وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

هدف آماری

یکی از اهداف مسجد رفتن من اینه که میانگین سنی اونجا رو بیارم پایین! 

......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گل

بالاخره انتظار ها به پایان رسید و اون درختی که چند وقت پیش راجع به گلش از شما پرسیده بودم میوه داد. 

حالا چه میوه ای هست خودم هم نمیدونم 

اصلاً به اون درخته و اون گل های قرمز زیباش نمیومد همچین میوه ای داشته باشه 

شبیه لوبیا سبزه! ولی نیست چون لوبیا سبز اصلاً درختی نیست 

باقلا؟ نه فکر نکنم ،

نخود فرنگی؟ نمیدونم 

پس چیه این؟ 

کودک درون !

آهای خانمی که میری تو کتابخونه و صفحه اول هر کتابی رو که خوندی کامنت میزاری و نظرت رو میدی. اسمت رو هم میزاری آخرش. 

یه وقت نمیگی منم میام زیر کامنتت شماره تلفنم رو میزارم؟ 

بعد اونوقت نصفه شبی اون آقاهه سیبیل کلفته برام پیام داده که "عجیجم امشب کتاب جدید چی خوندی؟!!" 

خب نکن باعث این همه منکرات میشی دیگه! همش هم به نام تو.


+ مدیونید فکر کنید من شماره ام رو گذاشتم تا این خانمه بیاد برای بار سوم کتاب رو بعد از چند سال بخونه! 

کلاَ برای فان بود


برنامه ریزی برای ترم جدید

ترم تابستون تا حالاش که عالی بود. هم درس معادلات دیفرانسیل و انتگرال رو نمره خوب گرفتم و هم حالا درس جاوا رو خیلی خوب ناک اوتش کردم.

برای چند روز (فقط چند روز ) آرامش به زندگی ام برمیگرده! شاید چند روز از کار هم مرخصی بگیرم برم یه جای دور و موجودی حسابم رو خالی کنم تا یه وقت خدای نکرده جو گیر نشم!  

الان هیچ برنامه ای ندارم از بس که سرم شلوغه حتی فرصت فکر کردن هم ندارم! ولی شاید از فردا همزمان با همه دلمشغولی هام بهش فکر هم بکنم. 

اما امروز عصر چه راحت خوابیدم ها. خدایا این خوابیدن چقدر خوبه! کاش میشد یه راهی بود نری سر کلاسها و مدرک و پول و افتخار خودش همینطوری بیاد. 

آخ که چی میشد اگه میشد. 

خب حدود یک ماه دیگه ترم جدید شروع میشه و از همین حالا باید براش برنامه بریزم. درسها وحشتناک سخت شده. فیزیک1 و 2، معادلات دیفرانسیل و انتگرال 2، اصول برنامه نویسی، مقدمات مهندسی، ریاضیات گسسته، و جبر خطی. فلسفه  و مدارهای الکتریکی درسهایی است که تا مدرک کاردانی ام مونده! (هنوز نصف راه رو تا کارشناسی هم نرفتم) و میخوام برای ترم بعد سه تا شو بردارم. هر چند که خیلی سخته که همزمان هم سر کار بری و هم این همه درس برداری. ولی بهتره سه تا بردارم تا زودتر تموم بشه. 

آخه چرا این قدر ریاضی داره رشته ما. پس حتما از درسهایی که برمیدارم  باید یکیش ریاضی باشه که مجبورم معادلات دیفرانسیل و انتگرال دو رو بردارم تا از شر این درس تموم بشم. 

دو تا درس دیگه رو هم هنوز دو دلم چی بردارم ولی وقت زیاد ندارم باید زودتر انتخاب کنم تا کلاسهای خوب رو برنداشتند. 

یک سایت مجازی برای دانشگاه ما هست که دانشجو ها به استادها هم نمره میدند و هم تجربه شون رو از کلاس باهاش مینوسند. خود من هم گاهی به استادهایی که ازشون درس برداشتم نمره میدم و راجع به کلاس مینویسم تا معمولاً درس عبرتی باشه برای دانشجوهایی که بعداَ میخوان باهاش درس بگیرند.  من معمولاً قبل از انتخاب واحد میرم تو اون سایت ببینم کدوم استاد نمره اش بالاتر از بقیه است تا درسش رو بردارم. معمولاً استادهای خوب صبح ها درس میدن که اون موقع ها سر کارم و کلاسهای اون ها خیلی زود ظرفیت شون تکمیل میشه. پس باید عجله کرد! 

.....

جبر جغرافیایی ........ 

مهمانی ....... (قسمت چهارم)

بالاخره رفتم! 

طبق مشورتی که دوستان داده بودند برنامه رو طوری ریخته بودم که به هر دو جا برسم. برنامه ام اول خونه آقای دکتر بودم بعدش خونه رفیقم. 

اون روز لباسی که پوشیده بودم نسبتا خیلی شیک و مجلسی بود چون حدس میزدم خونه آقای دکتر بیشتر آدم حسابی ها میان. 

اتفاقاً هم همین طور بود. وقتی به خونه ویلایی و زیباشون رسیدم تا از در وارد شدم دیدم میز و بساط غذا هم آماده است!  غذای خونگی هم بود. البته آقای دکتر به جای اینکه بره از رستوران غذا بیاره خود آشپزهای رستوران رو ورداشته آورده خونش تا از نزدیک بالاسرشون باشه! مایه داریه دیگه .... کاریش نمیشه کرد! کلی تعجب کردم! آخه ساعت 5 بعدازظهر و غذا؟ 

عاآی دکتر یه چیت میشه ها! 

خب از آقای دکتر این رو سوال کردم، ایشان هم گفتند ما از همون لحظه اول تا آخر برنامه مون میزمون آماده است، چون خیلی از مهمانهای ما یا برنامه های دیگر هم دارند و یا نمیتونند زیاد معطل بمونند حتی اگر خواستی میتونی غذا رو ببری با خودت! از قضا همین طوری که نشسته بودم دیدم بعضی میان برای خودشون غذا میکشن میخورن و بعدش خداحافظی میکنند و میرن! 

بابا عجب رسمی! ما که کف کردیم! 

حالا اگه ما میزبان میبودیم تا یک جزء قرآن رو (اگه مراسم خرید خونه و ختم میبود) و یا تا نیم ساعت طرف رو وسط مجلس باباکرمی نمیرقصوندیم از شام و ناهار خبری نبود. برای همین هم سعی میکردیم دیر بیاییم تو این مجالس تا فقط از برنامه غذاش فیض ببریم! 

من بدبخت رو بگو که قبلش چقدر تمرین کرده بودم که چه جوری به  دکتر و خانمش بفهمونم که من باید زود برم. خب اینکه کاری نداره غذا رو میخورم و بعد تشکر و خداحافظی! یه پرس غذا با اینکه به اونصورت اشتهایی نداشتم برای خودم کشیدم و رفتم شروع کردن به خوردن! کنارم یه آقایی نشسته بود و از ماجراهای سفرهای سالی سه بارش به عربستان تعریف میکرد! چیزهای جالبی راجع به مردمش و بیزینس میگفت. اونطرف هم یه آقایی بود که چند تا مغازه داشت و داشت تند تند غذا میخورد میگفت من برم بالا سر این کارگرها. بچه های دکتر هم این طرف و اون طرف میدویدند و به مهمانهاشون کمک میکردند

جو مهمونی آقای دکتر خیلی سنگین بود. همه یه جوری با کلاس! بعضی ها بشقاب غذا به دست ایستاده با یکی دیگه حرف میزدند بعضی ها فقط یه لیوان شربت دستشون بود از اول تا آخر. همه راجع به کارهاشون حرف میزدند. این کت شلواری که پوشیده بودم با مخلفاتش!! باعث شده بود کسی زیاد ازم سوال نکنه چیکاره ام! منتظر بودند من خودم شروع کنم از خودم تعریف کردن! تو همین گیر و دار آقای دکتر اومد زد رو شونه ام و گفت چطوری رضا، درسهات چطور پیش میره؟ کی فارغ میشی ایشالله؟

هیچ چی دیگه سعی کردم زودتر غذام رو تموم کنم و از این مهلکه بگریزم! هههههه


سریع پیتیکو پیتیکو کنان رفتم سراغ مهمانی دوم! این آقا عباس یه جور تکنسین مخابراتی هست و نون اش هم ماشالله تو روغن. خب وقتی کسی خونه جدید میخره و همه رو دعوت میکنه باید یه کادویی براش ببری. منم رفتم سریع از تو انباری اون کادوهایی که دوستهام موقع این خونه که هستم برام آورده بودند رو یکیش رو برداشتم. باورتون میشه که کادوها رو حتی بازشون هم نکرده بودم همین طوری بردم و وقتی رسیدم خونه جدیدش بهش تقدیم نمودم! 

یکی از بهترین و اعیان نشین ترین منطقه های شهر بود. خوش به حالش، ما پایین شهری ها این روزها همش باید حسرت بخوریم. تو مهمونی شون بعد از ختم قرآن، همه بچه ها خودمونی بودند و از بس جک و لطیفه و نالطیفه گفتیم و خندیدیم که دیگه آخرهاش صاحبخونه اومد ما رو بیرون کنه که بابا ما تازه اومدیم اینجا آبرومو بردین. 

خلاصه وعده دومی رو هم زدیم و تقریباً یازده شب، خسته و کوفته برگشتم خونه. روز خوبی بود حداقل مثل روزهای دیگه برام تکراری نبود. 


برنامه جاوایی که این چند روز نوشتم

این آخرین تکلیف ام تو درس جاوا بود. درسته تا حالا نمره های خوبی گرفتم ولی باید اذعان کنم که این زبان واقعاً زبان حوصله بر و منفجر کننده مغزه! 

برای نوشتن این برنامه حدود سه روز به مدت 14 ساعت تا حالا کار کردم روش! ناگفته نماند که یه کم تقلب هم کردم! 

این برنامه ای که نوشتم در مورد نشان دادن حساب های بانکی، مقدار پولی که کاربر به حساب خود افزوده، مقدار پولی که کاربر از حساب خود برداشت کرده، تعیین میزان سود بانکی، محاسبه سود بانکی، محاسبه هزینه ها و سرویس های ماهانه بانکی و میزان موجودی در حساب بعد از تمام کسورات. 

این برنامه از سه تا کلاس تشکیل شده. کلاس اول که کلاس بانک اکانت هست یک کلاس انتزاعی هست که تمام فیلد ها و متودهای مربوط به محاسبات رو توش انجام میده. کلاس دوم کلاسی است که از کلاس اول به ارث گرفته شده و فعال بودن و غیرفعال بودن کلاس رو نشون میده و به علاوه نشون میده که اجازه فعالیت به بعضی از عملیات ها در صورتی که موجودی کمتر از 25  دلار باشه نده. سوپر کلاسها هم در همین کلاس دوم که به اسم سیوینگ اکانت هست قرار گرفته. کلاس سوم، کلاس درایور هست و عملاً همه کارها و متودهایی که در دو کلاس قبلی گفته شده بود را به نمایش میزاره. البته در این کلاس درایور من دو تا آبجکت هم درست کردم که نتیجه کار رو در دو حساب بانکی ببینم. 

This is my last Java assignment.  I post it here in my personal blog to keep these codes as a record for me.

I hope my professor gives me complete grade for this one because I spent plenty of time to finish it! 

I put this sentences in English that if she look up and searches my codes in internet and subsequently find this page, I can prove to  her that these codes are really mine! 

Here is a clue for her, I am DCCCD student! and my name is Reza

 برای دیدن کدها به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...

خرید لباس جدید

دیروز یه کارت تخفیف از جایی به دستم رسید و منم گفتم بیام یه خرید حسابی بکنم که میزان تخفیفش بالا باشه! 

این عکس رو قبل از خریدنش تو اتاق پرو گرفتم! برای همین هنوز مارک هاش رو آستینش هست!

فقط یه پیرهن مجلسی تمیز هم باهاش بپوشم میشم عین مهندسها! 

عاغا مگه چقدر عمر میکنیم! بزار به همین لباس نو اش خوش باشیم دیگه. 

توبه

خدایا منو ببخش امروز خیلی بد بودم!