وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

مبل ها

بالاخره خریدم! 

خیلی سخت بود اما چشمهام رو بستم و یکی اش رو از یک فروشگاه انتخاب کردم. نسبتاً ارزانتر و امکانات بهتری هم داشت. 

قسط بندی اش هم یک ساله است بدون بهره! (یادم باشه سر ماه پولش رو بدم )

اما!........ این تازه شروع مشکلات بود 

بعد از اینکه کارهای خرید و امضاء بازی ها تموم شد بهم گفتند حالا چه جوری میخواهی ببری شون؟ گفتم مگه شما خدمات انتقال ندارید؟ گفت ما یه فروشگاه کوچیکیم نه از این خدمات ها نداریم! 

بعد مبل ها رو که توی بسته بندی و کارتن هاش بودند نشونم داد!خیلی بزرگ بودند و مسلما! حتی کوچکترین بسته اش هم تو ماشینم جا نمیشد! از طرفی چون دیر وقت شب بود به فروشنده گفتم فردا بعد از کارم میام دنبال اینا! ایشان هم گفتند باشه و یه رسید با شماره اش به من دادند و گفت فردا هر وقت اومدی اگر من هم نبودم این رسید رو نشون بده مبلها رو بهت میدند. 

فرداش هم بعد از کار با هزار بدبختی یکی رو که یه ماشین مناسب داشته باشه آنلاین پیدا کردم و اینترنتی قرارهامون رو گذاشتیم تا سر ساعت بیاد و مبلها رو انتقال بدیم . 

ایشان سر ساعت اومده بود خیلی زود باهاش رفیق شدم. اصولاً من آدمی ام که همه باهام صمیمی هستند اما وای از روزی که از یکی بدم بیاد!  به هر زحمتی بود مبلها رو باهم انتقال دادیم ایشان مجهز بود و اونقدر کار انتقال سخت هم نبود. آخرش بیچاره خیلی عرق کرده بود بهش گفتم یه لیوان آب سرد بیارم قبول نکرد! گفتم حداقل بیا دست و صورتت رو بشور بازم قبول نکرد گفت عادت دارم. همین طوری عرق بود که ازش میچکید. مثل من به گرما حساس بود! پرداختش رو قبلاً آنلاین کرده بودم هر چند که پول خیلی زیادی بود ولی نوش جونش! پولهات خرج یه دوست بشه ارزشش رو داره تا یه عوضی. 

بعد از رفتن ایشان شروع کردم به باز کردن کارتن ها. اونقدر به دقت همه قطعات رو چیده بودند و هر کدومشون رو جداگانه بسته بندی کرده بودند که کلی وقت ازم گرفت تا همشون رو باز کنم! این قدر اینها با دقت بسته بندی شده بود که یه کوهی از آشغالهای بسته بندی تو حیات خلوت خونه درست شده بود.! 

این مبلهای سنگین مگه راحته سرهم کردنشون! تمام این پروسه باز کردن بسته ها و سرهم کردنشون چهار ساعت از من وقت گرفت! بعضی جاها من یه قطعه رو اشتباه میبستم آخر کار که میفهمیدم  اشتباهه مجبور میشدم از اول همه رو باز کنم و دوباره ببندم! 

با اینکه زیر کولر بودم از بس بهم فشار اومده بود خیس عرق شده بودم! 

بعد از اتمام کار خسته و کوفته حیران و نالان رفتم یه دوش گرم گرفتم و یه چایی هم پشتش 

---- 

حالا همه اینها به کنار! 

بعد از جابجا کردن این مبلها یه چیز دیگه یادم اومد! 

الان نیاز هست که حداقل یه دونه میز بزرگ شیشه ای برای پذیرایی اون وسط  و دو تا میز کوچولو کنار های میز باید بزارم تا تکمیل بشه! 

آخه نمیشه که یکی بیاد رو مبل بشینه و بعد براش چایی بیاری بزاری پایین جلو پاش که! 

ای دل غافل! حالا واسه اینم کلی داستان خواهیم داشت! 

تموم نمیشه که این غم ها! یکی دو تا هم نیست! کاش حداقل شماره اون خانمه رو گرفته بودم برای این میزها! 

گشتم و گشتم

هر چقدر من آدم دل رحم و ساده ای قبلاً بودم (الان هم در خیلی موارد هستم)  و همیشه خیلی راحت در مقابل فروشنده ها تسلیم میشدم اما حالا خیلی کم پیش میاد که اونطوری باشم. تا امروز حدود بیست تا مغازه رو گشتم. فروشنده ها با حوصله جنس هاشون رو به من نشون میدادند و مزایای اون بهم میگفتند. دست به هر تکنیکی میزدند تا دل من به رحم بیاد! برام آب میوردند یا حتی میگفتند چون هوا گرمه برات بستنی بیاریم نگران نباش باهات حساب نمیکنیم و اینا. اما من آخرش بعد از دیدن مبل ها و امتحان کردنشون میگفتم: خیلی ممنون میرم جاهای دیگه رو ببینم و اگر شما ارزانترین بودید برمیگردم. اون بیچاره ها میدونستند که به احتمال زیاد برگشتی در کار نیست، تمام تلاششون رو میکردند که منو نگه دارند اما من میرفتم. 


---


دو تا خاطره رو تعریف میکنم که مشت نمونه خروار بازدید های من از فروشگاههای مبل فروشی هست:

اولی یه فروشگاهی بود که اجناسش حسابی لوکس و با کیفیت بود. مبل ها همه چرم مخصوص و با کلی امکانات. کلاً فروشگاه با کلاسی هم بود. من همین که از در وارد شدم زنگوله به صدا در اومد و فروشنده هم شنید ولی داشت با یکی از مشتری ها صحبت میکرد از همون جا با اشاره بهم گفت که الان میرسم خدمتتون. با داخل شدن به فروشگاه و با دیدن چند تا مبل اول فهمیدم که اینجا جای من نیست! با پول یه دونه از اینا من میتونم دو تا یا سه تا مبل بخرم! به هر حال به خودم گفتم حالا که اومدم داخل بزار یه نگاهی هم بندازیم. سنگ مفت گنجشک هم مفت.  چون فروشگاه خیلی بزرگی هم بود من سعی میکردم در شعاع پونزده متری فروشنده قرار بگیرم تا ایشان مزاحم بازدیدم و اجرای تکنیک های  پیشرفته به زور خرید کنی روی من نشه. البته فروشنده سریع مشتری ها رو به یکی دیگه واگذار کرد و لبخند زنان داشت آهسته آهسته مثل شیری که در بیشه در کمین شکارش بود به من نزدیک میشد. منم از اونجاییکه میدونستم مورد هدف قرار گرفتم، در عین حالی که تظاهر میکردم که دارم به مبلها نگاه میکنم فاصله ایمنی 15 متری ام رو با فروشنده حفظ  میکردم. هر چه ایشان نزدیک تر میشد و سرعتش رو بیشتر میکرد، منم سرعتم رو بیشتر میکردم تا اینکه نزدیک در خروجی رسیدم که فروشنده داد زد: "آقا ... میتونم کمکتون کنم؟" گفتم: " هیچی من همه رو دیدم و خداحافظ!" و سریع از درب خروجی رفتم بیرون و اون فروشنده هاج و واج  به شکاری که از دستش به این راحتی فرار کرده بود داشت نگاه میکرد!! 


---


خاطره دومی هم یه فروشگاه بزرگ زنجیره ای بود که هم واقعا بزرگ بود و هم خدمات قسطی خوبی هم میداد. مثلا شما میتونستید مبل رو با قسط هشت ماهه بخرید ازشون و زیاد هم کارمزد نمیگرفتند. مبل ها هم انصافاً همه عالی بودند. اما عین همون مبل ها رو جای دیگه من دیده بودم با قیمت خیلی ارزونتر! برای همین جواب من مسلماً به این فروشگاه نه بود. تکنیکی که فروشنده اونجا داشت این بود که میزاشت راحت داخل فروشگاه برای خودت بگردی و اصلاً کاری بهت نداشت. اما خودش در استراتژیکی ترین نقطه این فروشگاه قرار داشت.  درب خروجی! 

یعنی این یکی دیگه هیچ راه فراری نداشت به جز روبرو شدن با خانم فروشنده. خب منم دیدم که اینطوریه حسابی لفتش دادم و همه مبل ها رو یکی یکی نگاه کردم و امتحانشون کردم. (با خودم گفتم شاید بیخیال شه بزاره برم)  اما همونطور راحت رو صندلی اش نشسته بود و منتظر بود من تموم بشم و بیام طرف درب خروجی! بالاخره دل رو به دریا زدم و رفتم به سمت درب خروجی، دیدم که خانم فروشنده به محض دیدن من  سر پا ایستاد و لبخندش همینطور با نزدیک شدن من بزرگتر و بزرگتر میشد ! (خداییش لبخند یک فروشنده همیشه یکی از ترسناک ترین لبخندها ست). منم مجبور شدم به این یکی چون خانم بود فن استاد رو بزنم! 

بهم گفت چطور بود؟ چیزی رو خوشتون اومد؟ گفتم آره من کل فروشگاه رو خوشم اومد همه چیزتون عالی بود علی الخصوص حتی خود شما هم عالی هستید. ماشالله چه خانم با کمالات و با حسن و زیبایی ای. گفت نه آقا شما باید بگید یکیشون رو خوشتون اومده تا باهاتون راجع به قیمتش صحبت کنیم! گفتم مثلاً همین مبل که اینجاست. همه چیزش عالی جای شارژ موبایل هم داره چراغ مطالعه، ریموت کنترل تلویزیون و صندلی برقی همه چیز داره. خانمه پرید وسط حرفم "چرمش هم ایتالیاییه" گفتم آره همون،  اصلاً حرف نداره من اصلاً میتونم ایراد بزارم رو این جنسهای شما مخصوصاً وقتی یه همچین فروشنده خوشگلی هم فروشنده اش باشه. ولی خانم قیمتهاش خیلی بالاست. خانمه گفت خب شما میتونید اینها رو قسطی از ما بگیرید ما بهره هم نمیگیریم و اینا. گفتم خانم این قیمت ها رو ولش کن ... شما چقدر خوبید... میشه من شماره تون رو ...... خانمه خندید و گفت بفرمایید بیرون. گفتم نه اگه نظرم عوض شد خواستم بخرم باهاتون تماس بگیرم ..... خندید گفت بفرمایید آقا . در حالیکه داشتم میرفتم و وقتی مطمئن شدم فاصله ایمنی کاملاً رعایت شده گفتم خانم ما که رفتیم ولی  هم جنس هات گرون بود و هم شما  هم همچین تحفه ای هم نبودی ها اینقدر واسه ما ناز کردی . نزدیک بود بزاره دنبالم ولی من چون نکات ایمنی رو رعایت کرده بودم تونستم بلافاصله از محل متواری بشم!  

***

میبینید تو رو خدا؟ برای یه مبل خریدن من چقدر دردسر و داستان دارم. آخرش این هفته هم تموم میشه و من هیچ چی نمیخرم! 

خب اگه هیچ چی نخرم بهتر از اینه که جنس گرون و بی کیفیت و زشت بخرم.