وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

آمادگی ها برای برنامه بعد از امتحانات

نمره امتحانات امتحان سومی رو هم زدند توی سایت، تا اینجاش همونطوری بوده که پیش بینی کرده بودم. نه کمتر و نه بیشتر! نمره ام همونی شد که حدسش رو هم میزدم! برای من این درس معادلات دیفرانسیل و انتگرال اونقدر هم مهم نیست که با یک نمره عالی پاسش کنم . فقط پاسش کنم کافیه. 

حالا میمونه دو تا امتحان دیگه که آخرهای همین هفته است و نتیجه نهایی این درس معلوم میشه!

اگه اتفاقات عجیب و غریبی نیفته این درس رو پاس کردم. 

باید برای دوره تعطیلی کلاسها بعد از امتحانها یک برنامه ریزی مفصل کنم! این یک ماه و خورده ای حسابی خسته ام کرده بود! هم کار که این روزها واقعا فشار کاری هم بالا بود و هم فشار این درس. چند روز واقعا نیاز دارم تا خودم رو ری استارت کنم. 

دو سه تا جا رو برای رفتن و تعطیلات چند روزه ام نشون کردم. اگه یه رفیق پایه خوب پیدا کنم که تقسیم وظایف کنیم که دیگه همه چی حله!

ان شالله با انرژی شروع کنم و این هفته رو با خوشی تمومش کنم. 

یک روز راحت - امتحان- آب تنی

امروز یک روز راحت کاری بود. تقریباً بیشتر وقت رو کاری نداشتم و همینطوری این ور و اون میرفتم و خودم رو با یه چیزی مشغول میکردم که مشغول به نظر برسم!! بعضی وقتها هم مینشستم چند تا تمرین حل میکردم تا برای امتحان امروز آماده باشم. 

با مدیر بخش صحبت کردم و یک ساعت زودتر از کار تعطیل کردم تا برسم خونه و چند دقیقه آمادگی بگیرم برای امتحان. 

استرس بیش از حدی برای امتحان داشتم. بالاخره رفتم و امتحان دادم. اونقدرها هم سخت نبود. اما میدونم که نمره کامل نمیگیرم ولی میدونم که این درس رو بالاخره پاس میکنم. همینم برام کافی بود. 

بعد از امتحان، با توجه به گرمای بیش از حد این روزها تصمیم گرفتم برم آب تنی کنم. حدود یک سال است که تو این مجتمع زندگی میکنیم و هیچ وقت توی این استخر کوچولو (بهتره بگم حوض کوچولو) توی مجتمع نیومدم. فقط گاهی از کنارش رد میشدم و بیشتر اوقات کسی توش نیست. 

امروز برای بار اول رفتم داخلش، حدس میزدم کسی تو وسط هفته نمیاد تو این استخر و به غیر از خودم هیچ کس نبود. 

این آب چه سری داره که اینقدر برای آدم آرامش میاره؟


پلی در تاریکی شب

این عکس ، یکی از عکسهای مورد علاقه ام است. 

در دانشگاه ما یه نهر آب  به پهنای دوازده متر از وسطش رد شده و این پل از روی این نهر میگذره و هر دو قسمت دانشگاه رو به هم وصل کرده. اون موقعی که این عکس رو گرفته بودم کلاس زبان انگلیسی داشتم و حدود ساعت هشت شب بود. استاد ما رو به گروههای سه تایی تقسیم کرد و ازمون خواست هر کدوممون بریم یه جای دانشگاه رو ببینیم و بعد راجع بهش شرح بدیم. خب باید کلی لغت توصیفی هم یاد میگرفتیم تا بتونیم همه اجزایی رو که میبینیم رو بتونیم سر کلاس تشریح کنیم و بعداً اون رو گرامری بنویسیم. 

سه نفر بودیم با سه تا دیدگاه مختلف. یکی از شبهای خاطره انگیز بود برای من در این دانشگاه بی روح و کسل کننده! 


دیفرانسیل و انتگرال خر است!

این درس دیفرانسیل و انتگرال 1 تموم بشه و من قبول بشم عهد کردم چهار روز مرخصی بگیرم و برم یه شهردور ساحلی! 

امتحان دادن بعضی ها!

دیروز امتحان داشتیم و امتحان خیلی مهمی هم بود. 

مثل همیشه نزدیک بود دیر برسم سرجلسه امتحان. توی راه یکی از همکلاسی ها رو دیدم که هدفون موبایلش رو وصل کرده و از حرکات موزونش معلوم بود داره یک آهنگ خیلی شاد گوش میده. همزمان داشت سیگار هم میکشید و یه بطری نوشابه هم بغل دستش بود که تا نصفش رو هم سر کشیده بود! 


حسابی خودشو شارژ میکرد اینطوری. 


دو دقیقه بعد از شروع امتحانها اومد داخل جلسه امتحان و اول همه برگه اش رو تحویل داد. 

بعضی ها اینطوری روحیه سازی میکنند برای امتحان اونوقت ما با کلی استرس میاییم سر جلسه امتحان! 

البته من اهل دود نیستم و دل و جرأت دودی شدن رو هم ندارم ولی کار ایشون هم واسه خودش ایده ای هست ها. 


استاد بد

خدایا این استاد درس دیفرانسیل و انتگرال چقدر سریع درس میده! کلاس سه ساعته رو تو یک ساعت تموم میکنه. 

این تا حالا بدترین استادی هست که داشتم 

دارم کم کم به این نتیجه میرسم که این درس رو حذف کنم 

درس ریاضی

این درس انتگرال و معادلات دیفرانسیل چقدر سخته! استاد ما از چند روز قبل گفته بود که امتحان رو آنلاین میگیره. من فکر میکردم که این که عالیه! همه سوالها رو تو گوگل سرچ میکنم و جوابش رو میزنم. 

اما شاید باورتون نشه اینقدر این سوالها سخت بود که من چهار ساعت تمام برای 13 تا سوال وقت گذاشتم تا بالاخره با هزار جور ترفند و کلکی که بود تونستم جوابهای نزدیک رو پیدا کنم! 

تمام ترس و دلهره من برای امتحانهای بعدی هست که قراره آنلاین نباشه! اونها رو چیکار کنم ! 

کلاس ما

یکی از کلاسهایی که ترم قبل گرفته بودم ساعتش طوری که همیشه دیر میرسیدم به کلاس و مجبور بودم اون آخرهای کلاس بشینم که البته یه کمی هم سخت بود. از طرفی این کلاس خیلی سنگین بود و حسابی حال ما رو میگرفت و به محض اینکه کلاس تموم میشد همه به سرعت میزدیم بیرون به طرف پارکینگ ها و بعدش خونه! 

ردیف اول این کلاس یه دختری بود که صداش خیلی نازک و با عشوه بود و من از اون پشت که بهش نگاه میکردم خیلی خوش قد و بالا هم به نظر میومد. 

باورتون میشه که من در طول ترم نتونستم چهره این دختر رو ببینم؟!!!!

چون همون طور که گفته بودم من آخر کلاس نزدیک در مینشستم و به طبع جزو اولین نفراتی بودم که موقع اتمام کلاس خارج میشدم. همینطور بعد کلاس همه مثل موشک به طرف خونه میرفتیم! 

اون دختره هم حتی یک بار! حتی یک بار در طول ترم روشو برنگردوند. حتی اگر ما اون عقب مزه پرونی میکردیم! 


فکر کن تو همچین محیطی دارم درس میخونم! 

یک رو ز پر حادثه

عجب روزی بود امروز! 

اول اینکه این استاد کم کم نمره ها رو میزاره توی سایت! از صبح تا حالا هر یک ساعت یکبار چک میکنم که نمره همه امتحانها و تکالیف رو داده یا نه! بالاخره این درس رو پاس میشم یا نه! 

دیشب بازم پلیس منو متوقف کرد! این بار یادم رفته بود که چراغهای ماشین رو روشن کنم و همین طور با چراغهای خاموش داشتم میروندم! خیلی ترسیده بودم ولی خوشبختانه با یک اخطاریه تموم شد و جریمه نشدم. 

توی فیسبوک هم با یکی دعوام شد! کلی فحش به هم دادیم! 

یکی دیگه هم برام درخواست دوستی فرستاده بود تو فیسبوک و چون با چند تا از دوستان و اقوام نزدیکم هم دوست بود درخواستش رو قبول کردم! باهام چت کرد، ولی نمیگه کیه! اما فکر کنم شناختمش! داغ دلم رو تازه کرد. بعد از 5 سال پیدا شده و حالا عکس بچه اش رو هم گذاشته پروفایلش! 

حالا همه اینها به کنار، این همکار ما سر کار صدای موزیک رو اونقدر بلند و رو اعصاب کرده بود که حتی با هدفون هم صداش میومد. نزدیک بود با اون هم دعوا کنم. 

این قدر ناخوش بودم که موقع خونه رفتن یادم رفته بود ساعت بزنم و درها هم بسته شده بود و با هزار جور بدبختی و در زدن رفتم تو و ساعت زدم. 

مسیر راه هم که افتضاح! کامیونه همچین پیچید جلوم که نزدیک بود بهم بزنه. خونه رسیدم نشستم چند تا از این کانال های تلگرامی رو  که توش جک و لطیفه هست باز کنم و چند تا جک بخونم یک کم دلم باز بشه

همیشه بعضی وقتها اینطوری میشه، البته شاید سالی یک یا دو بار. زندگی قشنگ میشه جهنم، دست به هر چی بزنی و یا هر کاری بکنی دردسر میشه برات. 

اما همین که تا آخر این روز هنوز دارم نفس میکشم و آماده ام بازم خدایا شکرت هزار مرتبه 

تغییر رشته

به سرم زده که تغییر رشته بدم. از علوم کامپیوتری که یک رشته خیلی عمومی است به رشته امنیت فضای مجازی که یه کم بیشتر تخصصی است. اما میبینم که اگه این کار رو بکنم خیلی از واحدهایی رو که تا حالا با بدبختی خونده بودم سوخت میشه و به حساب نمیان. 

البته من اگه خیلی زود تصمیم این کار رو بگیرم میشه حداقل دو ماه دیگه تا پایان درسهای این ترمم. میخواهم بعدش برم پیش این مشاورها و حسابی تخلیه اطلاعاتی شون کنم که آیا به صلاحم هست که تغییر رشته بدم یا نه و اگر بله چه جوری که کمترین ضرر واحدی رو داشته باشم.