وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز
وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

وبلاگ شخصی مستر حاج رضا

در اینجا میخوام فقط بنویسم! درهم و نامربوط! همه چیز

یلدا

شب یلدا شد و شام گشنه کبابه وای

آخه وضع جیبامون بدجورخرابه وای

رنگ گوشتو که کسی الان نمیبینه

هر کی ام دیده لابد ُ  عالیجنابه وای

با این حال پاشو بیا مهمون خونه ام باش

یه لقمه نون البته هیچی نداره لاش

جای میوه و آجیل و هندونه خالی

چیپس و ماست داریم نه چیز .... آب هویجم جاش

هنوزم به ما تو پوزخند میزنی یا نه ؟

کسری بودجه رو از ما میکنی یا نه ؟

بگو جای بنفش شدیم ما لجنی یا نه؟

همه حقوقمو به قبض و قسط دادم

چه کنم بدهکارم به عالم و آدم

نکنه حرفام دردسری باشه

سهم ما بازم گل تو سری باشه

بار

امشب شاید سنگین ترین بار زندگی ام  ر ا از  شانه هایم خالی کردم

بعد از سالها اینقدر گریه کردم که سبک شدم

زندگی همینه گاهی بالا گاهی پایین

و خدا چجوری بخت و تقدیر آدمها رو تعیین کرده خودش یک حکمت بزرگه

ولی امروز اینقدر فهمیدم که من نالایق ترین و عوضی ترین آدمی هستم که خودم تا حالا بخودم دیده


ولی  نازنینم هم رحمان است و هم رحیم

تا چه شود

هفته ای که گذشت

کارهای مختلفی در هفته گذشته انجام دادم

اول از همه ثبت نام برای بیمه سلامتی بود. ای امان ای امان از دست اینها (خودشون میدونند کی ها). برای سال بعد قیمت بیمه رو چهار برابر امسال کردند!

بعد از کلی فرم پر کردن و اطلاعات دادن سهم امسال من طبق معمول ارزانترین و مزخرف ترین بیمه با چهار برابر قیمت پارسال بود که خداییش خیلی زور داره برای من.


برای بیمه ماشین هم اقدام کردم. این یکی شش ماهه بود اما قیمتش همون بود و تغییر زیادی نکرده بود. خدا رو شکر این یکی زیاد اذیت نکرد به جز کارهای ثبت نام و اداری اش .


جشن تولد خواهر زاده ام در هفته قبل بود. ماشالله تعدادشون کم نیستند اما این یکی رو به دلایل خاصی که دارم  من خیلی هواش رو دارم . پارسال که همه رو سورپرایز کرده بودم و درست همان روز براشون کیک تولد سفارش داده بودم و اینقدر خوشحال شده بود که کلی ویس و پیام فرستاده بود مادرم و آبجی ام هم واقعا خوشحال شده بودند. امسال اون یکی آبجی که مادرش نبود بهم یاد آوری کرد که این جمعه میخواهیم جشن تولدش رو بگیریم و گفت بازم میخواهیم سورپرایز باشه و همه هماهنگی ها را میکنم که حتی مادرش هم سورپرایز بشه. خلاصه باز هم قرار بر این بود که کیک رو من سفارش بدم. خب مثل اینکه کیک دیرتر به دستشون رسیده بود آبجی ام هم زنگ میزد میگفت شماره شیرینی فروشه رو بده و منم واقعا شماره شون رو نداشتم و بالاخره اینها جشن تولد رو بدون کیک شروع کردند. خواهرزاده ام خوشحال شد که براش جشن گرفتند و حتی شکایت هم نکرد که چرا کیک نیست (فداش بشم که چقدر باهوش و دلسوزه)‌ و تقریبا آخرهای جشن تولدش بود که زنگ خونه رو زدند و کیک تولد رو رسوندند.  هر چند که اولش از دست آبجی ام ناراحت شدم که چرا صبر نکرد کیک برسه و بعد جشن رو بگیره اما بعدا دیدم اینطوری سورپرایزش بیشتر شد براش چون دیگه باورش شده بود که دایی رضا چیزی نمیفرسته که کیک رسید!‌


این روزها دارم سعی میکنم نحوه راه رفتنم رو کنترل کنم! شاید جالب باشه اما چون قدم کمی بلند هست زیاد پشت میز و کامپیوتر هستم و سبک عجیب زندگی زیاد خم میشم و تا حدی قوز دار وایمستادم اما حالا به این نتیجه رسیدم که همینطوری صاف وایستم و دیگه برای این و اون (مخصوصا این پیرمرد نفرت برانگیز)‌ خودم رو خم نکنم! و نتیجه خوبی هم داد بهم. چون همیشه یک احساس کمر درد و پا درد خفیفی داشتم اما حالا با این تمرین راست و کشیده ایستادن و راه رفتن این درد رو کمتر احساس میکنم


همینطور دارم سعی میکنم بیشتز از زندگی و راهی که دارم پیش میگیرم بدونم ! گاهی به این فکر میکنم که مسیرم رو به کل تغییر بدم و یه راه دیگه رو در پیش بکیرم اما هنوزم نمیدونم که چیکار کنم. فقط دارم فکر میکنم و فکر میکنم


هفته بعد روز جمعه پارتی سالانه برای جشن کریسمس  از طرف رییس مون هست که معمولا یک هفته زودتر از خود کریسمس میگیرند هست و من هنوزم مرددم که برم یا نه


در ضمن فامیلهای مهندس هم ما رو دعوت کرده برای جشن کریسمس البته دو هفته بعدش


راستی یک کامپیوتر جدید هم سفارش دادم و بزودی قراره برسه دستم


خداییش من چقدر کار دارم ها


امشب

چه فرخنده شبی بود امشب

نرود هرگز از یادم


هر دم از این باغ بری میرسد

گاهی اوقات من از زمین و زمان و از این جماعت حسابی شاکی میشم. نمونه اش امروز وقتی تو رسانه های اجتماعی کلیپی رو دیدم که یک پسرک بیچاره که ظاهرا آشغالها را میگشته میندازند تو سطل آشغال و فیلم میگیرند و کلی هم بهش میخندند. پسرک بیچاره از سطل اومد بیرون و هاج و واج نگاه میکرد. احساسش رو کاملا درک میکردم چون تقریبا عین همین حالت و روزها رو خودم هم دیده بودم.هر طرف نگاه میکرد همه به چشم دیگه ای میدیدنش حتی اونی که به ظاهر دلش سوخته.  نمیتونست داد بزنه که مبادا اون عده وحشی بریزن سرش.  نمیتونست گریه کنه و  یا نمیتونست به بدبختی خودش با اونها بخنده. توی دلش لبریز از خشم و انتقام و کینه بود اما حتی نمیتونست اونو با صورتش اظهار کنه! فقط مونده که خدایا چرا من باید اینجا تو کشور غریب گیر یک عده اینطوری بیفتم که افغانستانی بودن من باعث شده اینطوری به خودشون جرات این کار رو بدند.

بعد از چند وقت کلیپ دستگیری این افراد رو دیدم که به ظاهر پشیمان بودند اما هر بار که این آدم میگفت پشیمانم بیشتر یاد اونهایی میفتادم که بعد از اینکه از کشور خارج شدند بیشتر وحشی و هار شدند.

بعد از اون کلیپ کنسرت شادمهر عقیلی رو دیدم که به انگلیسی میگه اگر شما ایرانی نیستید از این کنسرت برید بیرون! خبر اونقدر تو رسانه های اینجایی پیچید که حتی به بی بی سی فارسی هم رسید و صد البته معلوم بود که رسانه های ایرانی (چه داخل ایران و چه خارج ایران) یا اصلا به این موضوع نپرداختند یا یک اشاره کوچک کردند.

البته چون خیلی دیرتر این کلیپها را دیدم بعدش تو صفحه فیسبوک خود شادمهر هم توضیحاتش رو خوندم که نوشته بود داشتم سرود ای ایران رو میخوندم یه خانمی که ظاهرا افغانستانی هم بوده گفته این سرود رو نخونید ما که ایرانی نیستیم. و شادمهر هم به ایشون گفته بره بیرون و اصلاْ منظورش همه حضار در سالن نبوده!

خب عزیز من اگر شما منظورت با اون خانم بوده که به خودش میگفتی نه اینکه تو بلندگو به همه حاضرین بگی

بعدش هم این کلمه اگه راضی نیستی برو بیرون خودش یه جور توهین است . شادمهر خودش زنش فیلیپینی آمریکایی هست و سالهاست که از ایران مهاجرت کرده و جامعه مهاجر رو حداقل از نزدیک حس کرده.   معمولا تو کنسرت های خارج از کشور بحث فارسی زبان بودن مهمتر از کجایی بودن هست. من مطمینم اگر اون فردی که اعتراض کرده بود کسی غیر از اهل افغانستان و یا عرب (جدیدا ضد عرب بودن هم افتخار شده) شادمهر به خودش جرات نمیداد اونطوری تو بلندگو به حاضرین بگه اگه خوشتون نمیاد برید بیرون.


گاهی خیلی ناراحت میشم از دست این نژاد برتر ایرانی!‌ البته دور از خیلی از نازنینها




بابا لنگ دراز ۲

هفته پیش که پست قبلی رو گذاشته بودم اصلا باورم نمیشد عمق فاجعه خیلی خیلی بیشتر از این حرفها بوده!

یعنی کی باورش میشه که عدل یه خانمی پیدا بشه که هم وبلاگ نویس باشه - هم احساس جودی آبوت بودن بهش دست داده باشه و در این رابطه یک پست سوزناک همراه با ناله هم گذاشته باشه- اتفاقا بالای چهل سال هم بوده باشه- اتفاقا بچش هم تو سن رشد بوده باشه (حالا خوبه من سن دقیق رو ننوشته بودم وگرنه اون هم مطابقت میکرد)‌ و توسط یک سلسله مراتبی که تو وبلاگ یکی از دوستان دیده بودم و کامنت گذاشته بودم ایشان هم دیروز گذارش به وبلاگ من خورده و این مطلب من در مورد بابا لنگ دراز  رو خونده و حسابی هم به خودش گرفته و از این بابت خودش و خواننده های وبلاگش کاملا شاکی شده!


زنه هم از این فاطی کماندو های خطری ُ نه گذاشته و نه برداشته رفته در مورد یه پست با آب و تاب گذاشته و دوستهاش هم به دعوتش لبیک گفتند!


خداییش شانس ما رو میبینید؟ یعنی من اگر راجع به یه چیز خوب بنویسم هیچ کی نمیخوندش ولی اگه یه کم انتقادی اش کنم دقیقا همون نفر اگر حتی مرده باشه هم از قبر (بسم الله ) میاد بیرون یقه ما رو میگیره که این چیه نوشتی

بابا اولا که اون پست قبلی رو من به صورت طنز نوشته بودم خیلی از دوستهایی که من رو میشناسند یا مطالب قدیمی وبلاگم رو میخوندند میدونند که من گاهی زیادی شوخی و طنز مینویسم

بعدش هم ننه جون ُ 

شما تاریخ کامنت من که دیروز بوده و پست خودتان را که من توش کامنت گذاشته بودم که پریروز بوده رو ملاحظه بفرمایید بعدش تاریخ اون پست قبلی من رو ملاحظه بفرمایید میبینید که اون زمانی که من داشتم مینوشتم اصلا وبلاگ شما رو ندیده بودم 


حاج خانم شما حالا به موی سفیدتون ما رو ببخشید من تو پست قبلی منظورم شما نبوده اما تو این پست منظورم شما هست  بیا اینجا بشین همراه ما به این پست و اون پست بخند

والا دنیا که دو روزه همش . تازه ناراحتی هم برای شما سمه سم !



پست ایشان را اینجا میتوانید ببینید




بابا لنگ دراز

یادم هست تازه که جوانتر شده بودم قدم شده بود همینی که الان هستم!

کلا توی فامیل و همسایه ها و دور بری ها من بلند قد ترین بودم (البته هنوزم به نظرم من معمولی ام)‌ ولی خودتون دیگه تصور کنید

یک جوان لاغر ترکه ای به ۱۸۰ تا قد! به شدت لاغر بودم اونموقع ها

برای همین بعضی از بچه ها برای اذیت کردن من منو صدا میزدند بابا لنگ دراز


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

خداییش که چقدر بدم میومد اونزمان از این اسم . خب وقتی یکی شما رو همیشه اینطوری صدا بزنند و دایم گاه و بیگاه بلندی قدت رو به روت بیارند به اون موضوع حساس میشی .

اما الان تو وبلاگستان که چرخ میزنی اونم وبلاگ دخترها از ده نفرشون دوازده تاشون یه پست دارند در مورد اینکه اینا الکی مثلا جودی آبوت اند و دنبال بابا لنگ دراز رویایی شون هستند و براشون نامه مینوسیند

یعنی زنه بالای چهل سنش هست داره کم کم بچه اش به سن رشد میرسه تو وبلاگش با این تیتر شروع میکنه  بابا لنگ دراز عزیزم بعدش یه نامه سوزناک و جانگذاز طولانی!

خداییش بغیر از ایران تو هیچ جای دیگه حتی تو همون خود ژاپن هم این کارتون رو نمیشناسند


یعنی من الان حس بدی راجع به اون اسمم ندارم که هیچ خیلی هم خوشحالم که منو بابا لنگ دراز صدا بزنند!

ننه بیا منو نجات بده

امان از دست همسایه بد

بالاخره مجبور شدم از دست این همسایه مون که یک دختر روانی هست یه دوربین امنیتی بخرم و با کلی زحمت و غر غر کنان جلو در نصبش کردم.

ایشان تو آخرین اقدام ضربتی ای که داشتند موفق شدند که  یه میخ رو تو تایر ماشینم فرو کنند و من همش تعجب میکردم که چرا باد یکی از تایر ها با وجود اینکه کهنه هم نیست کم میشه.

با مدیریت و همسایه ها و پلیس و بابای اون دختره صحبت کردم و آخرش هم به این نتیجه رسیدم تا خودم این موجود رو گیر نندازم هیچ کس حرف منو باور نمیکنه.

حالا هم دختره ترسیده چون دیده من پلیس رو خبر کردم رفته خونه باباش و نمیاد اینجا تا شکار دوربین من بشه!

بابا بیا دیگه این همه هزینه کردیم ما برات!

الانم مشغول تماشای یه پشه سمج هستم که ول کن دوربین نیست و هی دوربین حالت اوتوماتیکش روشن میشه! به نظرم باید سطح حساسیتش رو پایینتر بیارم.

برم که خیلی کار دارم!

بازگشت اینترنت

فقط میتونم بگم خدا را شکر

دوره سختی بود دوری از دوستان و خانواده و عزیزم

روز از نو! روزی از نو!‌

این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست


باید خودم رو آماده کنم برای دو هفته دیگه! امتحان های مهمی در پیش است. درسی نیست اما بسیار مهم است.  و منم طبق معمول تنبل و آدم ثانیه های آخر!

حاج رضا دیگه باید آماده بشه

پاشو که خیلی کار داریم