همین موضوع کمپینی را درست کردند که اجازه استفاده از آن را به آنها بدهد. 

من با خودم هر چقدر فکر کردم دلیل قانع کننده ای پیدا نکردم که چرا یک مهاجر قانونی حق استفاده از این تسهیلات آنهم در دنیای دیجیتال امروزی را ندارد؟ 

اینکه فردی پول خود را در بانک بگذارد و به گردش مالی و اقتصادی کمک کند که خیلی خوب است. در ضمن چه خطری ممکن است جامعه را تهدید کند که یک فرد حساب بانکی داشته باشد و از کارت بانکی خودش استفاده کند؟ اون توهین و تحقیرهای همیشگی هم که آنها باعث انتقال بیماری  و بالا بردن نا امنی جامعه و پایین آوردن اشتغال که در این مورد داشتن کارت بانکی کارساز نیست و اصلاً ربطی هم نداره.

این موضوع روی احساسات من هم تاثیر میزاره. چون من خودم هم در یک خانواده مهاجر بزرگ شدم. در ایران متولد شدم همانجا بزرگ شدم و همانجا هم درس خواندم. اما این مسائل گاهی باعث میشه تا من بین خودم و دیگران همیشه یک فاصله بزرگ ببینم. گاهی زخم های بزرگ عاطفی ام هم خوردم در این رابطه خوردم. اگر همین دیدگاه و قانونهای عجیب نمیبود شاید الان من و او داشتیم در مورد اسم فرزند آینده مون بحث میکردیم. ولی خیلی راحت تفاوتها را بهانه کرد و رفت. 

 


دو سال گذشت - میز کامپیوتر- نازبانو

امروز سالگرد استخدام من در این شرکت فکستنی بود! وقتی صبح رسیدم سر کار، طبق عادت معمول رفتم آشپزخونه تا یه لیوان چایی برای خودم بریزم که تو مانیتور اعلانات عکس خودم رو دیدم که با امروز شد دو سال! که تو این شرکت کار میکنم! 

یه تعداد از دوستها بهم تبریک گفتند، هیچ کس باورش نمیشد که دو سال شد. 

یادم میاد که از کار قبلی ام بخاطر یه مشکل خیلی بیخود اخراج شده بودم. خیلی اعصابم ناراحت بود و مجبور بودم برای مدتی یه جای خیلی دور و خارج از شهر کار کنم تا اینکه آگهی استخدام این شرکت رو تو اینترنت دیدم و رزومه ام رو فرستادم براشون. روزی که مصاحبه داشتم از سر اون یکی کار موقت خارج از شهرم میومدم. سر و وضعم نامرتب و داغون بود. از همه بدتر یه استیکر که اسمم رو روش نوشته بودم هم روی کاپشنم بود و من کلاً یادم رفته بود که اونو بردارم و تمام مدت مصاحبه اون استیکر تو چشم اون دو نفر مصاحبه کننده بود! بزرگ نوشته بودم رضا ....! بعد که مصاحبه تموم شد و اومدم بیرون توی ماشین دیدم که ای دل غافل! این استیکر رو چرا برنداشتم! با خودم گفتم چقدر اینها به من خندیدند ولی نه تنها اصلاً به روم نیاوردند بلکه استخدام هم شدم! 

اگه شش ماه دیگه هم تو این شرکت دوام بیارم رکورد بیشترین زمان کار کردن در یک مکان را در طول عمرم رو به خودم اختصاص میدم! آخه من آدمی بودم که هیچ جا بند نمیشدم و مدام دنبال جای بهتر بودم. ولی حالا یک احساس خستگی مفرطی دارم که از همه چیز تقریبا بریدم. 

خدایا، یعنی میشه که من یه کار و زندگی بهتر و راحتتر داشته باشم؟ خیلی خسته ام بخدا! خداییش دیگه بیا دوست معمولی نباشیم! یه کم رفاقتی چیزی. 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من شلخته ترین آدم دنیا هستم و با فاصله مقام اول رو دارم. شاید از بس سرم شلوغه و نمیرسم همه کارهام رو انجام بدم 

این عکس رو ببینید 

شلختگی و بهم ریختگی توش موج میزنه! 

دیروز نشستم همه اون دفتر و کاغذهایی رو که لازم نبود رو انداختم دور، اونهایی که لازم بود رو گذاشتم روی طاقچه انباری. یه میز کامپیوتر شیشه ای خریدم که شکل اِل  داشت و هم کامپیوتر و هم لپتاپم رو روش قرار دادم. 

یک ساعت تمام طول کشید تا تونستم این میز رو سرهم کنم! (مثل همیشه قطعه قطعه و بسته بندی نشده خریدم)

یه کم بهتر شد اما هنوزم اونی نیست که میخواستم! 

خب حداقل شلختگی از درجه صد به هفتاد یا شصت رسید! 

عکس رو ببینید 

مانیتور خیلی قدیمی شده باید عوض بشه. ماوس و کیبورد هم همینطور. ولی اگه خوب حساب کنم اصلاً کل سیستم کامپیوتر باید عوض بشه. ای امان از بی پولی. 

ولی همین هم منو خیلی ذوق زده کرده

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مگه میشه یاد نازبانو بیفتم ودلم نگیره! 


سوغاتی

یکی از دوستان رفته بود مشهد و برامون زعفران سوغاتی آورده بود 

عکس رو ببینید 

شما اگر جای من بودی جفت پا نمیومدید رو سینه این آقا؟ 

خب بشر ........... همون سه چهار تا تار هم نمیوردی سنگین تر بود که. 


دعوتنامه

امروز که ایمیل هام رو چک میکردم چشمم به ایمیلی خورد که از جای معتبری هم بود. 

برام برای شرکت در یک برنامه پژوهشی چند روزه در یکی از کشورهای چین یا نیوزلند دعوتنامه اومده! 

یکی نیست بهشون بگه عاغا ... عاغا ..... عه ...... من فعلاً قصد ادامه تحصیل دارم! برنامه پژوهشی به چه بدردم میخوره! عه 

تازه اگه هزینه سفر رو میدادند یه چیزی .

یه قسمتی از ایمیل رو اینجا گذاشتم! این یادگاری میمونه چون من میدونم یه روزی این چیزهای کوچیک رو یادم میره 



پایان ماراتن جبر خطی- پیامهای فیسبوکی- فلش بکی به گذشته ام- کی بودم و کی هستم

بالاخره این درس جبر خطی هم با همه زحمات و مشقاتی که داشت تموم شد! نمره متوسطی گرفتم و راضی نبودم چون خیلی وقت و انرژی ام رو گرفته بود ولی به هر حال پاسش کردم. شاید اگر بگم سختترین روزهای سال 2018 و 2019 همین سه هفته بوده تاحالا. اشتباه بزرگی که کرده بودم این بود که این درس رو دست کم گرفته بودم و برای همین در ترم فشرده گرفتمش که در عرض یک ماه باید تمومش میکردم. خیلی درس سنگینی بود و همزمان فشار کاری هم در اوجش بود. اما بازم میگم. هر چی بود تموم شد رفت! حالا شد خاطره و تجربه! 


برای تقریبا یک هفته دیگه کاری با درس و مدرسه ندارم. 


----------------------------------------------------------------------------------------

تنها شبکه اجتماعی که من توش خیلی فعال هستم فیسبوک هست اما در این سه هفته اصلاً سراغش نرفته بودم، امروز پیامهای دوستان رو در این سه هفته داشتم میخوندم. یکی از دوستهام از یه شهر دیگه اومده بوده و یک روز قبل برگشتش میخواسته منو ببینه و گفته بوده فردا میام پیشت و منم چون پیام رو ندیده بودم ایشان هم فکر کردند که من نمیخوام ببینمشون و بیخیال شدند. حتما از دست من خیلی ناراحت شدند و مثل ببر زخمی منتظر انتقام. خب البته من تو شهر ایشان هیچ کاری ندارم که روزی گذارم به اونجا بخوره ولی باید از دلش در بیارم و توضیح بدم. 

---------------------------------------------------------------------------------------------

تو اون پیام ها، یه پیامی از یکی از اقوامم هم بود که ازم درخواست کمک مالی کرده بود. متن خیلی بلند بالایی نوشته بود وخیلی منو متأثر کرد واقعاً اگر شرایطش رو میداشتم ازش دریغ نباید بکنم. هر چند که هیچ وقت خاطره خوشی از پول قرض دادن مخصوصا به اقوامم نداشتم. تازه خانواده خودم باید همیشه در اولویت باشند. 

--------------------------------------------------------------------------------------------

امروز هارد اکسترنالم رو پیدا کردم، همه عکسهایی که داشتم از دوازده سال پیش تا حالا تو اون هارد هست. 

هی زندگی ، چی بودیم چی شدیم. 

من چند سال پیش یه آدمی بودم که از موقعیت اجتماعی خوبی که داشتم خیلی مغرور بودم. کسی بودم که خیلی ها آرزو داشتند باشند ولی ظرفیتش رو نداشتم و اون بالا دوام نیوردم. حالا بعد از چندین سال ترک تحصیل  در این سن دوباره از اول شروع کردم به درس خواندن. روزهای اول خیلی انگیزه داشتم ولی باز هم به مرور تمرکزم رو از دست دادم. 

خیلی اسیر روزمرگی شدم. بدجوری ............ 

عکسهام رو که مرور میکردم فهمیدم که چه آدم مغروری بودم که خیلی از اون آدمها رو از خودم طرد کردم و محلشون نزاشتم! تقریبا الان  به جز یکی دو نفر هیچ دوست حقیقی ای ندارم که بتونم برم پیششون و باهاشون دردل کنم! البته از نظر روابط اجتماعی و شخصیتی هنوز هم خیلی ها رو میشناسم و خیلی ها بهم احترام دارند ولی میدونم که دوست صمیمی ندارم.

خیلی عوض شدم در این سالها ........... 

برای همین امروز تصمیم 

امتحان سخت

استاد بیست تا سوال مشکل داده و بعد همش 120 دقیقه وقت داده برای امتحان. تازه اونم فقط میتونی از ماشین حساب مدل تی آی 84 به پایین استفاده کنی که خیلی چیزها رو نمیشه باهاش حساب کرد یا اصلاً سریع نمیشه حساب کرد یا جواب رو بصورت کسری نمیده. 

تو این ویدیو یه دونه از سوالها رو با ماشین حساب آنلاین که سریعتر هم هست تا جایی که تونستم سریع حلش کردم. ده دقیقه طول کشید! با یه حساب سرانگشتی تازه اگه راه حل همه سوالها رو هم بلد باشی 200 دقیقه نیاز داری تا این همه سوال رو بکوب و بدون خستگی حل کنی! 

خب استاد الان من چی بگم بهت؟ من اصلاً چه جوری از صد نمره، صد کامل رو بگیرم؟ نمیشه که